اقای بفرماتو
اینجا مشاعره است نا واریته
باید طبق قوانین مشاعره
یک شعر فقط یک شعر
با اخرین حرف شعر قبلی بذارید
لطفا توجه بفرمایید.
Printable View
اقای بفرماتو
اینجا مشاعره است نا واریته
باید طبق قوانین مشاعره
یک شعر فقط یک شعر
با اخرین حرف شعر قبلی بذارید
لطفا توجه بفرمایید.
هرگز فراموش نمی کنم سخنانی را که از چشمان تو شنیدم
می گویند چشمها هرگز دروغ نمی گویند
اما من شیرین ترین دروغ ها را از چشمان تو شنیدم
آن هنگام که می گفتند:دوستت دارم...............
================
غروب عاشقان رنگش طلاییست
اگرچه اخرش مرگ و جداییست
مگر جان بر لب آمد ز جدایی
بسوی من نمی آیی کجایی
بکن با نامه ات گاهی مرا شاد
بکن با خطت دلم را از غم آزاد
==============
داداشی باور کن که خیلی دوست دارم
خواهر کوچکم از من پرسید من به او خندیدم کمی آزرده و حیرت زده گفت روی دیوار درختان دیدم باز هم خندیدم.
گفت:دیروز خودم دیدم مهران پسر همسایه پنج وارونه به مینو داد.
انقدر خنده برم داشت که طفلک ترسید بغلش کردم و بوسیدم با خود گفتم: بعدها وقتی باریدن بی وقفه درد سقف کوتاه دلت را خم کرد بی گمان می فهمی پنج وارونه چه معنی دارد.
===============
5 ساله بودم!
چوب کوچکی برداشتم وبه اندازه همه 5سالگی دایره ای کشیدم به دور خود ودر آن دایره کوچک زندانی شدم!
حالا 17ساله ام و هنوززندانی آن دایره!
من كه گيج شدم....الان بايد با چي شعر بدم...؟!
با این شعر شروع کن :نقل قول:
تا کدوم ستاره دنبال تو باشم
تا کجا بی خبر از حال تو باشم
مگه میشه از تو دل برید و دل کند
بگو می خوام تا ابد مال تو باشم
از کسی نیس که نشونی تو نگیرم
به تو روزی میرسم من که بمیرم
هنوزم جای دو دستات خالی مونده
تا قیامت توی دستای حقیرم
خاک هر جاده نشسته روی دوشم
کی میاد روزی که با تو روبرو شم
من که از اول قصه گفته بودم
غیر تو با سایه م نمی جوشم
تا آستین به قصد تو بالا زدیم ، شدنقل قول:
شمشیرهای تشنه به خون از کمر برون
باید امید هرچه فرج را به گوربرد
بیهوده می بری دل ما را ستون...ستون
این شعر ، هم ردیف غزل های چشم توست
زخمی نزن که قافیه افتد به خاک و خون
نمی دونم که چی بگم
نمی دونم به کی بگم
اما دیگه تو رو خدا
تو رو به هر چی قسم
هیچ کسی رو بازی نده
فکر نکن آدم کم
مرا ببر به رسيدن ،بکش مرا به صليب
تو ای تمامی بودن،مسيح روز غريب
مرا بران زبهشت و دوباره حوا کن
فقط بخاطر چشمت ،فقط بخاطر سيب
مرا ببر به زمين و دوباره جانی کن
تو ای بها نه ی چيدن،جنو ن عشق و فريب
مرا بمير به جرم دوباره زنده شدن
از التهاب لبانی که بوسه های مهيب
ببين دوباره دو چشمم به درد الودست
بخوان دوباره برايم دعای امّن يجيب
بيا و قصه ی مارا دوباره حادثه کن
مرا بران ز بهشت و مرا بکش به صليب
بیا وُ مرحمتی کن و راه، بگشا
دلِ بی قرارِ منِ روسیاه، بگشا
بیا وُ رحمت ِخود، نزد ِمن فراخ کُن
گره از رازِ خلقت ِمن و ماه، بگشا
اهل كاشانمنقل قول:
پيشه ام نقاشي است:
گاه گاهي قفسي مي سازم با رنگ ، مي فروشم به شما
تا به آواز شقايق كه در آن زنداني است
دل تنهايي تان تازه شود .
چه خيالي ، چه خيالي ، ... مي دانم
پرده ام بي جان است .
خوب مي دانم ، حوض نقاشي من بي ماهي است .
تو پنجره ی وا شده بر هر جنگل
تو قطره ی از شوق شده درياتر
خوبان جهان آنچه تو داري دارند
در عشق تو از يک يکشان بالاتر.