یک شادی کوچک اگر از روی بام دل گذشت
هر چند اندک باشد
ان را با تو قسمت میکنم
Printable View
یک شادی کوچک اگر از روی بام دل گذشت
هر چند اندک باشد
ان را با تو قسمت میکنم
مرغي از اين گونه
سر تا سر شب
بر گرد آن شهر پرواز مي كرد
گفتند
اين مرغ جادوست
ابليس مرغ را بال و پرواز داده ست
گفتند و آنگاه خفتند
وان مرغ سرتاسر شب
يك بال فرياد و يك بال آتش
از غارت خيل تاتارشان برحذر داشت
فردا كه آن شهر خاموش
در حلقه ي شهر بندان دشمن
از خواب دوشنبه برخاست
ديدند
زان مرغ فرياد و آتش
خاكستري سرد برجاست
تا تو نگاه مي كني كار من اه كردن است
اي به فداي چشم تو اين چه نگاه كردن است
تقويم را معطل پاييز كرده است
در من مرور باغ هميشه بهار تو
از باغ رد شدي كه كشد سر مه تا ابد
بر چشم هاي ميشي نرگس غبار تو
فرهاد كو كه كوه به شيرين رهات كند
از يك نگاه كردن شوريده وار تو
كم كم به سنگ سرد سيه مي شود بدل
خورشيد هم نچرخد اگر در مدار تو
چشمي به تخت و پخت ندارم . مرا بس است
يك صندلي براي نشستن كنار تو
و به انگشت نشان داد سپيداري و گفت
نرسيده به درخت
كوچه باغي است كه از خواب خدا سبزتر است
و در آن عشق به اندازه ي پرهاي صداقت آبي است
مي روي تا ته آن كوچه كه از پشت بلوغ سر بدر مي آرد
پس به سمت گل تنهايي مي پيچي
دو قدم مانده به گل
پاي فواره جاويد اساطير زمين مي ماني
و ترا ترسي شفاف فرا مي گيرد
در صميميت سيال فضا خش خشي مي شنوي
كودكي مي بيني
رفته از كاج بلندي بالا جوجه بردارد از لانه نور
و از او مي پرسي
خانه دوست كجاست؟ ؟
تو به من خنديدي و نمي دانستي
من به چه دلهره اي آن سيب را از باغچه همسايه دزديدم
باغبان از پي من تند دويد
سيب را دست تو ديد
غضب آلوده به من كرد نگاه
سيب دندان زده از دست تو افتاد به خاك
و تو رفتي هنوز سالهاست
خش خش گام تو تكرار كنان مي دهد آزارام
و من انديشه كنان غرق اين پندارم
كه چرا باغچه كوچك ما سيب نداشت
شعر من آخرش " ت" بود شما چرا با " د " شروع کردی؟؟؟ [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]نقل قول:
نوشته شده توسط mirmohammadi
---------------
در صفحه های تقویم
روزی به نام روز مبادا نیست
آن روز هر چه باشد
روزی شبیه دیروز
روزی شبیه فردا
روزی درست مثل همین روزهای ماست
اما کسی چه می داند
دل آسوده اى دارى چه مى پرسى ز آرامم
نگين را در فلاخن مى نهد بى تابى نامم
مـن يقيـــن دارم كه پشت ابر، کوچهای آبي است بي بنبست
آن طــرفتــرهـــــــــاي آن آبـي، رنگ ديگـــــر آسمـــــاني هست
زادگــــاهم بــي گمــــــان آنجـــــاست، زادگـــــاه حضرت ابليس
او ز آتــش من ز خــــــــــاك آنگاه، سرنوشت ما به هم پيوست
ويرايش شد :blush:نقل قول:
شعر من آخرش " ت" بود شما چرا با " د " شروع کردی؟؟؟