مرا نديده بگيريد وبگذريد از من
كه جز ملال نصيبي نميبريد از من
زمين سوخته ام نااميد و بي بركت
كه جز مراتع نفرت نمي چريد از من
عجب كه راه نفس بسته ايد بر من و باز
در انتظار نفس هاي ديگريد از من
Printable View
مرا نديده بگيريد وبگذريد از من
كه جز ملال نصيبي نميبريد از من
زمين سوخته ام نااميد و بي بركت
كه جز مراتع نفرت نمي چريد از من
عجب كه راه نفس بسته ايد بر من و باز
در انتظار نفس هاي ديگريد از من
نو گل نازنین من تا تو نگاه میکنی
لطف بهار عارفان در تو نگاه کردنست
ماه عباد تست و من با لب روزه دار ازین
قول و غزل نوشتنم بیم گناه کردنست
تو حرف بزن
با کلماتی از جنس باورهای من
حرف بزن
نگذار نهال تنهایی من بزرگ شود
آن قدر بزرگ که تمام شاخه هایش را کبوتر و کلمه بگیرد
کجا رفت آن میم که به پرنده ی نام من می چسباندی
و پرنده ی مال آسمان تو می شد ؟
اگر می توانستم در این دقیقه ی شب گریه کنم
سکوت همرنگ چشم هایت را می شکستم
و تن سکوت ماندگار سیاه می کردم
کاش جای دوستت دارم ها اسیر گورکن ها می شدم
ولی نه
تو باور نکن ، من و پنجره و شب و سکوت
تب سبزی داریم
تو باور نکن
نسخهی شعر تَر آرم به شفاخانهی لعلت
که به یک خنده دوای دل بیمار من آئی
روز روشن به خود از عشق تو کردم چو شب تار
به امیدی که تو هم شمع شب تار من آئی
یک نفر سبز چنان سبز که از سر سبزیش
می توان پل زد از احساس خدا تا دل خویش
یک نفر ساده چنان ساده که از ساده گی اش
می توان یک شبه پی برد به دلداگی اش
شب، شبی بود غمانگیز که آزارم داد
خلوتی بود غمآمیز که آزارم داد
کاسهای دست تو و باقی این ظرف تهی
دلم از صبر تو لبریز که آزارم داد
فصلها یک غم مبهم شد ومن؛
خسته از حسرت پاییز که آزارم داد
آخرین عابر این کوچه منم
سایهی پشت سرم نیز که آزارم داد
دگر به حجره نگنجد دماغ سودائی
که با نسیم سحر بوی زلف یار آمد
بزن صبوحی و برگیر زیر خرقه سه تار
غزل بیار که بلبل به شاخسار آمد
در خواب ِ گریه های خودم غرق می شوم
این رعد و برق هرشب و باران ِ عاشقی
ای کاش بعد ِ مـُردن ِ من ، دوستان ِمن
دفنم کنند در غزلستان ِ عاشقی
یک دست جام باده و یک دست جعد یار
رقصی چنین میانه میدانم آرزوست
میگوید آن رباب که مردم ز انتظار
دست و کنار و زخمه عثمانم آرزوست
تو قرص ماهی و من کودکی که می خواهم
به قدر کاسه ای از حوض ِ ماه بردارم
بیا که چشم ِ جهانی هنوز منتظر است
بیا که دست از این اشک و آه بردارم