یکی ز شب گرفتگان چراغ بر نمی کند
کسی به کوچه سار شب در سحر نمی زند
نشسته ام در انتظار این غبار بی سوار
دریغ کز شبی چنین سپیده سر نمی زند
گذر گهی ست پر ستم که اندر او به غیر غم
یکی صلای آشنا به رهگذر نمی زند
شب خوش
Printable View
یکی ز شب گرفتگان چراغ بر نمی کند
کسی به کوچه سار شب در سحر نمی زند
نشسته ام در انتظار این غبار بی سوار
دریغ کز شبی چنین سپیده سر نمی زند
گذر گهی ست پر ستم که اندر او به غیر غم
یکی صلای آشنا به رهگذر نمی زند
شب خوش
دانی از زندگی چه میخواهم
من تو باشم ‚ تو ‚ پای تا سر تو
زندگی گر هزار باره بود
بار دیگر تو بار دیگر تو
وای از دست تو ای شیوهی عاشقکش جانان
که تو فرمان قضا بودی و تغییر نکردی
مشکل از گیر تو جان در برم ای ناصح عاقل
که تو در حلقهی زنجیر جنون گیر نکردی
یک نقطه بیش فرق رحیم و رجیم نیست
از نقطه ای بترس که شیطانیت کنند
دم ِ خورشید و نم ِ ابری و با قوس قزح
شهسواری و به رنگینه کمانی، گل من
گَه همه آشتی و گه همه جنگی شهِ من
گه به خونم خط و گه خط امانی، گل من
کسي که دوسش داري...
کسي که براي اينکه مال تو باشه واسش دويدي...
کسي که بودي تا باشه...
کسي که با اون نگاه اولش عشقو، عشق پاکو تو وجودت احيا کرد...
کسي که دونه دونه نفسات به عشق وجود پاکش بالا مياد...
کسي که بهش عادت کردي...
کسي که با صداقت بود باهات...
کسي که تازه احساس کردي بهش رسيدي و ...
کسي که...
... و حالا لحظه ها، ثانيه ها تهديدت مي کنن... داري مي بيني که سرنوشت با همه بي عدالتيش مي خواد اونو ازت بگيره ... و
از اين هم دور تر ببره... جايي که ديگه دستت بهش نميرسه
نقل قول:
___________________________________
سلام...
قانونِ مشاعره این است که با آخرین حرف از شعر آخرین فرد... شعر دیگری بیاوری...
لطفاً رعایت کنید...
__________________________________
هر چند که در کوی تو مسکین و فقیرم
رخشنده و بخشنده چو خورشید منیریم
خاریم و طربنک تر از باده بهاریم
خکیم و دلاویز تر از بوی عبیریم
من بی تو هیچم ، تو باورم نکن
خیسم ز گریه ، تنها ترم نکن
عاشق نبودم تا با تو سر کنم
آتش نبودم ، خاکسترم نکن
نه به خود گرفته خسرو پی آهوان ار من
که کمند زلف شیرین هوس شکار دارد
مژه سوزن رفو کن نخ او ز تار مو کن
که هنوز وصلهی دل دو سه بخیه کار دارد
می خوام یه شعر بگم بترکون
از نوع اسیدیش
شاعرش هم عمو میتی
می خوام برم به کافی مورفی
در اونجا بوخورم یک چای مفتی
:8: