-
روشني را بچشيم .
شب يك دهكده را وزن كنيم ، خواب يك آهو را .
گرمي لانه لك لك را ادراك كنيم .
روي قانون چمن پا نگذاريم
در موستان گره ذايقه را باز كنيم .
و دهان را بگشاييم اگر ماه درآمد .
و نگوييم كه شب چيز بدي است .
و نگوييم كه شب تاب ندارد خبر از بينش باغ .
-
غم به دل،شور به سر،سلسله برپا دارم
به تماشاي من آييد!تماشا دارم
دل بيدرد ندارد خبراز درد دلم
نالهام،در دل دلسوختگان جا دارم
هركسي چنگ به دامان نگاري زد ومن
به كف از شور جنون دامن صحرا دارم
-
مادرم گندم درون آب ميريزد
پنجره بر آفتاب گرمي آور ميگشايد
خانه ميروبد غبار چهره ي آيينه ها را ميزدايد
تا شب نوروز
خرمي در خانه ي ما پا گذارد
زندگي بركت پذيرد با شگون خويش
بشكفد در ما و سرسبزي برآرد
-
در انتهاي هر سفر
در آيينه
دار و ندار خويش را مرور مي كنم
اين خاك تيره اين زمين
پايوش پاي خسته ام
اين سقف كوتاه آسمان
سرپوش چشم بسته ام
اما خداي دل
در آخرين سفر
در آيينه به حز دو بيكرانه كران
به جز زمين و آسمان
چيزي نمانده است
گم گشته ام، كجا
نديده اي مرا ؟"
-
اي بهار اي ميهمان دير آينده
كم كمك اين خانه آماده است
تكدرخت خانه ي همسايه ي ما هم
برگهاي تازه اي داده است
گاهگاهي هم
همره پرواز ابري در گذار باد
بوي عطر نارس گلهاي كوهي را
در نفس پيچيده ام آزاد
اينهمه ميگويدم هر شب
اينهمه ميگويدم هر روز
باز ميآيد بهار رفته از خانه
باز ميآيد بهار زندگي افروز
-
ز چای که می ريزم نصيب نمی يابم، خيال پريشانم به جای دگر مانده
پر از شکرش کردم، حواس کجا دارم، دقايق معدودی به وقت خبر مانده
خبر همه وحشت بود، سياهی مواجش فشرده چو کابوسی به پيش نظر مانده
هجوم خبر در سر، هراس خطر در دل، چنان که به فنجانم رسوب شکر مانده
-
هر دو نشسته بودند زير درخت سيب
دو كاشف بزرگ
دو مرد بي رقيب
آن ، بيخبر از اين،
اين، بيخبر از آن!
درياي مانش بود
اندر ميانشان.
آنگه،
سه قرن پيش،
آن،
كشف كرد:
نيروي گيرائي زمين.
وآنگه،
سه قرن بعد،
اين،
كشف كرد:
نيروي گيرائي فريب!
هر دو نشسته بودند زير درخت سيب
-
به روي جاده ي كاغذ دل غزل تنگ است
كه پاي هرچه قلم تا رسيدنت لنگ است
هزار مرتبه تا تو دويده ايم اما
ميان ما و رسيدن ، هزار فرسنگ است
چه دلخوشم كه تو از راه مي رسي و ... نه
چه جاي وحدت خورشيد با شباهنگ است
پرنده مي شوم اما بدون تو ... آري
به هر كجا بپرم آسمان همين رنگ است
-
تو با اغیار پیش چشم من می در سبو کردی
من از بیم شماتت گریه پنهان در گلو کردم
ازین پس شهریارا، ما و از مردم رمیدن ها
که من پیوند خاطر با غزالی مشک مو کردم
-
من در انتظار تو ام، اما
در باغ زیر گیلاس، تنها!
پشت به تنه سرد استوانهاش
در دست لاله و سوسن و گل سرخ
بر لب نام جادو و سکرآورت!
در قلب طپش عشق بیقرار.
دخیل بر این مجموعه روا
با زوج طوق بازو و پا.
الوان نامرتب شلیته بر چمن
کفش بلند پاشنه کرم کنار گل.
شلوارک و شلوار در نسیم
باغ در دوار رایحه تداوم حیات.