یه دوره ایی از زندگی
خاطرم نیست
کودکی بود !
نوجوانی بود !
کارم شده بود راه رفتن
و آرزو آفریدن ...
آروزهای رنگی
آرزوهای بلند
آرزوهای کوتاه
آرزوهای دو نفره ...
آرزو ... آرزو ... آرزو ...
وقتی تا این وقت شب بیداریم دیگه فرصت خواب دیدن هست؟
Printable View
یه دوره ایی از زندگی
خاطرم نیست
کودکی بود !
نوجوانی بود !
کارم شده بود راه رفتن
و آرزو آفریدن ...
آروزهای رنگی
آرزوهای بلند
آرزوهای کوتاه
آرزوهای دو نفره ...
آرزو ... آرزو ... آرزو ...
وقتی تا این وقت شب بیداریم دیگه فرصت خواب دیدن هست؟
واسه همینه که از بوق سگ تا دین روز
این کله پوکو میگیرم بالا
و از بی سیگاری میزنم زیر آواز
و اینقدر میخونم
تا این گلوی وا مونده وا بمونه....
تا که شب بشه و بچپم تو یه چار دیواری حلبی
که عمو بارون رو طاقش
عشق سیاه خیالی منو ضرب گرفته
اره گمونم دیگه وقت خوابه کم کم
هشیار کسی باشد کز عشق بپرهیزد
وین طبع که من دارم با عقل نیامیزد
آخر نه منم تنها در بادیه سودا
عشق لب شیرینت صد شور برانگیزد.
تازه کم کم؟ بذار اذونو بگن بعدا!
در سراي ما زمزمه اي ، در كوچه ما آوازي نيست.
شب، گلدان پنجره ما را ربوده است.
پرده ما ، در وحشت نوسان خشكيده است.
اينجا، اي همه لب ها ! لبخندي ابهام جهان را پهنا مي دهد.
پرتو فانوس ما ، در نيمه راه ، ميان ما و شب هستي مرده است.
ستون هاي مهتابي ما را ، پيچك انديشه فرو بلعيده است.
اينجا نقش گليمي ، و آنجا نرده اي ، ما را از آستانه ما بدر برده است.
من امشب مثلا تصمیم داشتم زود بخوابم
واقعا تا اذان بیدار می مونید؟
تا چاربند عقل را ویران کنی اینگونه شو
دیوانه خود ، دیوانه دل ، دیوانه سر ، دیوانه جان
ای حاصل ضرب جنون در جان جان جان من
دیوانه در دیوانگی دیوانه در دیوانه جان
هم عشق از آنسوی دگر سوی جنونت می کشد
گیرم که عاقل هم شدی زین رهگذر دیوانه جان
یا عقل را نابود کن یا با جنون خود بمیر
در عشق هم یا با سپر یا بر سپر دیوانه جان
فکر کردین خیلی به اذان مونده؟ فکر میکنم اینجا گفته باشن
من رفتم بخوابم. سحربخیر
نه امید به چیزی خاص، که تنها امیدوارند.
آنها آگاهند که که هر آنچه باشد نخواهندش یافت.
عشق درنگی جاودانه است،
همواره گام پسین است، گامی دیگر، دیگر.
عاشفان سیری ناپذیرند،
کسانی که نیکبختانه هماره تنهایند
خوب بخوابید
دو همجنس دیرینه را همقلم.........نباید فرستاد یکجا بهم
چه دانی که همدست گردند و یار.........یکی دزد باشد یکی پرده دار
چو دزدان زهم باک دارند و بیم..........رود در میان کاروانی سلیم
من چو پیغامی ببال مرغک پیامبر بسته ,
در نجیب ِ پر شکوه ِ آسمان پرواز می کردم .
تکیه کرده بر ستبر ِ صخره ساحل ,
با بلورین دشت ِ صیقل خورده آرام ,
راز می کردم
من چنان در عشق غرقم کز توام
هم غرامت هست و هم شکرانه خوش
دل بسی افسانهی وصل تو گفت
تا که شد در خواب ازین افسانه خوش
گر تو ای دل عاشقی پروانهوار
از سر جان درگذر مردانه خوش
من آن ناخوانده آوازم...
صداي زخمي سازم...
به دنبال صدايم باش ...
براي تو اگر رازم...
من آواز بيابانم ...
صداي بغض بارانم ...
بريده از نيستانم ...
