بدهکار هیچ کس نیستم
جز همین ماه
که از پشت میله ها می گذرد
که می توانست از اینجا نگذرد
وجایی دیگر
مثلا در وسط دریایی خیال انگیز
بچسبد به شیشه کابین یک تاجر پولدار
بدهکار هیچ کس نیستم
جز همین ماه که تو را به یادم می آورد.
رسول یونان
Printable View
بدهکار هیچ کس نیستم
جز همین ماه
که از پشت میله ها می گذرد
که می توانست از اینجا نگذرد
وجایی دیگر
مثلا در وسط دریایی خیال انگیز
بچسبد به شیشه کابین یک تاجر پولدار
بدهکار هیچ کس نیستم
جز همین ماه که تو را به یادم می آورد.
رسول یونان
من از سیاهی شهری که مرده بی زارم
نمی شود که بمانم عزیز،ناچارم
همیشه یاد تو در لحظه لحظه ها جاریست
تو را،قسم به همین جمله،دوست می دارم
غروب ها که دلم عاشقانه می گیرد
نمی توانم از عکس تو چشم بردارم
هواییم که بیایم برای دیدارت
و زیر نم نم باران قرار بگذارم
ولی درون غم وغربتی،پریشان حال
اسیر و زخمی و بی حوصله،گرفتارم
سکوت کرده ام و دست بر دعا دارم
که بگذرد شب این انتظار دیدارم
عارف احمدی
صدایم کن
شنیده ام
که
عشق
معجزه می کند.
سالهاست دفتر خاطراتم را بسته ام
اما
هنوز
در درون من
غریبه ای است
که
بودن را خسته نمی شود
میدانی سه رکن حس کردن یک نفر چیست؟
اینکه اول عاشقش باشی..
بعد درگیر احساس عاشقی با او...
در نهایت عاطفه ای را خرجش کنی که لیاقتش را دارد
این سه می شوند همانیکه باید بشوند
آنوقت حساس میشوی
حســـاسی
در انتخابش
در نگاههایش
در صحبت کردنش
او برای توست
تو از آنِ تو
گاهی مغروری برای داشتن او
حسودی از دیدن نگاه هایی جز تو روی او
میخواهی خودت باشی و او
قلـღــبت جور دیگری می تپد
فکرت درگیرش می شود
آری!
اینگونه شد؛ که عاشღــت شدم ...
سال ها بعد می فهمی
آنچه به تو بر نمی گردد
جوانی و زیبایی ات نیست
آنچه به تو برنمی گردد
منم که تو را
پیر و زشت هم
می پرستم ...
.
.
.
.
" مژگان عباسلو "
كاش قلبم درد پنهاني نداشت
چهره ام هرگز پريشاني نداشت
كــــاش برگ آخر تقويم عشق
خبر از يك روز باراني نداشت
كاش مي شد راه سخت عشق را
بي خطر پيمود و قرباني نداشت
كاش ميشد عشق را تفسير كرد
دست و پاي عشق را زنجير كرد
شریک عشق تو شدن یعنی همنفس شعر و ترانه شدن
یعنی چون ابری تیره به دریا زدن و دیوانه شدن
شریک عشق تو شدن یعنی عاشقی به سان یک مجنون
یعنی قطره بارانی در دل کویر جاری شدن
شریک عشق تو شدن یعنی دیوانه وار عاشق شدن
زدن به کوه و بیابان و سرمست لحظه ای دیدار تو شدن
شریک عشق تو شدن یعنی چون ماهی به دریا رها شدن
به دیدن مهتاب شب رفتن و برای لحظه ای ستاره شدن
شریک عشق تو شدن یعنی چون ابری بهاری در آسمان خروشان شدن
همسفر کبوترهای عاشق و برای عمری مبتلا به عشق شدن
نقاشی باید بیاید ...چشم هایت را روی بوم بـِکـِشَدبعد ...پنجره ای به آن اضافه کند
شایِد اینگونه رها شدم
عشق اگر پیدا شد که دیگر عشق نیست ، معرفت است
عشق از آن رو هست که نیست
پیدا نیست و حس می شود . . .
خوش است خلوت اگر یار یار من باشد ...
نه من بسوزم و او شمع انجمن باشد
من آن نگین سلیمان به هیچ نستانم ...
که گاه گاه بر او دست اهرمن باشد
روا مدار خدایا که در حریم وصال ...
رقیب محرم و حرمان نصیب من باشد
بیان شوق چه حاجت که سوز آتش دل ...
توان شناخت ز سوزی که در سخن باشد
هوای کوی تو از سر نمیرود آری ...
