آن قاصدك كه برايت فوت كردم
جايي بين ما
سرش به هوا شد و
انگار به تو نرسيد
تمام زندگي ام را نذر ميكنم
به نيت سر به راهي قاصدك
كه بيايد
نام مرا توي گوش تو زمزمه كند
Printable View
آن قاصدك كه برايت فوت كردم
جايي بين ما
سرش به هوا شد و
انگار به تو نرسيد
تمام زندگي ام را نذر ميكنم
به نيت سر به راهي قاصدك
كه بيايد
نام مرا توي گوش تو زمزمه كند
دل گرفته ی من کی چو غنچه باز شود
مگر صبا برساند به من هوای تو را
چنان تو در دل من جا گرفته ای ای جان
که هیچ کس نتواند گرفت جای تو را
از موج خيز حادثه ها مأمني نماند
كشتي كجا برم به اميد كناره اي
ديدار دلفروز تو عمر دوباره بود
اينك شب جدايي و مرگ دوباره اي
از چين ابروي تو دلم شور مي زند
كاين تيغ كج به خون كه دارد اشاره اي
گر نيست تاب سوختنت گرد ما مگرد
كآتش زند به خرمن هستي شراره اي
یادم آمد
روزی در این راه
ناشکیبا مرا در پی خویش
میکشیدی
میکشیدی
آخرین بار
آخرین بار
در پی لحظه ی دیدار
سر به سر پوچ دیدم جهان را
ای برادر عزیز چون تو بسی ست
در جهان هر کسی عزیز کسی ست
هوس روزگار خوارم کرد
روزگارست و هر دَمش هوسی ست
تنهایم زجهانی که در آن تنهایم
نه خودم تنهایم
همه اینجا هستند
لیکن من
پر آواز سکوتم
شب معصوم جنونم
ما از مرگ عبور کرديم
و به زندگي پيوستيم ...
اکنون شما مي ميريد
تباه مي شويد
و ما زنده مي مانيم.
چرا که شما انکار کرديد ما را
ولي ما خود به حضور خود شهادت داديم
ما خود سر از اين خاکِ خون آلود برکرديم ...
من نه خود می روم، او مرا می کشد
کاو سرگشته را کهربا می کشد
چون گریبان ز چنگش رها می کنم
دامنم را به قهر از قفا می کشد
در یک گل است لذت معنای زندگی
یک جرعه عشق
با کمی از شهد عاطفه
هرچیز را که یک سر سوزن شبیه توست
خوب آفریده است، اگر آفریده است
تا چشم شور بر تو نیفتد هر آینه
آیینه را بدون نظر آفریده است
چون قید و ریشه مانع پرواز می شود
پروانه را بدون پدر آفریده است