غمي دارم که مي خوانم ...
صداي بغض بارانم ....
مرا بشنو که مي بارم بمن از من شکايت کن ...
مرا از من حکايت کن ...
از اين درياي دل تنگي ...
به يک جرعه قناعت کن
نگاهي مي كني، ما رو
مگه عاشق نديدي، تو
يا شايد ديدي و
رسواترين عاشق نديدي، تو
.....
وین عشوهنگر که چشم او داد
دل برد و به جانم اندر آمیخت
بگریخت دلم ز تیر مژگانش
در دام سر دو زلفش آویخت
شادی تو بی رحم است و بزرگوار
نفست در دست های خالی من ترانه و سبزی است
من بر می خیزم !
چراغی در دست , چراغی در دلم .
زنگار روحم را صیقل می زنم .
آینه ئی برابر آینه ات می گذارم
تا از تو
ابدیتی بسازم .
من راهي را با نان و شراب محروميت هانقل قول:
رفته ام
و اشتراك در شكست ها
اما ، هرگز
احساس نمي كنم كه به پايان رسيده ام
با اينكه گويا ، به مقصد رسيده ام
تن آدمی شریف است که به جان آدمیت
نه همین لباس زیباست که نشان آدمیت
چرا هر کس هر چیز دوست داره می گه ؟!!!!!!!!!!!!!!!!
نقل قول:
آره..خیلی بی نظم شده.....من با این میگم...
تو مثل شهر کوچيک من
هنوز برام خاطره سازي
هنوزم قبله معصوم نمازی...
تو مثل ياد بازي من
تو کوچه هاي پير و خاکي
هنوزم براي من عزيز و پاکي....
مستیم, مستیم,مستیمنقل قول:
من راهي را با نان و شراب محروميت ها
رفته ام
و اشتراك در شكست ها
اما ، هرگز
احساس نمي كنم كه به پايان رسيده ام
با اينكه گويا ، به مقصد رسيده ام
مستیم و دانیم هستیم
ای همچون من بر زمین اوفتاده,
بر خیز , شب دیر گاهست, برخیز.
دیگر نه دست و نه دیوار,
دیگر نه دیوار نه دوست ,
دیگر نه پای نه رفتار ;
روز هيچ از روز پيدا ني
وشب از شب نگسلد گويي
آه.... گويا باز هم بايد
هفتهاي را رفته
پندارم
دوستان من قصد بی نظمی نداشتم و شما هم زو قضاوت نکنیدنقل قول:
من تا بنویسم کس دیگه ای جواب داد و (فکر کنم همه بدونن که وقتی داخل یک تایپیک هستی تا refresh نکنیم که معلوم نمی شه شعر جدید آمد یا نه)
در هر صورت شرمنده:11:
من چهره ام گرفته
من قایقم نشسته به خشکی
مقصود من ز حرفم معلوم بر شماست :
یکدست بی صداست
من , دست من کمک ز دست شما می کند طلب.
[نیما یوشیج]
بی حرمتی به ساحت خوبان قشنگ نیست
باور کنید پاسخ آینه سنگ نیست
سوگند می خورم به مرام پرندگان
در عرف ما سزای پریدن تفنگ نیست
تنديس ها همان فرشتگان اند
كه از لاي ساعتها بيرون مي پرند
و مي رقصند
معركه اي است آن بالا
ـ كه مي گويد
همپاي مژه گاني رو به بالا
پلك ات را بگيران !
نزن بر سر ناتوان دست زور
که روزی درافتی به پایش چو مور
روزی ز سر سنگ عقابی به هوا خواست
از بهر طمع بال و پر خویش بیاراست
تسلیم و وانهاده ی یکایک لحظه ها،
گریانند، چرا که عشق را توان اندوختنشان نیست.
عاشقان دل نگران عشقند،
عاشقان در امروز زندگی می کنند،
این بهترین کاری است که می توانند
و همه ی آن چیزی است که می دانند.
دل کوچولو
به که باید دل بست ؟
به که شاید دل بست؟
سینه ها جای محبت همه از کینه پر است.
هیچ کس نیست که فریاد پر از مهر تو را گرم پاسخ گوید.
نیست یک تن که در این راه غم الوده ی عمر
قدمی راه محبت پوید.
به که باید دل بست؟
به که شاید دل بست؟
نقش هر خنده که بر روی گلی می شکفد
خنده ای شیطانی است.
