اگـــــر تـــــو کنـــــارم بـــاشــی
ایستـــادن پشتـــــــ چـــراغ قـــرمــــز
زیبـــــاتـــریـــن کـــار دنیــــاستــــــــ
Printable View
اگـــــر تـــــو کنـــــارم بـــاشــی
ایستـــادن پشتـــــــ چـــراغ قـــرمــــز
زیبـــــاتـــریـــن کـــار دنیــــاستــــــــ
چه شيرين بود روياي با او بودن
اي كاش از خواب بيدار نميشدم
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
بی قرار توام و در دل تنگم گله هاست آه، بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست
مثل عکس رخ مهتاب که افتاد در آب
در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست
آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد
بال وقتی قفس پر زدن چلچه هاست
بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است
مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست
باز می پرسمت از مساله و دوری عشق
و سکوت تو جواب همه ی مساله هاست...........
کاش ميشد ، خدا ميومد دستمو ميگفرت و مي گفت :
خفه ام کردي !
بيا اينم اوني که خواستي ...
می میرم برای لحظه دیدن، با تو بودن، با تو زیستن
نبودن تو یعنی بی رفیق ماندن
نبودن تو یعنی تنها مردن
نبودن تو یعنی شکستن
نبودن تو یعنی غریب بودن
نبودن تو یعنی خار گشتن
نبودن تو یعنی قیامت شدن
نازنینم، گل رخم
دلم از سوز این دوری، سوخت
همچنان که فرهادها در کویت سوخت
دلم نه تحملی دارد و نه صبری
بدنم نه طاقتی دارد و نه قامتی
از دیدگانم رودهای روان شد، انواع رودها، بجز رود شوق
زبانم فقط ذکر نام و نشان تو می گوید
و مشامم نفس گرم تو را می طلبد
گوشم جز صدای دلنوازت نشنود صدایی
دستانم خواستار دستان گرمت
پاهایم فقط راههای با تو بودن را می پیماید
پس تو ای آفتاب پنهانی
کی می آیی بر دل من به مهمانی؟
تو نقطه ی آغاز پروازی
تو اقلیم عشق و عرفانی
تو نوری از خدایی
تو سبزه ی بهاری
تو جان عشق همه ی عالمی
بیا که نبودن تو یعنی نبودن همه عالم هستی
من بدون تو شاعر خواهم شد
تو بدون من چه خواهی کرد ؟
من از رعد و برق نمی ترسم
اما میان بازوان تو امنیتی هستکه ترس را زیبا می کند
گرگی گرسنه نبودم
که پشتِ در خانهی تو،
دست به کیسهی آرد فرو ببرم
برای گول زدنت!
حبهی انگوری که شراب را
از سرکه شدن نجات میدهی!
دروغ نگفتم به تو هرگز
و نخواستم سیاهی دستانم را
از تو پنهان کنم
در طمعِ بوسیدنت...
تو اما
درِ خانه را روی من باز نکردی
و گرگِ روزگار
مرا خورد
پشت سر هر معشوق ، خدا ايستاده است
پشت سر هر آنچه كه دوستش مي داري
و تو براي اين كه معشوقت را از دست ندهي
بهتر است بالاتر را نگاه نكني
زيرا ممكن است چشمت به خدا بيفتد
و او آنقدر بزرگ است
كه هر چيز پيش او كوچك جلوه مي كند
پشت سر هر معشوق ، خدا ايستاده است
اگر عشقت ساده است و كوچك و معمولي
اگر عشقت گذراست و تفنن و تفريح
خدا چندان كاري به كارَت ندارد
اجازه مي دهد كه عاشقي كني
تماشايت مي كند و مي گذارد كه شادمان باشي . . .
