از خم ابروی توام هیچ گشایشی نشد
وه که در این خیال کج عمر عزیز شد تلف
Printable View
از خم ابروی توام هیچ گشایشی نشد
وه که در این خیال کج عمر عزیز شد تلف
فهم کنی تو خود که تو زیرک و پاک خاطری
باده بیار و دل ببر زود بکن تجارتی
مولانا
یا رب این قافله را لطف ازل بدرقه باد
که ازو خصم بدام آمد و معشوقه بکام
من آن مرغم که افکندم به دام صد بلا خود را
به یک پرواز بی هنگام کردم مبتلا خود را
نه دستی داشتم بر سر، نه پایی داشتم در گل
به دست خویش کردم اینچنین بی دست و پا خود را
وحشی
اي اهورا
من كه امروز، در باغ گيتي
چون درختي همه برگ و بارم
رنجهاي گران پدر را
با كدامين زبان پاس دارم
سر به پاي پدر ميگذارم
جان به راه پدر ميسپارم
ياد جان سوختنهاي مادر
لحظهاي از وجودم جدا نيست
پيش پايش چه ريزم؟ كه جان را
قدر يك موي مادر بها نيست
او خدا نيست، اما وفايش
كمتر از لطف و مهر خدا نيست.....
فریدون مشیری
ترسم جنون غالب شود طغیان کند سودای تو
طوقم به گردن برنهد عشق جنون فرمای تو
میآیی و میافکند چا کم به جیب عافیت
شاخ گلی دامن کشان یعنی قد رعنای تو
وادي ز بوي دوست مرا رهبري شده
کان بو نه مشک دارد ني زلف عنبري
آن جا نتان دويدن اي دوست بر قدم
پر نيز ميبسوزد گر ز آنک ميپري
مولانا
یاد او کردم ز جان سد آه درد آلود خاست
خوی گرمش در دلم بگذشت و از دل دود خاست
چون نفس امشب فرو بردم جدا از صبح وصل
کز سر بالین من آن سست پیمان زود خاست
تا به گفت وگوى بيدارى درى
تو ز گفت خواب بويى آى برى
سير بيرونى است قول و فعل ما
سير باطن هست بالاى سما
«مثنوی معنوی»
اين تن خسته ز جان تا به لبش راهي نيست
کز فلک پنجهي قهرش به گلو ميبينم
آسمان راز به من گفت و به کس باز نگفت
شهريار اينهمه زان راز مگو ميبينم