و عشق تنها عشق تو را به گرمی یک سیب میکند مأنوس
و عشق تنها عشق مرا به وسعت اندوه زندگی ها برد
مرا رساند به امکان پرنده شدن
Printable View
و عشق تنها عشق تو را به گرمی یک سیب میکند مأنوس
و عشق تنها عشق مرا به وسعت اندوه زندگی ها برد
مرا رساند به امکان پرنده شدن
گاهی دلم می خواهد
وحشــیانه غرورت را
پاره کنم!
قلب ترا
در مشتم بگیرم
و بفـشارم
تا حال مرا لحظه ایی بفهمی!
خیلی دوستت دارم خب !!
و اینک برایت مینویسم و برای آخرین بار هم مینویسم...با قلمی از خاکستر وجودم و کاغذی از خاکستر عشق سوخته ام...رنگ نوشته هایم همرنگ خون چکیده از قلبم و نور اتاقم برخاسته از شعلۀ آتش درونم...نوشته هایم حکایت میکند از:ماندن و انتظار من ، رفتن و بی وفایی تو...بی قراری من ، بی خیالی تو...سرگردانی من ، راحتی تو...فریاد من ، سکوت تو...التماس من ، دلسنگی تو...گریه من ، خنده تو...حسرت من ، شادی تو...مرگ من ، زندگی تو...و...
دلی کنار پنجر ه نشسته زار می زند
وخواب دیده ام شبی مرا کنار می زند
غروب ها که می شود خیال چشمهای تو
تو را دو باره در دل شکسته جار می زند
یکی نگاه می کند یکی گناه می کند
یکی سکوت می کند یکی هوار می زند
وعشق دردمشترک میان ماست با همه
کسی که شعرگفته یا کسی که تار می زند
درست مثل بازی گذشته های شاعری
که جای سنگ وگل به دوستش انار می زند
خدا کند به وعده اش وفاکند که گفته بود
شبی مرا به جرم عشق خویش دار می زند
چهار خال
حاکم تویی ...
از خشت اول دل حکم کرده بودی ...
سیاهبرگهایت را بریدم ...
حکم لازم !
دلهایت را بریز ...
بهمن زدوار
آدمی را دیدهام
که با سایهاش درد و دل میکرد
چه رنجی میکشد او
وقتی هوای لعنتی ابریست!
جمالت آفتاب هر نظر باد
ز خوبی روی خوبت خوب تر باد
همای زلف شاهین شهپرت را
دل شاهان عالم زیر پر باد
دلی کو عاشق رویت نباشد
همیشه غرقه در خون جگر باد
حافظ
صداي تو رگ تنهايم را ميزندبا خيال تنت تن به ملافهها ميدهم خالي تر از بوي تو مست ميشومبه پاي برگشتنت ميافتماين جاده برنميگردد نميآيد نميرسدساعتها بدون تو پلك ميزنندبه شكل انتظار دوستت دارمو اين تنها آدرسياست كه از تو دارم...
یک جفت چشم سیاه
یک جفت چشم آسمانی
یک جفت چشم سبز
یک جفت چشم عسلي
خیلی ها برای اینها شعر مینویسند،
اما تو،
صاحب آن چشم های قهوه ای ساده هستی؛
که شعرت را
تنها من میدانم...
گیرم که بــاران هم آمد…
همه چیز را هم شست…هـــوا هم عالی شد…
فایده اش برای مـن چیست؟
هوای دل من بی تو پس است...نه مژده ای...نه مسیحا نفسی...و نه آمدنی!
این شد که به فــال بی اعتقادم ! ❤❤❤
گفت : دوستت دارم، هر چی گشتم مثه تو پیدا نشد !!
گفتم :خوب گشتی !!؟؟؟
گفت : آره !! ..
گفتم : اگه دوستم داشتی ، نمی گشتی .!!!!!
ﻣﮕﺮ ﻧﻤﯽﮔﻮﯾﻨﺪ ﮐﻪ ﻫﺮ ﺁﺩﻣﯽ
ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﻋﺎﺷﻖ ﻣﯽﺷﻮﺩ؟
ﭘﺲ ﭼﺮﺍ ﻫﺮ ﺻﺒﺢ ﮐﻪ ﭼﺸﻢﻫﺎﺕ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻣﯽﮐﻨﯽ
ﺩﻝ ﻣﯽﺑﺎﺯﻡ ﺑﺎﺯ؟
ﭼﺮﺍ ﻫﺮﺑﺎﺭ ﮐﻪ ﺍﺯ ﮐﻨﺎﺭﻡ ﻣﯽﮔﺬﺭﯼ
ﻧﻔﺴﺖ ﻣﯽﮐﺸﻢ ﺑﺎﺯ؟
ﭼﺮﺍ ﻫﺮﺑﺎﺭ ﮐﻪ ﻣﯽﺧﻨﺪﯼ
ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺷﺖ ﺩﺭ ﺑﻪ ﺩﺭ ﻣﯽﺷﻮﻡ ﺑﺎﺯ؟
ﭼﺮﺍ ﻫﺮ ﺑﺎﺭ ﮐﻪ ﺗﻨﺖ ﺭﺍ ﮐﺸﻒ ﻣﯽﮐﻨﻢ
ﺗﮑﻪﻫﺎﯼ ﻟﺒﺎﺳﻢ ﺑﺎﻝ ﺩﺭﻣﯽﺁﻭﺭﻧﺪ ﺑﺎﺯ؟
ﮔﻞ ﻗﺸﻨﮕﻢ !