در نگاهی که تو را وسوسه ی عشق دهد
حیله ای پنهانی است
خنده ها می شکفد بر لبها.
تا که اشکی شکفد بر سر مژگان کسی
همه بر درد کسان می نگرند
لیک دستی نبرد از پی درمان کسی
دست گرمی که فشارد دستی
در همه ی شهر مجوی
گل اگر در دل باغ بر تو لبخند زند
بنگرش .لیک مجوی
لب گرمی که ز عشق ننشیند
در همه ی عمر مخواه
سخنی کز سر راز زده بر جانت چنگ
به لبت نیز مگوی
درد اگر سینه شکافد نفسی بانگ مزن
درد خود را به دل چاه مگوی
استخوان تو اگر اب کند اتش غم
اب شو اه مگوی
شاخه ی عشق شکست
اهوی مهر گریخت
تار پیوند گسست
به که باید دل بست؟
به که شاید دل بست ؟
تا آخر عمر در دلم خواهی ماند
تنها تو چراغ محفلم خواهی ماند
ای پاکترين زلال جوشان دلم
ای آينه در مقابلم خواهی ماند
وای ببین کی اینجاست ونوس گلم
درون فروماندگان شاد کن..........ز روز فروماندگی یاد کن
نبخشود بر حال پروانه شمع.........نگه کن که چون سوخت در بین جمع
گرفتم ز تو ناتوانتر بسیست..........توانتر از تو هم آخر کسیست
تو بودي آسمان با ستاره هايش
تو بودي درختي با پرنده هايش
رفتي آسمان آبي خانمان پر زد
رفتي پروانه هاي گلهايمان پر زد
لحظه لحظه ديدم گلها پر پر شدن
خاطرات را ديدم كه پر پر شدن
باور نكردم تو بي وفاي روزگارن باشي
باور نكردم تو لعنتي تنها روزگاران باشي
به خاطر مي سپارم سيباهي سكوت
كفن سپيدت با آرامش سكوت
تنهایی تمومه وجودمه
منو تنها بزارین
این تمومه بود و نبودمه
منو تنها بزارین
دارم مثل یه قصه میشم
غمگینترینه قصه هاست...
تو کز محنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت برند آدمی
يه روز عاشق نوري، يه روزي سوت و کوري
يه روز مثل حبابي، يه روز سنگ صبوري
پر از شک و هراسي، هميشه بي حواسي
پر از حرفي و خاموش يه قصه و فراموش
پر از راز نگفته، يه کوله بار بر دوش...
شمع را كه به خورشيد هديه ميدهي
از سر انگشتان سوخته ات
مي فهمد
چند شب يلدا را
با كبريت هاي نمور و يكي سنگ چخماق
سر كرده اي!
یه دشت سر سبز یه رود پر آب
یه سد محکم داشتیم تو سیلاب
ما از خوشی ها دلامون آزرد
سد رو شکستیم دنیا رو آب برد ..
درياي خاطرات زمان گذشته بود
هر قطره اي كه بر رخ آيينه مي چكيد
در كام موج، ضجه ي مرگ غريق را
از دور مي شنيد
طوفان فرو نشست، ولي ديدگان پير
مي رفت باز در دل دريا به جستجو
در آب هاي تيره ي اغماق خفته بود
يك مشت آرزو...!
وفا نکردی و کردم...جفا ندیدی و دیدم
شکستی و نشکستم...بریدی و نبریدم...
محض خاطر آن همه دیروز
نرو
کمی تحمل کن
ببین قطره های باران
وقتی که از هم جدا میشوند
چه زود میمیرند
این آسمان خجالت نمیکشد
با این همه سن و سال
تا دلش میگیرد
مثل بچه ها مینشیند و های های گریه می کند.
دست در جذبه ی یک برگ بشوییم و سر خزان برویم
صبح ها وقتی خورشید در می آید,متولد بشویم
هیجان ها را پرواز دهیم...
من ، تنها ، راهي را مي روم
كه جرئت از دست رفته اي است
در برابر سؤالات بي شمار ؛
چيزهائي كه مرا به حفره ي درون مي كشاندم ؛ به خانه ام
جائي كه گوشت تنم جويده مي آيد.
ماهي ها آتشين مزاج؛ و پرچ پيچ هاي زنگ زده. آه…
وا ت ي كا ن