يک ابديت تولد و تاويل
واژه هاي وحشي را
تزريق مي کند به مويرگهايم
خط هاي موازي کوچه آب مي شود
در تو
و غاز وحشي آتش ديده اي
از دامن شب غلت مي زند در من
...
اما چشمي که لرزه هاي گل ـ ابريشم
تشويش بي قرار جهنم را مي نوشد
اندام هيچ آهوي افتاده اي را در گمان
تناسل و آب غوطه نخواهد داد...
....
هنوز سپيده مي لرزد
اين سايه
که تبخير خنده هاي زلال است
از کجاي درياها تبخير مي شوي
که من
درهجوم آفتاب هاي غلتيده
آب مي شوم
وقتي که هر دهان
از باغهاي معلق آدم
دستان آفريقايي اسرافيل مي بوسد
باشد که چشم هايم
از ميان سيب و گدازه
برداشتي از قنات باکره اندامت داشته باشد
....
هنوز آبي مي سوزد
دنداني که روزهاي کبوتري را
تزريق مي کند
به مويرگهايم
.....
تا در قرائت قرآن بنشيند
به جايمان سنگ
رد پايي گداخته پستان آسمان را خشک
مي کند
تا يادت از من ....