هدیه به تمامی فرشتگان روی زمین
سلام بابا اومدی؟در حالیکه دخترک زیر چشمی به مادرش نگاه میکرد جلوتر رفت و باصدایی آرام پرسید:خریدی؟ومرد خشکش زد،در حالیکه نگاهش را از چشمان دخترک میدزدید من من کنان از زیبایی روبان تازه و موهای دخترش صحبت کرد.زن فوری پیش رفت سلام کردو به آرامی سی دی را از جیب پیشبندش داخل کت مرد گذاشت و به پچ پچ کودکانه دختر وپدرش خندید.شب وقتی کاغذ کادویی را که ناشیانه به همه جایش چسب چسبانده بودند باز کردخود را ذوق زده نشان داد و دخترک با غرور گفت : اینو من و بابا برات خریدیم. تو بهترین مامان دنیایی بعد در حالیکه انگشتش رابه علامت فکر کردن روی شقیقه اش میمالید اضافه کرد خوب بهترین پرستار هم هستی ...
می خواهم حادثه ای را گزارش کنم
سلیا ، همه اش تقصیر توست . سرانجام جسد متورم مرا در استخر پیدا می کنی . بدرود . امبرتو .
او یادداشت در مشت و با گام های متزلزل بیرون دوید ، مرا دید ، شناور با چهره ای درون آب ، چون مگسی غول پیکر که در ژله غرق شده باشد .وقتی برای نجات من خود را به آب انداخت و به یاد آورد بلد نیست شنا کند ، از آب بیرون آمدم .
محکوم شماره ۳۳۸۴۱۲
تام فورد