این شب ها
چشم های من خسته است
گاهی اشک ، گاهی انتظار
این سهم چشم های من استدر امتداد نگاه تو
لحظه های انتظار شکسته می شود
و بغض تنهایی من
مغلوب وجود تو می شود
Printable View
این شب ها
چشم های من خسته است
گاهی اشک ، گاهی انتظار
این سهم چشم های من استدر امتداد نگاه تو
لحظه های انتظار شکسته می شود
و بغض تنهایی من
مغلوب وجود تو می شود
کاش بودی تا فقط باور کنی / بی تو هرگز زندگی زیبا نبود
کاش می شد قلب ما از یاس بود / تک تک گلبرگ آن احساس بود
پاکوسبزوسادهوبیادعا / کاشمیشدبهترازالماسبودکاشمیشدعشقراتفسیرکرد / عاشقیرابامحبتسیرکرد
من در کنار یأس تنها نشسته ام
من در کنار تو بی تو نشسته ام
من در باورم می شکفد لحظه ای به یاس
ای درد با تو من چه رازها نهفته ام !
تنها و سرگردان رها در باد می رفتم
معصوم و کودک وار در ساز می رقصم
سازی که نغمه اش زوزه سگ هار
ترانه اش ناله گربه ماده همسایه
خواننده اش زنده بگوری در خک !
سازو ترانه کوک نیستند
دلیل را بایست از گربه نر پرسید
هیچ میدانی چرا ؟
در شبی که سازش کو ک نیست
رقص می کردم با سایه ای افتاده برروی دیوار
سایه ای که از من نیست و هیچ نمی دانم که کیست !
او مرا می بلعید ...
او مرا می نوشید ....
روح مرا می مکید ...
من در کنارش معصومانه ایستاده بودم
شکل اولین روزی که با تو بودم
مثل اولین شبی که هنوز جنینی بودم
سایه نغمه سر داد :
ای مرد ! چقدر بی احساس !
در جوابش گفتم : احساس می خواهی چه کار ؟
گفت : برای عشق بازی با یار !
در تفکرم جاری شد این چیست که امشب مرا بر هم زده است
این فرشته از کجاست ؟
به آهستگی زدم بر سیگار
و از حلقه های دود سیگار طرح سایه بر هوا نقاشی شد
احساسم بر هم ریخت
چهره ام آشفته تر شد !
ناله گربه ماده همسایه تند تر شد !
مرا یاد شبی انداخت که کودک متولد شد !
سایه مرا می رقصاند
او به من می فهماند که نباشم مثل آوار
او به من می فهماند که باشم مثل گل آفتابگردان
من به او گفتم : از گل بیزارم
از بوی خوش گل تعفن دارم
من به او گفتم : من با یاس دلبندم
تو به شهوت پابندی
من به درد پیوندم
تو به عشق می گندی !
من گستاخ تر از همیشه فریاد می زدم
سایه هر جایی تو مرا می فهمی ؟
من به درد می گندم
تو مرا می فهمی ؟
سایه نگاهش بر لبانم دوخته شد
گیج و گم و گبهوت
تنش را از تنم پس می زد
او مرا چک می زد !
یاد اولین تنبیه خشک استاد ادبیات افتادم
به جرم آنکه گفتم از سهراب بیزارم
او مرا چوب می زد !
صدای ناله گربه ماده قطع شده
انگار گربه نرهم ارضا شده
ضربه های سیلی سایه هم قطع شده
شب من رام تر شده
می دانی ! آب دهانم خشک شده
می بینی ! جوهر خودکارم تمام شده
من در کنار یأس تنها نشسته ام
من در کنار تو بی تو نشسته ام
من در باورم می شکفد لحظه ای به یاس
ای درد با تو من چه رازها نهفته ام !
و در آن شبهای پاییزی
یاد ِ تو گرمای وجودم بود
همچون شعله های عشق،
طبع پر شورم بود.
من طعم ِ شرر انگیز ِ آرزوهای محالم را
با همرهی باد سرد خزان
به استقبال گور خواهم برد
که بپوسند در آنجا
و به دیدارکسی در خموشی بروند.
راستی چه کسی می گفت؟
« زندگی تر شدن پی در پی در حوضچه اکنون است »
گویا سهراب هم تر شده بود...!
من آخر هر کوچه بن بست
به دنبا ل ِ دری می گردم
دری که مرا ببرد به وسعتِ مرگ
دری رو به آفتاب
دری تا انتهای بودن
شایدم مردن!!
من یه تیکه ابر تنهام توی آسمون آبی
یه اسیر بی زبونم توی اون چشمون آبی
باد سرد و وحشی شب مارو از همدیگه جدا کرد
برای به هم رسیدن خدارو باید صدا کرد
حالا اینجا تک و تنها دارم اشکامو می بارم
پر و خالی شدن از آب. همه ی این شده کارم
گرمای خورشید بی رحم تن خیسمو سوزونده
برای دریا و جنگل دیگه قطره ای نمونده
وجود سفید و نرمم شده تاریک مثل مردن
دیگه حتی جون ندارم برای لحظه شمردن
آخرقصه ی عمرم آخرین قطره ی آب
ته این جاده رسیدن واسه من مثل سراب
وقتی که به ابر سنگین رو وجودم خونه کردش
دیگه وقت مردن و حل شدنه تو تن سردش
همیشه ابرای کوچیک طعمه ی ابر بزرگن
دوتائی بازیگرای قصه ی بره و گرگن
دل که چون سنگ شد دل نیستجز چهار حفره در گل نیستدل که با دل شکستن آرامدسنگ گفتن به آن که مشکل نیست
نمي گويم فراموشم مکن ،هرگزولي گاهي به ياد آوررفيقي راکه ميدانينخواهي رفت از يادش ...
بال هایی که داریم
ما را چندان بالا
نخواهند برد
و در نیمه راه فرو می افتیم
با بال های شکسته…
بیژن جلالی
یادی هستم
فراموش شده
و حالا دیگر نیست
همین
خاطراتت را بگرد
دلم را پس بده…
فریبا عرب نیا
من همیشه دیر رسیده ام
هر بار
با قطار قبلی باید می آمدم