یاد آن که جز به روی منش دیده وانبود
وان سست عهد جز سری از ماسوا نبود
امروز در میانه کدورت نهاده پای
آن روز در میان من و دوست جانبود
Printable View
یاد آن که جز به روی منش دیده وانبود
وان سست عهد جز سری از ماسوا نبود
امروز در میانه کدورت نهاده پای
آن روز در میان من و دوست جانبود
يار ب دل پاك و جان آگاهم ده آه شب گريه سحرگاهم ده
در راه خود اول زخودم بيخود كن بيخود چو شدم زخود به خود راهم ده
هيچ باراني بر ما نباريد
هيچ آفتابي بر ما نتابيد
نسيم هرگز براي ما ترانه اي زمزمه نکرد
ما خود سر از اين خاک خون آلود برکرديم ...
منزل گه اندوه درد و بد گمانی
کاش چون پاییز بودم کاش چون پاییز بودم
من از آن سیاه دارم به غم تو روز روشن
که تو ماهی و تعلق به شب سیاه داری
تو اگر به هر نگاهی ببری هزارها دل
نرسد بدان نگارا که دلی نگاهداری
خستهام
خیلی خسته
به من جایی بدهید
میخواهم بخوابم
من مریض شدهام
یک تخت خالی به من بدهید
یک دنیای خالی
یک قلب خالی
من مریض شدهام
دریاب شور مرا نورسته زود آشنا
درود ای لحظه ی شفاف در بیکران تو زنبوری پر می زند
دیده ی عقل مست تو چرخه ی چرخ پست تو
گوش طرب به دست تو بی تو به سر نمی شود
دریایی از رویاها در افکارم مرا به خود می خواند
و من
غریقی در انتهای خشک ترین سرزمین
بر لبهایم تاول و خشکی
در دلم دنیایی تاریک
و در چشمانت
امیدی به روشنایی بزرگترین خورشیدها
مرا به آشناترین نگاه چشمانت
مهمان کن....
نروم یا بروم
آنچه من می خواهم لذت پرواز است