-
ترسم جنون غالب شود طغيان کند سوداي تو
طوقم به گردن برنهد عشق جنون فرماي تو
ميآيي و ميافکند چا کم به جيب عافيت
شاخ گلي دامن کشان يعني قد رعناي تو
وقتي نگاهي رسم بود از چشم سنگين دل بتان
آن رسم هم منسوخ شد در عهد استغناي تو
فرسوده سرها در رهت در هر سري سد آرزو
وان آرزوها خاک شد يک يک به زير پاي تو
وحشي ببين اندوه دل وز سخت جاني دم مزن
کز هم بپاشد کوه را اندوه جان فرساي تو
وحشی بافقی
-
وصال او ز عمر جاودان به*** خداوندا مرا آن ده که آن به
به شمشیرم زد و با کس نگفتم*** که راز دوست از دشمن نهان به
به داغ بندگی مردن بر این در ***به جان او که از ملک جهان به
خدا را از طبیب من بپرسید*** که آخر کی شود این ناتوان به
گلی کان پایمال سرو ما گشت*** بود خاکش ز خون ارغوان به
به خلدم دعوت ای زاهد مفرما*** که این سیب زنخ زان بوستان به
دلا دایم گدای کوی او باش ***به حکم آن که دولت جاودان به
جوانا سر متاب از پند پیران ***که رای پیر از بخت جوان به
شبی میگفت چشم کس ندیدهست*** ز مروارید گوشم در جهان به
اگر چه زنده رود آب حیات است ***ولی شیراز ما از اصفهان به
سخن اندر دهان دوست شکر*** ولیکن گفته حافظ از آن به
حافظ
-
هر ذره که در خاک زميني بوده است
پيش از من و تو تاج و نگيني بوده است
گرد از رخ نازنين به آزرم فشان
کانهم رخ خوب نازنيني بوده است
-
تو عقل خویش را از می نگهدار****تو می را عقل دزدیدن میاموز
تو باز عقــل را صـــیادی آمـــوز****چنیــن بـیهوده پریــدن میاموز
مولوی
-
زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست
پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست
نرگسش عربده جوی و لبش افسوس کنان
نیم شب دوش به بالین من آمد بنشست
سر فرا گوش من آورد به آواز حزین
گفت ای عاشق دیرینه من خوابت هست
عاشقی را که چنین باده شبگیر دهند
کافر عشق بود گر نشود باده پرست
حافظ
-
تا من بدیدم روی تو ای ماه و شمع روشنم * * * هر جا نشینم خرمم هر جـــا روم در گلشنم
هر جا خیال شه بود باغ و تماشاگـــــــه بود * * * در هر مقامی که روم بر عشرتی بر می تنم
درها اگر بسته شود زین خانقاه شش دری * * * آن ماه رو از لامکان سر درکنــــــــــد در روزنم
مولانا
-
مپرســم دوش چـــون بودی به تاریکـــی و تنهایی****شب هجرم چه میپرسی که روز وصل حیرانم
شبان آهســـته مینالم مـــــگر دردم نهان مانـــد****به گوش هر که در عالـــم رســـید آواز پنهانــــم
دمی با دوست در خلوت به از صد سال در عشرت****من آزادی نمیخواهم که با یوســف به زندانــم
من آن مرغ ســـــخندانم که در خاکـــم رود صورت****هنوز آواز مـــیآیـــد به معنــــی از گلســــتانم
استاد سخن سعدی
-
عالی بود
---------------------
معاشران ز حریف شبانه یاد آریــــــــــد * * * حقوق بندگی مخلصـــــــــانه یاد آرید
به وقت سرخوشی از آه و ناله عشاق * * * به صوت و نغمه چنگ و چغانه یاد آرید
حافظ
-
دلا دیدی که خورشید از شب سرد****چو آتش ســر ز خاکســتر بر آورد
زمــین و آسـمان گُلرنــگ وگُلــگون****جهان نقش شقایق گشته از خون
هوشنگ ابتهاج
-
نور ایمان از بیاض روی اوســــــت * * * ظلمت کفر از سر یک موی اوست
ذره ذره در دو عالم هر چه هست * * * پردهای در آفتاب روی اوســــــــت
عطار