اما هر چه كه در عشق ثابت قدم تر شوي
خدا با تو سختگيرتر مي شود
هر قدر كه در عاشقي عميق تر شوي و پاكبازتر
و هر اندازه كه عشقت ناب تر شود و زيباتر
بيشتر بايد از خدا بترسي
زيرا خدا از عشق هاي پاك و عميق و ناب و زيبا نمي گذرد
مگر آنكه آن را به نام خودش تمام كند
پشت سر هرمعشوقي ، خدا ايستاده است
و هر گامي كه تو در عشق برمي داري
خدا هم گامي در غيرت برمي دارد
تو عاشق تر مي شوي و خدا غيورتر
و آنگاه كه گمان مي كني معشوق چه دست يافتني است
و وصل چه ممكن و عشق چه آسان
خدا وارد كار مي شود و خيالت را درهم مي ريزد
و معشوقت را درهم مي كوبد
معشوقت ، هر كس كه باشد
و هر جا كه باشد و هر قدر كه باشد
خدا هرگز نمي گذارد ميان تو و او ، چيزي فاصله بيندازد
معشوقت مي شكند و تو نااميد مي شوي
و نمي داني كه نااميدي زيباترين نتيجه عشق است
نااميدي از اينجا و آنجا
نااميدي از اين كس و آن كس
نااميدي از اين چيز و آن چيز
تو نااميد مي شوي و گمان مي كني
كه عشق بيهوده ترين كارهاست
و بر آني كه شكست خورده اي
و خيال مي كني كه آن همه شور و آن همه ذوق
و آن همه عشق را تلف كرده اي
اما خوب كه نگاه كني
مي بيني حتي قطره اي از عشقت
حتي قطره اي هم هدر نرفته است
خدا همه را جمع كرده و همه را براي خويش برداشته
و به حساب خود گذاشته است
خدا به تو مي گويد:
مگر نمي دانستي
كه پشت سر هر معشوق خدا ايستاده است؟
تو براي من بود كه اين همه راه آمده اي
و براي من بود كه اين همه رنج برده اي
و براي من بود كه اينهمه عشق ورزيده اي
پس به پاس اين ؛ قلبت را و روحت را و دنيايت را وسعت مي بخشم
و از بي نيازي نصيبي به تو مي دهم.
و اين ثروتي است كه هيچ كس ندارد
تا به تو ارزاني اش كند
فردا اما تو باز عاشق مي شوي
تا عميق تر شوي و وسيع تر و بزرگ تر و نااميدتر
تا بي نيازتر شوي و به او نزديكتر
راستي :
اما چه زيباست
و چه باشكوه و چه شورانگيز
كه پشت سر هر معشوقي خدا ايستاده است
از این بن بست بی فردا رهایم کن
از این دیروز و امروزها رهایم کن
از این صحرای بی باران رهایم کن
از این مرداب ماندنها رهایم کن
از این شبهای بی تابی رهایم کن
از این خواب پریشانی رهایم کن
از این دریای طوفانی رهایم کن
از این امواج سوزانی رهایم کن
از این دنیای دلتنگی رهایم کن
از این روزای تکراری رهایم کن
از این بی تو بودنها رهایم کن
از این دلهره نبودنها رهایم کن
تمام ترانه هایم ترنم یاد توستو تمام نفسهایم خلاصه در نفسهای توستای زلال تر از باران و پاکتر از آیینه به وجود پر مهر تو می بالم و تو را آن گونه که می خواهی دوست دارمای مهربان پرنده خیالم با یاد تو به اوج آسمانها پر خواهد گشودو زیبایی ات را به رخ فرشتگان خواهد کشیدتبسمی از تو مرا کافیست که از هیچ به همه چیز برسم
جمله های غمگین برای قلب شکسته
چیزیم نیست ، خوبم !
فقط تو را ندارم . . .
تو دور می شوی و من در همین دور می مانم . . .
پشیمان که شدی برنگرد ، لاشه ی یک دل که دیدن ندارد !
خواب رؤیای فراموشیهاست
خواب را دریابم
که در آن دولت خاموشیهاست
من شکوفایی گلهای امیدم را در رؤیاها می بینم
و ندایی که به من می گوید :
گر چه شب تاریک است
دل قوی دار ، سحر نزدیک است
دیشب را تا صبح بدنبالت گشتم
لابه لای تمام خاطرات گذشته...
تمام خوبهایم را ورق زدم...
لحظه به لحظه اش را...
رد پایت همه جا جاریست...
اما...
دوباره تکرار داستان همیشگی
نبود تو و انتظار من...!!!
امروز را هم دوباره دنبالت می گردم......مثل همه روزهای نبودت!!!
امروز هم سراغت را از تمام برگ ها می گیرم...!
شاید برگی را از قلم انداخته باشم....
فصل عوض میشود
جای آلو را
خرمالو میگیرد
جای دلتنگی را
دلتنگی
" علیرضا روشن "
به من چیزی بگو شاید هنوزم فرصتی باشه
هنوزم بیـن ما شاید یه حـس تـازه پیدا شه
یه راهی روبه من واکن تو این بیراههى بنبستیه کاری کن برای ما اگه ما ای هنوزم هستبه من چیزی بگو از عشق از این حالی که من دارممن از احساس شک کردن به احساس تو بیزارمتو هم شاید شبیه من تو این بـرزخ گرفتاریتو هم شاید نمیدونی چه احساسی به من داریگریزی جز شکستن نیست منم مثل تو میدونمنگو بـاید بریـد از عشق نه میتونی نه میتونم
امروزه سهم ما از عشق چیزی به جز متنهای عاشقانه نیست!