ﺑﺮﺍﯼ ﺳﺘﺎﯾﺶ ﺗﻮ
ﺑﻬﺸﺖ ﺟﺎﯼ ﺣﻘﯿﺮﯼ ﺳﺖ
ﺑﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﺩﺳﺖﻫﺎﯼ ﺑﯽﻗﺮﺍﺭ
ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﻣﯽﺭﺳﺎﻧﻤﺖ
عباس معروفی
گــــآهـ ـے...!
هَــــنوز گـ ـآهــــے...!
مَــــرآ بـ ـه جــــآن تـ ـو قَـــــسَم مـ ـے دَهَـــــند...!
ببـــــین تَـــــنهـ ـآ مَـــن نیســـتَم
کــــ ه
رَفتَــــــنَت رآ بــآوَر نمـــــــے کُـــنَم...!
داشتــــنتــــ مثــل نم نم بــــاران جــــــاده شمــــــال..
مثل مستـــے بعد از اولیـــن پیــــک هاے شــــــرابــــــ..
مثــــــل خــــــوابــــــ بــــعد از ظــــهــــــر...
مثـــل بـــوسه هاے تند تند و یــواشکـــــے...
مثـــل آهنگــــ هاے قدیـــم کـــریس دی بــرگــ..
مثـــل دیـــالــوگ هاے شــب یلــــــدا...
مثــل آن بغــلے که عـــاشقـــت استــــ...
جدا نمے شود تنهایـــت نمے گذارد..
و مثــل برگشــتن آدمے که سالهـــا منتظرش بـــودی..
آے میچسبــــــه آے میچسبـــــه.!!
چشــم هاي تو قهوه ي ترک اسـت ابروانــت هواي کردستان
خنده هايت کلوچه ي فومن گريه هاي تو چاي لاهيجان
ساحل انزلي ست چشمانت موج ها آبروت را بردند
تن داغ تو ماسه ي درياست توي گرماي ظهر تابستان
اي درخت مبــارک نارنـــج تــــو چــــراغ محــله ي مـــايــي
مرد همسايه ي شما دزد است شاخه ات را براي من بتکان
مثل اخبار تازه مي ماني كه به چشم كسي نيامده اي
نكند ناگهــان يكي برسد برساند تـــو را به گوش جهان
سیگار های بهمنش را دوست دارم
بوی بد پیراهنش را دوست دارم
گفتند دیوانه! شنیدی زن گرفته؟
دیوانه ام ، حتی زنش را دوست دارم!
بـــــــــــــرو!!!!
ترســــ از هیچ چیز نــــــــــבآرمــــ
وقتیـــــ یقینـ בآرم بیشتر از منـــ
کســـے בوستتـ نخـــــــوآهـــــــב בآشتـ...
بیشتر از منــــ
کســـے طآقتـ کمـــ محلی هآیتـ رآ نـــــــבآرב..
بــــــــــــرو!!!!
ترس برآے چهـ؟؟
وقتے مے בآنمــ
یکــ روز متنفـــــــــــر میشی ـاز کسانیـ کهـ
بهـ خآطرشــــآن مـــَــن رآ از בستـــــ בآבے
رمز شیرینی این قصه کجاست؟
که نه تنها شیرین
بی نهایت زیباست
ان که اموخت به ما درس محبت میخواست
جان چراغان کنی از عشق کسی
به امیدش ببری رنج بسی
تب و تابی بودت هر نفسی
به وصالی برسی یا نرسی!!!!!!!
سینه بی عشق مباد
بیــــراهہ هم...
براے خوכش راهیســـت !!
وقتے...
قــــرار باشـכ !
مـــرا بہ تـــــو برسانــכ...!
خـ ـنده هــ ــای خوب زن
گــ ـونه های خیس مــرد
قـهوه های تلــخ ، تلـــخ
شام های سرد ، ســرد
دیــــــر عاشقش شدم
دیشب ازدواج کــــرد ...
رستاک حلاج
با تشکر مهران...
فاصله ها را بگذار برای خودشان
تا میتوانند قد علم کنند
چه باک !
ما از ورای تمام حصارها
بازهم عاشقانه می گوییم ...
به محض خاموشی چراغ
روشن می شود ،هر شب
تکلیف من،
تا مشق کنم
یاد تو را ..........
