نام تو از شبی که به رگهای من دویدنقل قول:
یک در میان برای خودم می زند دلم
(استاد حسن دلبری- شاعر معاصر )
Printable View
نام تو از شبی که به رگهای من دویدنقل قول:
یک در میان برای خودم می زند دلم
(استاد حسن دلبری- شاعر معاصر )
منش آموختم آئین محبت، لیکن
او شد استاد دلآزاری و بیدادگری
سرو آزادم و سر بر فلک افراشتهام
بی ثمر بین که ثمردارد از این بی ثمری
من آن ابرم كه مي خواهد ببارد
دل تنگم هواي گريه دارد
دل تنگم غريب اين در و دشت
نمي داند كجا سر مي گذارد
ماه من گر پیشتر از صبح برخیزد زخوابنقل قول:
تا به شب بیرون نیاید از خجالت آفتاب
بسوزند چوب درختان بی بر
سزا خود همین است مر بی بری را
آقا من اشتباه کردم الان از آ ميدم تا درست بشه
الهی باشی و بسیار باشی
بشرط آنکه با ما یار باشی
یارب چها به سینهی این خاکدان در است
کَس نیست واقف اینهمه راز نهفته را
راه عدم نرفت کَس از رهروان خاک
چون رفت خواهی این همه راه نرفته را
ای برادر عزیز چون تو بسی ست
در جهان هر کسی عزیز کسی ست
هوس روزگار خوارم کرد
روز گارست و هر دمش هوسی ست
تنها نه من از شوق سر از پا نشناسم
یک دسته چو من عاشق بیپا و سر اینجاست
هر ناله که داری بکن ای عاشق شیدا
جائی که کند نالهی عاشق اثر اینجاست
تا مرا عشق تو تعليم سخن گفتن كرد
خلق را ورد زبان ، مدحت تحسين من است