روياهای مادران کوچه
از سمت طلا طلوع می کند
روياهای مادرم اما
در آينه پنهان است.
انگشترش سکوت
گوشوارش طعنه
و دستبندش هاله رنج.
با اين همه
بی هيچ قيمتی
نام مادرم طلاست.
Printable View
روياهای مادران کوچه
از سمت طلا طلوع می کند
روياهای مادرم اما
در آينه پنهان است.
انگشترش سکوت
گوشوارش طعنه
و دستبندش هاله رنج.
با اين همه
بی هيچ قيمتی
نام مادرم طلاست.
به خاطر داري ؟
آن روزها كه من كوچك بودم و دستانم در دستانت گم ميشد .
وقتي دست كوچكم در دستانت بود بيشترين حس آرامش عمرم را داشتم .
صدای تو صدای مهربان است
نگاه گرم تو آرام جان است
دلت آبی به رنگ پاک دریاست
نشستن در کنارت مثل رویاست
شریکی تو همیشه در غم من
تو معنای شگفتی ، مادر من
مرا از شیره جانت خوراندی
مرا با مهر و عشقت پروراندی
گذشت و طی شد عمر تو به پایم
کسی را جز تو ، ای مادر ، ندارم
مـــــادر ای پیغمبر زیبای عشق
مادر ای والاترین رویای عشق
مادر ای دلواپس فردای عشق
مادر ای غمخوار بی همتای من
اولین و آخرین معنای عشق
زندگی بی تو سراسر محنت است
زیر پای توست تنها جای عشق
مادر ای چشم و چراغ زندگی
قلب رنجور تو شد دریای زندگی
تکیه گاه خستگی هایم توئی
مادر ای تنها نرین ماوای عشق
یاد تو آرام میسازد مرا
از تو آهنگی گرفته نای عشق
صوت لالائی تو اعجاز کرد
مادر ای " پیغمبر زیبای عشق "
ماه من پشت و پناه من توئی
جان من ای گوهر یکتای عشق
مادر، ای لطیف ترین گل بوستان هستی،
ای باغبان هستی من، گاهِ روییدنم
باران مهربانی بودی که به آرامی سیرابم کند.
گاهِ پروریدنم آغوشی گرم که بالنده ام سازد.
گاهِ بیماری ام، طبیبی بودی که دردم را می شناسد
و درمانم می کند. گاهِ اندرزم،
حکیمی آگاه که به نرمی زنهارم دهد.
گاهِ تعلیمم، معلمی خستگی ناپذیر
و سخت کوش که حرف به حرف دانایی را در گوشم زمزمه می کند.
گاهِ تردیدم، رهنمایی راه آشنا که راه از بیراهه نشانم دهد.
مادر تو شگفتی خلقتی، تو لبریز از عظمتی؛ تو را سپاس
سلام
معذرت میخوام از اینکه یه مقدار نظم تاپیک رو به هم میزنم
یه متن ادبی خیلی قشنگ هست در مورد مادر که گفت و گوی یه بچه در آخرین لحظات به دنیا اومدنشه با فرشته و خدا که آخرش فرشته به بچه میگه یکی هست که میخواد تو رو ببینه مواظب تو و اون اسمش مادره
مطمٔنم خیلی ها این متن رو خوندن ممنون میشم یکی از دوستان این متن رو به من بده واقعا بهش نیاز دارم
بی نهایت ممنونم
الهی آتشم خاکسترم کن
گل پژمرده هستم پرپرم کن
الهی هر که هستم هر چه هستم
مرا یک آن فدای مادرم کن
اگر مهر باشی به روشنگری
اگر یکه باشی به نام آوری
اگر روزگاری تورا بر نهند
نگین حکومت بر انگشتری
دوصد حشمت آن چنانی تورا
نیرزد به یک لحظه بی مادری
قلم بردم کتابی بــــــــر نويسم
ز لطف مادرم يکســـــــــر نويسم
بدين فکرت که گر کوشيده باشم
بهشــت مهـــر را منـظر نويـسم
بگيرم دامـــــن شب زنده داری
کز آن دامـــان جان پرور نويسم
بپويم پهنـــه ء هفت آسمان را
مگـــر زآن قلب پهناور نويسم
نوشتم پاره کردم صفحه صفحه
بدين باور که نا باور نويـــــــسم
قلم چون پنجه هايم خشک ماند
که بيتـــــــــی لايق مادر نويسم
پای هر خطوط چین صورتت
می دونم یه عالمه دردو غمه
تو خطوط در به در گم کرده راه
خط دل تنگی دنیای منه
غم اون چشمای پاییزی و خیس
چه آتیشی به عالم می زنه
از پریشونی سرنوشت من
آینه ی دلت یه عمره می شکنه
بعد تو هیچشکی تو دنیا مهربونی که نداره
مادرم
باغبون پیر من که غنچه هات هر کدوم عروس گلخونه شدن
موندی تنها توی این کلبه ی غم
کلبه هم مثل تو ویرونه شده
درد من سهم تو شد مادر من
آخه کی درد تو رو کم می کنه
کی می سوزونه غم تو رو عزیزم
واسه تـــــــــــــو کی پشتشو خم می کنه