آن پریشانی شبهای دراز و غم دل
همه در سایه گیسوی نگار آخر شد
باورم نیست ز بد عهدی ایام هنوز
قصه ی غصه که در دولت یار آخر شد
ساقیا لطف نمودی قدحت پر می باد
که به تدبیر تو تشویش خمار آخر شد
همه آنهایی که مرا می شناسند
می دانند من چه آدم حسودی هستم
و همه آنهایی که ترا می شناسند...
لعنت به همه آنهایی که ترا می شناسند
" نزار قبانی "
یک شبی مجنون نمازش را شکست
با وضو در کوچه لیلا نشست
عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود
سجده ای زد بر لب درگاه او
پر زلیلا شد دل پر آه او
گفت یا رب از چه خوارم کرده ای
بر صلیب عشق دارم کرده ای
جام لیلا را به دستم داده ای
وندر این بازی شکستم داده ای
نشتر عشقش به جانم می زنی
دردم از لیلاست آنم می زنی
خسته ام زین عشق، دل خونم مکن
من که مجنونم تو مجنونم مکن
مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو ... من نیستم
گفت: ای دیوانه لیلایت منم
در رگ پیدا و پنهانت منم
سال ها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی
عشق لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق یک جا باختم
کردمت آواره صحرا نشد
گفتم عاقل می شوی اما نشد
سوختم در حسرت یک یا ربت
غیر لیلا برنیامد از لبت
روز و شب او را صدا کردی ولی
دیدم امشب با منی گفتم بلی
مطمئن بودم به من سرمیزنی
در حریم خانه ام در میزنی
حال این لیلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بیقرارت کرده بود
مرد راهم باش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته راهت کنم
التماس دعا
بسکه خوردم غم تو روزه من باطل شد
نرخ کفارهِ این خوردن عمدی، چند است؟
نشستم درفراقت گریه كردم
زعشقت بی نهایت گریه كردم
تمام روز در فكر تو بودم
تمام شب برایت گریه كردم
میان كوچه های درد و غربت
... ... چو دیدم رد پایت گریه كردم
مبار ای آسمان دیگر تو امشب
كه من دیشب به جایت گریه كردم
«دلم گرفته بَرایت» زبانِ سادهیِ عشـق است.
سَـلـیس و ساده بگــویم، دلم گرفـــتهِ بَرایت...!
حسین منزوی
من که از کوی تو نرود پای خیالم
نکند فرق به حالم !
چه برانی , چه بخوانی
چه به اوجم برسانی
چه به خاکم بکشانی
نه من آنم که برنجم ...
نه تو آنی که برانی ...
مثل قالی نیمه تمام
به دارم کشیده ای
یا ببافم
یا بشکافم
اول و آخر که به پای تو می افتم
...
...
علیرضا حاج بابایی
آن روز با تو بودم
امروز بي توام...
آن روز كه با تو بودم
بي تو بودم...
امروز كه بي توام،
با توام!!!!
(حميد مصدق)
قرآن به سر گرفتم و گفتم: سلام عشق
یعنی به جز حریـم تو بر من حـرام عشق
ترسم که در سمـاع شوم از دعای دست
آن جا که قبله گاه تو باشی، امام: عشق
با خون وضو بگیر و دو رکعت غـــزل بخوان
آن دم که اذن می دهد از روی بام عشق
از رکــعت نخست در افتاده ام به شــــک
در سجده کفــر گفته ام و در قیام عشق
سـی پاره ی حضـــور مرا چله بست شو
قرآن به سر بگیر و بـگو: والسلام عشق
/ علیرضا بدیع
با تشکر مهران...
درد داره
وقـــتــی بــآ تــمــآم وجــودتکــَسی رو بـــَـــغـــَل کـــنــی
وبــدونی دَقــآیـق آخــریه کــه بـــه توتـــعـــلـق دآره
گاهی با دویدن برای رسیدن به کسی،
دگر نفسی برای
ماندن در کنار او باقی نخواهد ماند
دست تکان می دهی
پــــاییز می شود...
بـــاران می آید
خیـس می شوم
به همین سادگی
با تشکر مهران...
شادی
بوییدنِ موهـــآی توستــــ
وقتی که رهـــا میشـــوی
در دست هاي من!
در مدرسه عشق گرچه دانش اندوز شوی
وز گرمی بحث مجلس افروز شوی
در مکتب عشق با همه دانایی
سرگشته چو طفلان نواموز شوی
ابوسعید ابوالخیر
خواهر کوچکم از من پرسید:پنج وارونه چه معنا دارد؟ ...
من به او خندیدم,
گفت: روی دیوارو درختان دیدم,
بازهم خندیدم
گفت: دیروز خودم دیدم که مهران پسر همسایه
پنج وارونه به مینو می داد.
آنقدر خنده برم داشت که طفلک ترسید,
بغلش کردم و بوسیدم و با خود گفتم:
بعد ها وقتی سقف کوتاه دلت لرزید
بی گمان می فهمی پنج وارونه چه معنا دارد...؟
سهراب سپهری
روزهاست
از سقف لحظه هایم
یاد تو چکه میکند
.
.
.
اگر باران بند بیاید
از این خانه می روم ...