غریب را دل سرگشته با وطن باشد
حافظ
"من در نگاه سبـــز تو تکثیر میشوم”
کِی از نگاه خوب تو من سیر میشوم؟
تا از ترانه های تو سرشارم ای عزیزنه رنگ مرگ دیده و نه پیر میشوم
این گونه سرد گرچه به من خیره ای ولیسرسبز و پر نشاطم و آرام و سر به راه
در آفتاب چـــشم تو تبخیر می شوموقتی که با هوای تو درگیر میشوممیمیرم و دو مرتبه جان میدهی به من
تا که اسیــــر بازی تقدیر میشومیک نامه ی نخوانده و پیچیده ام عزیز!
با نیمی از نگاه تـــو تفسیر میشوم...
دو ضلعِ یک زاویه ایم انگار،
هرچه پیش می رویم
دورتر می شویم. . .
بیا به ابتدایِ عاشقی برگردیم!
رضا کاظمی
فضای خانه که از خندههای ما گرم استچه عاشقانه نفس میکشم!، هوا گرم استدوباره «دیدهامت»، زُل بزن به چشمانی
که از حرارتِ «من دیدهام ترا» گرم استبگو دومرتبه این را که: «دوستت دارم»
دلم هنوز به این جملهی شما گرم استبیا گناه کنیم عشق را... نترس خدا
هزار مشغله دارد، سرِ خدا گرم استمن و تو اهل بهشتیم اگرچه میگویند
جهنم از هیجانات ما دو تا گرم است
...
به من نگاه کنی؛ شعرِ تازه میگویم
که در نگاه تو بازارِ شعرها گرم است
1.نمیبخشمت !
قبول کن
هیچکس
جانش را
به این راحتی نمیبخشد !
2.دیگر نمیتوانم بگویم :
من در زندگی خیر ندیدهام،
حالا که تو را دیدهام !
3.من ،
یک جای دنیا
خیلی خوشبختم
در چارچوب قاب عکس دونفرهمان !
نسترن وثوقي
تو چه ساده ای و من ، چه سختتو پرنده ای و من ، درخت.آسمان همیشه مال توست
ابر، زیر بال توستمن ، ولی همیشه گیر کرده ام.تو به موقع می رسی و من،سال هاست دیر کرده ام.
دارم فدایت میشوم
دکترها
نمیگذارند ...
فنجان چای ِ توام
ببین چگونه قند در دلم آب می شود
به شوق ِ لبت
یاور مهدی پور
از کتاب : گاهی دوستت دارم گاهی نه
این روز هــ ــا قدم که میزنـم،
منــ ـــحرف میشوم، به ســمتِ چـــپ ! »
در قلـــبم چیزی ســـنگینـ ـی میــ ــکند، مـــــدام . .
با تشکر مهران...
.
.
حوصله ات که ســـــ ــــر می رود ؛
با دلـــــــــــــم بازی نکن ،
مـــــن در بی حوصلگی هایم
با تــــ ــــو زندگی کرده ام . . . !
دوست داشتم می توانستم
بگویم
بگویم
وبگویم
تا لبخندی نقش ببندد برروی لبهایت
احساسی نقش ببندد درون قلبت
وپاک شود خاطره ای دردآور ازفکرت
تولبخندبزنی ودنیا زیبا شود برای هردویمان
حیف که توصدایم را نمی شنوی.........
آنقدر بر شیشه های بخار گرفته شهر
حرف اول نام تو را نوشته ام
دیگر مردم شهر میدانند
نام زیبای تو با کدام حرف شروع می شود!
ناظم حکمت
اولین بار
در ته فنجان قهوه دیدمت
نقشت ،
نقش پرنده
چه اشتباه فاحشی !
باید
چشم به رنگت
میدوختم
نه
طرحت !
لاشخور
خفاش
جغد
هم پرنده اند ..
شایان افضلی
دست هام میان موهات که میدود
عاشقانه می بوسم ات
مثل همیشه برایت شعر میگویم
تو هم مات منی
به چشم هات خیره میشوم
.....
تو را دوست دارم
بیشتر از نوشتنِ آخرین سطرِ مشقهایِ مدرسه
بیشتر از تقلب در امتحان
حتا بیشتر از بستننی هایِ قیفییِ قدیم
پفکهایِ طعمِ پنیر
تو را بیشتر از توپهایِ پلاستیکی
کوچههایِ خاکی
( این را که میدانی چهقدر بود! )
بخدا تو را از خوابِ نرسیده به صبح هم،
بیشتر دوست دارم
بیشتر از صبحهایِ جمعه
عصرهایِ لواشک، آلوچه
تو را از زنگهایِ تفریح هم
بیشتر دوست دارم
بیشتر از خیلی
بیشتر از زیاد!
