دیریست که دل دار پیامی نفرستاد
ننوشت سلامی و کلامی نفرستاد
Printable View
دیریست که دل دار پیامی نفرستاد
ننوشت سلامی و کلامی نفرستاد
در همان گرگ و ميش دستانت
پر از عطر ياسها بودند
سايه هاي جنون ولي بيدار
خيره بر سايه هاي ما بودند
سايه دستهاي عاشق تو
دست سرد مرا به مهر فشرد
در نگاهم نگاهت آراميد
خستگي هرچه بود با خود برد
در شط خویش رفتی و رفتی از این دیار
ای شاخه ی شکسته ز طوفان عشق من
نوای نی او بود که سوط غزلم داد
غزل باز مخوانید که نی سوخت ، نوا رفت
ازین چشمه منوشید که پر خون جگر گشت
بدین تشنه بگویید که آن آب بقا رفت
تا می روی چمن تاریک می شود
جوشش چشمه می افتد
چشمانت را که میبندی
ابهام به علف می پیچد
سیمای تو می وزد
آب زنده می شود
دگر شمع میارید که این جمع پرکند
دگر عود مسوزید کزین بزم صفا رفت
لب جام مبوسید که آن ساقی ما خفت
رگ چنگ ببرید که آن نغمه سرا رفت
تنفس هوای مانده!
ملولم نکنید
پرنده ای که مرده بود به من پند داد
پرواز را به خاطر بسپارم
نهایت تمامی نیروها
پیوستن است
پیوستن
نه لب گشایدم از گل، نه دل کشد به نبید
چه بی نشاط بهاری که بی رخ تو رسید
نشان داغ دل ماست لاله ای که شکفت
به سوگواری زلف تو این بنفشه دمید
دیدگان گمشده در دیدار
درد ،درد ساکت زیبایی
سر شار از تمامی خود سرشار
می خواهمش که بفشردم در خویش
در خویش بفشرد من شیدا را
شب خوش
آتش رخساره روشن کن شبی، ای برق عشق
تا چراغی بر کنم در خانه ی خاموش چشم
مژده ی دیدار می آرند؟ یا پیغام دوست؟
اشک شوق امشب چه می گوید نهان در گوش چشم؟
________________________
ممنون. شب شما هم خوش