يك نفر آمد ، صدايم ، كرد و رفت
در قفس بودم ، رهايم ، كرد و رفت
يك نفر آمد كه با چشمان خود
سوز و فرياد عذايم كرد و رفت
بي دليل از قلب من رنجيده بود
او مرا از خود، جدايم كرد و رفت
يك نفر آمد كه با سجاده اش
تا سحر تنها ، دعايم، كرد و رفت
Printable View
يك نفر آمد ، صدايم ، كرد و رفت
در قفس بودم ، رهايم ، كرد و رفت
يك نفر آمد كه با چشمان خود
سوز و فرياد عذايم كرد و رفت
بي دليل از قلب من رنجيده بود
او مرا از خود، جدايم كرد و رفت
يك نفر آمد كه با سجاده اش
تا سحر تنها ، دعايم، كرد و رفت
تاب زلفی بده امشب که سراپا مستم
از در عشق در آ چشم به راهت هستم
مگر نه اينكه تو خورشيد آسمان مني
چگونه شبم بي تو شد سحر؟ زبانم لال
هنوز مانده بفهمم تو شاعرم كردي
نگفتم از تو، از اين بيشتر؟ زبانم لال
بگو كه دل بكنم از تمام آدم ها
نگو فقط ز تو، تو يك نفر، زبانم لال
زده ست چوب حراج اين غزل به احساسم
تو را اگر كه نبينم؟ اگر...؟ زبانم لال
شعر بالایی بی نهایت زیباست
شعر بالایی بی نهایت زیباست
لبخند عاشقانه ای به دلم بریزنقل قول:
دیگر نمانده آتش عشقی ز قلب ما
شوری بزن ، زبانه ای به دلم بریز
سازم شکست و ترانه ام فرو نشست
...
تا تو مراد من دهي ، كشته مرا فراق تو
تا تو به داد من رسي، من به خدا رسيده ام
من به سوي تو بازگشتهام
از ترديدهاي خارآگين
تو را راست و برّنده ميخواهم
چون جاده و شمشير
رنگی به رنگ چشم سیاهت نمی رسد
شب می دود، به مرز شباهت نمی رسد
من اشتباه کردم اگر ماه گفتمت
خورشید هم به صورت ماهت نمی رسد
هردفعه کودک غزلم می پرد هوا
دستش به میوه های نگاهت نمی رسد
هر وقت می زند به سرم فکر عاشقی
جایی به جز کنار و پناهت نمی رسد
یا تو نخوانده ای که بیایی به دیدنم
یا نامه های چشم به راهت نمی رسد
در فراقت می نویسم نامه و از دست من
خامه خون می گرید و خط، خاک بر سر می کند