من،
تو را یه عالمه دوست دارم ..
افشین صالحی
ﺩﻭﺳﺖﺍﻡ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵ
ﺍﺯ ﺭﻓﺘﻦ ﺑﻤﺎﻥ
ﺩﺳﺖﺍﺕ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺪﻩ
ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﻣﺘﺪﺍﺩ ِ ﺩﺳﺘﺎﻥﺍﺕ
ﺑﻨﺪﺭﯼ ﺍﺳﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﺁﺭﺍﻣﺶ ...
عاشق که می شوی
لالایی خواندن هم یاد بگیر
شب های باقیمانده ی عمرت
به این سادگی ها
صبح نخواهند شد.
مهدیه لطیفی
پیرزنی شوم
آلزایمر بگیرم
زنگ بزنم
انگار
پسرم هستی
بگویم
چقدر
دلم
برایت تنگ است ..
----------------------
سارا محمدی اردهالی
در هـــــوس مـ ـوهـــ ـــاے تـــــو . .
خُـود شــيرينـــی مــيکنند
بــادهــا !
+ مصطفی نجفی عمران
با تشکر مهران...
میخواهم و میخواستمت تا نفسم بود
میسوختم از حسرت و عشق تو بسم بود
عشق تو بسم بود كه این شعله بیدار
روشنگر شبهای بلند قفسم بود
آن بخت گریزنده دمی آمد و بگذشت
غم بود كه پیوسته نفس در نفسم بود
دست منو آغوش تو هیهات كه یك عمر
تنها نفسی با تو نشستن هوسم بود
بالله كه جز یاد تو گر هیچكسم هست
حاشا كه بجز عشق تو گر هیچكسم بود
سیمای مسیحائی اندوه تو ای عشق
در غربت این محلكه فریادرسم بود
لب بسته و پر سوخته از كوی تو رفتم
رفتم بخدا گرهوسم بود بسم بود...
"فریدون مشیری"
L
بی مهر رخت روز مرا نور نماندست
وز عمر مرا جز شب دیجور نماندست
هنگام وداع تو ز بس گریه که کردم
دور از رخ تو چشم مرا نور نماندست
می رفت خیال تو ز چشم من و می گفت
هیهات از این گوشه که معمور نماندست
وصل تو اجل را ز سرم دور همی داشت
از دولت هجر تو کنون دور نماندست
نزدیک شد آندم که رقیب تو بگوید
دور از درت این خسته رنجور نماندست
صبر است مرا چاره هجران تو لیکن
چون صبر توان کرد که مقدور نماندست
در هجر تو گر چشم مرا آب نماند
گو خون جگر ریز که معذور نماندست
حافظ
پیـمانـه پُـر از خـونِ جِگــر می کنــم آخــر گـوش فَلَـک از عربـده کَـر می کنـم آخــر از سـاحـتِ میـخـانـه و بـا همّـتِ سـاقـی از خـاک بـه افـلاک سـفر می کـنـم آخــر گـر جـورِ فَـلـَک بـگـذرد از تــاب و تــوانــم شیــدایی از انـدازه به دَر می کـنـم آخــر تـا شـاهد ایـن شـهر پُـر آشـوب نبـاشـم یــک روز رهِ کــوه و کَـمــر می کـنـم آخــر تا قصّۀ این عشق به « کیـوان » بکشانم از کوچه ی معشـوقه گـذر می کنـم آخــر
يک روز
عاشقم خواهی شد...
برايم شعر خواهی گفت
دست تكان خواهی داد...
يک روز دستهايت يخ ميزند
نامم كه بيايد،
دلت مى ريزد
وقتی غريبه ای از كنارت می گذردو
عطرش از همان عطر های تلخی باشد
كه من می زدم
يک روز
پنجره را خواهی گشود
با شالی روى شانه و
ليوان چاى در دست،
و با هر نسيمى كه گونه هايت را لمس می كند
مرا به ياد خواهی آورد...
منی كه سالهاست رفته ام!!!
.
.
.
.
.
.
.
.
.
