-
نه ذوق نغمه، نه آزادی فغان دارم
چه سود از آنکه به شاخ گل آشیان دارم
نه زیب محفل انسم، نه زینت جمعم
من آن گلم که نه گلچین، نه باغبان دارم
زماجرای دل آتشین خود چون شمع
بسی حکالیت ناگفته بر زبان دارم
ز دور عشق، که چون ابر نوبهار گذشت
به یادگار همین چشم خون فشان دارم
-
میطپد دل به برم با همهی شیر دلی
که چو آهوی حرم شیر نگاه آمدهای
آسمان را ز سر افتاد کلاه خورشید
به سلام تو که خورشید کلاه آمدهای
-
يك شب به نگاهي پر ماهم كردي
خنديدي و يك نفس تباهم كردي
انگار مشيت خدا بود كه تو
با قدرت عشق سر به راهم كردي
-
یک شب به رغم صبح به زندان من بتاب
تا من به رغم شمع سر و جان فشانمت
چوپان دشت عشقم و نای غزل به لب
دارم غزال چشم سیه میچرانمت
-
تمام زندگي ام عکس درد در رنجيست
که ناشيانه سفيد و سياه افتاده
مرا به جاي خودم اشتباه مي گيرند
چقدر آينه در اشتباه افتاده
-
هنرم کاش گره بند زر و سیمم بود
که به بازار تو کاری نگشود از هنرم
سیزده را همه عالم به در امروز از شهر
من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درم
-
من که همسايه نزديک شقايق بود م
پا شدم آمد م اينجا چه کنم ياد م نيست
من چرا از تو بريد م وچرا برگشتم
وبنا شد که دلم را چه کنم يا د م نيست
شب خوش
-
تو از آن دگری رو که مرا یاد تو بس
خود تو دانی که من از کان جهانی دگرم
از شکار دگران چشم و دلی دارم سیر
شیرم و جوی شغالان نبود آبخورم
_____________________________
ممنون، شب شما هم خوش
-
مرو راهي كه پايت را ببندند
مكن كاري كه هوشياران بخندند
-
در هوای گلشن او پَر گُشا ای مرغ ِ جان
طایر خِلد آشیانی، خاکدانی گو مباش
در خراب آبادِ دنیا نامه ای بیننگ نیست
از من ِ خلوت نشین، نام و نشانی گو مباش