در جنگل مه گرفته آشوب شب است
در چنگ سکوت – نعره مغلوب شب است
تا قاصد صلح صبح کاذب برسد
پيراهن ماه بر سر چوب شب است
شيون
Printable View
در جنگل مه گرفته آشوب شب است
در چنگ سکوت – نعره مغلوب شب است
تا قاصد صلح صبح کاذب برسد
پيراهن ماه بر سر چوب شب است
شيون
تو که خود فهمیدی
در دل من همه کورند و کرند
باز اما ز چه روی آمده ای
!قاصدک
آمدی گفتی که هیچ,خبری نیست ز کس
گفتی اما چه کنم؟
باورم نیست که نیست
هیچکس را خبرم
هیچکس از دلم آگاه نشد
هیچ با درد من آشنا نشد
هیچکس همدم و همیار نشد
!قاصدک
!نور مهتاب حرامت نشود؟
خیز تا صبح دگر باز رسد
خیز بال و پر خود را بگشا
دل و جانم بستان
پر کش و با خود ببر
!قاصدک
دل من سخت اسیر است
دل من سخت گرفت ست
نیست تابم که ببینم
تو چنین خسته و رنجور شدی
بال پر کش به دیاری دیگر
!قاصدک
در به در کوچه ی غم
!قاصدک
بی خبر از رنج دلم
!قاصدک
قاصدک بی خبرم
زود رد شو ز برم
زود رد شو ز برم
مي ترسي بخندي
لبهايت را در اشکهايت گم کني
- اينطور نيست ؟
شيون
تیغ را برداشتم
شاهرگم را زدم
خون فواره زد
همه به سمتم دویدند
حالا باور کرده اند که من مرده ام
مي بويمت
............ چون لاله اي كه در كنارم آتش گرفته است
...................................................كنارم بنشين
.................................................. ............. پهلو تهي مكن
.................................................. ................................. كه فردا
.................................................. .......................... بي تكيه گاه درگذرم
.................................................. ................................................ ز تو..
خیلی خیلی عالی بود [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] خیلی از این شعر لذت بردم [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] اگه تونستید کاملشو برام تو pm بفرستید.... [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]نقل قول:
نوشته شده توسط amir 110
------------------
و در انتها فرود بر زمینی سراسر چمن
یا دریایی که صخره های تیزی دارد
ولی شاید این حق مادرم نباشد
که جسد دختر عزیزش را متلاشی تحویل بگیرد
یکی باید بلاخره بمیرد
من میکشم
من مرگ را میکشم
من نهادم سر به نرده ي آهن باغش
كه مرا از او جدا مي كرد
و نگاهم مثل پروانه
در فضاي باغ او مي گشت
گشتن غمگين پري در باغ افسانه .
او به چشم من نگاهي كرد
ديد اشكم را
گفت :
ها چه خوب آمد به يادم گريه هم كاري است .
تو مثل یه اتفاقی که می خواد یه روز بیفته
مثل اون شعر تری که هیچ کسی هنوز نگفته
مثل اون قاب عکس زردی که نشسته روی دیوار
مثل اون اشکایی که آروم می شینه رو سیم گیتار
دست حسی مثل چیدن سیب های قرمز
مثل اون سینه ریزی که روش می نویسن بی تو هر گز...
با سلام
امیدوارم که تکراری نباشه
( با اجازه سرکار خانم k@vir )
تنم کویر خشکه چشام اسیر و بی تاب
بیا و برکه ای شو تو این کویر بی آب
دلم اسیر درد اسیر دردی خاموش
نذار بشم تو خشکی تو خستگی فراموش
برای بر هم زدن نظم عذرخواهی میکنم :blush:
لطفا با شعر سرکار خانم k@vir ادامه بدین :)
شبی در پریشانی جاده
در زخم مهتاب
دز آن جا که حرفی
کلامی
گلوی مرا چنگ می زد
برای تو شعری سرودم
به رنگ ستاره
به رنگ غزل
چه دیدیم از این عطش های جان سوز
از آن روز
تو رفتی
دلت مثل لبخند گل بیکران بود
مثل آسمان بود
همه حسرت یک نگاه تو در سینه دارند
تو شاید همانی که من....