به خلوت بی ماهتاب من بگذربه شام تار من ای آفتاب من بگذرکنون که دیده ام از دیدن تو محروم استفرشته وار شبی را به خواب من بگذرنگاه مست تو را آرزو کنان گفتمبیا به پرتو جام شراب من بگذراگر که شعر شدی بر لبان من بنشیناگر که نغمه شدی از رباب من بگذرفروغ روی تو سازد دل مرا روشنبیا و در شب بی ماهتاب من بگذرکرم کن و در کلبه ام قدم بگذارمرا ببین و به حال خراب من بگذرتو راکه طاقت سوز حمید یک دم نیستنخوانده شعر مرا از کتاب من بگذر.