"علی طاهری"
من این حال غریب را
به تمام احوال جهان ترجیح می دهم
همین که تو ایستاده باشی پشت به باد
و من هر ثانیه
با هر وزش
با وسوسه ی پریدن یا نپریدن توی آغوشت
بجنگم
وقتی تمام مردان شهر
بی وسوسه و
بی هیچ حال خوبی
آغوششان را نخ نما کرده اند
و تو با غرور کمرنگی بر بالای بلندت و
لبخندی بی تفاوت اما آگاه، بر لب هات
خودت را به کوچه ی علی چپ زده ای
چقدر دیوانه ات شدن
ساده تر می شود
.
نزدیک تر می آیی ؟
می شود لباست را کمی صاف تر کنی ؟
اجازه می دهی موهایت را خودم شانه کنم ؟
می شود
لحظه ای چشم از چشم من بر نداری ؟
میخواهی اصلا با صدای بلند
برایت شعر بخوانم ؟!
یا اصلا در سخت ترین شرایط ،
دست رو دست بگذارم و
برایت جان دهم ؟!
راستی
دور از جانمان ،
گربه که برای رضای خدا ، موش نمی گیرد
- ببوسمت ؟!؟!؟!
امشب این پنجره را
می بندم
و به مهتاب خبر خواهم داد
امشب از فکر و خیالم برود
...
پرده را خوب بکش
تا نبید سحر این لحظه ما
و نسیمی نوزد بر تن تب کرده ما
عرق شرم نشست
دو سه جامی ز لبت خواهم خورد
مست بیرون زده
از گوشه این میکده سرخ لبت
دل به دریا که زدم ، دست من گیر ببر
سوی آن صخره مرجانی چشمان خودت
آتشی روشن کن در برم خوب برقص
بزن آتش به تن پر شررم
امشب این پنجره را
می بندم
و به آن صخره مرجانی
چشمان تو دل می بندم
امشب این پنجره را
می بندم
و به مهتاب خبر خواهم داد
امشب از فکر و خیالم برود
...
پرده را خوب بکش
تا نبید سحر این لحظه ما
و نسیمی نوزد بر تن تب کرده ما
عرق شرم نشست
دو سه جامی ز لبت خواهم خورد
مست بیرون زده
از گوشه این میکده سرخ لبت
دل به دریا که زدم ، دست من گیر ببر
سوی آن صخره مرجانی چشمان خودت
آتشی روشن کن در برم خوب برقص
بزن آتش به تن پر شررم
امشب این پنجره را
می بندم
و به آن صخره مرجانی
چشمان تو دل می بندم
چقدر خوشبختم !
میتوانم عکس سیاه و سفید تو را ببوسم
و باور کنم
که در آن سوی سواحل رؤیا
با تماس نابهنگام گرمایی به گونهات
از خواب میپری !
.
.
.
----------
یغما گلرویی
هـرکـــــه دلارام دیـــــد از دلش آرامـــــ رفتــــــ
باز نیــــــابد خلاص هـــر که در ایــن دام؟رفتـــــ
یاد تــــو می رفت و مــــا عاشق و بیـدل شدیم
پَــــــرده برانداختی کــــار به اتمامـــــــ رفتــــــ
گر به همه عمر خویش با تــــو برآرم دمی
حاصل عمر آن دمست باقی ایام رفتــــــــ
سعدی - غزل 141
دلم آرامش وارونه میخواهد
یعنی:
“ش م ا ر ا ”
تصویر دختری ترسا
که پیرهنی نازک پوشیده
و پابرهنه
از یهودیان اورشلیم میگریزد
مدام از ذهنم میگریزد
گل قشنگم!
تو بیرحمی
تو همچون یهودیان اورشلیم بیرحمی
تو
تصویرها را میگریزانی
تصورها را میپوشانی
تا خودت را در قاب ذهنم بنشانی
سبز آبی کبود من!
فقط بگو خدا
تو را برای من ساخت؟
یا مرا برای تو ویران کرد؟
کدام؟
عباس معروفی
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
هیـچ جـز یـاد تـو ، رویای دلاویـزم نـیست
هیـچ جـز نـام تـو ، حـرف طـرب انگـیزم نـیست!
عـشق می ورزم و می سـوزم و فـریـادم نـه!
دوست می دارم و می خـواهـم و پـرهـیزم نـیست.
نـور می بـیـنم و می رویـم و می بـالم شـاد ،
شاخه می گـستـرم و بـیـم ز پـائـیـزم نـیست.
تـا به گـیتی دل ِ از مهـر تـو لبـریـزم هـست
کـار با هـستی ِ از دغـدغـه لـبریـزم نـیست
تـو بـه دادم بـرس ای عـشق ، که با ایـن هـمه شـوق
چـاره جـز آنکـه به آغـوش تـو بگـریـزم نـیست.