تقـدیر را بـهانه کرده اند برای نرسیدن تو به من ... باور کن هیچ مانعـی نیـست...
به گـمانم هـنگام نگارش تقدیـرمان ...
خدا عطسه کرده
همین...
به صبر که اعتقاد داری ؟؟؟
چه سرگردان است این عشق
كه باید نشانی اش را
از كوچه های بن بست گرفت
چه حدیثی است عشق
كه نمی پوسد و افسرده نیست
حتی آن هنگام
كه از آسمان به خانه آوار
شود...
قلب من با تو بودن را می تپد
دستِ من بی تو بودن را می زند به ترک
چشم من ناز نگاهت را می کشد به انتظار
پای من نمی رود تا ته کوچه های بن بست عاشقی
و اینک دلم با تو ماندن را می ایستد به نماز
نمازی به بوی بابونه های مادر بزرگ
ایـن شــعرهـــا
بـــرونــد بــه جــهنّم
مــن فقــط
دیــوانـه ی آن لحــظه ام
که قــــلبت
زیــــر ســـرم
دسـت و پـــا بزند ...
مهر تو با قلب من دمساز گشت
و سکوت مبهم چشمان تو
از برای من دگر یک راز گشت
راز چشمان غبار آلود تو
با شب و روز دلم دمساز گشت
دل ز بهر شادی تو خوب من
همنوا با هر چه نغمه ساز گشت
و خیال تو به جانم جان بداد
واقعیت غرقه در مجاز گشت
همه دنیای من در چشم توست
چشم دنیا محو این ایجاز گشت
ساعت و ثانیه را گم می کنم
من به وقت دیدنت در بازگشت
بیا تا بمانیم
برای از نو ساختن
هرچه هستی باش ، اما باش
قيصر امين پور
تمام احساس من خلاصه ایست
از مهربانی هایت که هوای عشق تو را دارد
راز نگاه تو را دارد ، مثل چشمه ای زلال در قلبم میجوشد
و در احساس تو جاری میشود
شهامت می خواهد دوست داشتنِ کسی که
شاید........... ...
هیچ وقت............ .......
هیچ زمان........... ............
سهم تو نخواهد شد
قـــرارمــــان هــمـــــان جـــای همـیشـــگـــی ..
فـــقــط ایـــن بـــــار ....
تـــــــو هـــــــم بـیــــــــــــا ...!!!
تــو هنـــوز...
بــا تمـام نبـودنت...
تنهــا پنــاهگــاه مـن...
از ایـــــن آدمهــــــایـــی...
احساس میكنم
جنگل
به طرف شهر میآيد
احساس میكنم
نسيم در جانم میوزد
احساس میكنم
میشود
در رودخانه آسفالت پارو زد و
قايق راند ...
همه اين احساسها را
عشق تو به من بخشيده است ...
בلــم مـے خواهد نـ ـامـ ـت را صـבا کنمـ
یک طـ ـور בیــ ـگرجـــورے کــﮧ هــ ٠ـیچ کس صـבایت نــکرבه باشـ٠ــבیک طور کـ ـﮧ هــیچ کـ ـس را صـــבا نکرבه باشــ ـــم בلـ ـم می خواهـב نامـ ـت را صـבا کنم
یک طور کــﮧ בلت قــ ـرص شود کــﮧ مــ ـن هستــ ـم یک طور کــﮧ בلـــــم قـ ــ ـ ـرص شودکــه با بــ ـوבن مـ ـنتـــو هــم هستـ ـے
همه رفتن کسی با ما نموندش...
کسی خط دل ما رو نخوندش...
همه رفتن ولی این دل ما رو...
همون که فکر نمیکردیم سوزوندش...
مسعود فردمنش
ميخواهم سر روی شانه های مهربانت بگذارم...
مرا در پناه آغوش گرمت نگاه دار...
تا ديگر از گريه گم نشوم ...
اینــــــــــها تمام احساساتــــــــــم به تــــــــــوست . . .
که بر روی کــــــــــاغذها آوار میشونــــــــــد
امــــــــــا افســــــــــوس که تو عاشــــــــــق نمیشــــــــــوی . . . .
ای شهــــرزادِ قصه ها !!
آمده ام تا عاشقانه ترین قصه ها را برایت بخوانم...
از تمام دیوار های زمین به سلامت گذشته ام...
دستانم را بگیر...
بگذار عاشقانه در کنارت بمانم...
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
با تو باشم زنــدگـــی مــال مــن است
عــشــق تــو صد نقطه نورانی از فال من است
فکر پرواز از زمین تا نور تــو
روی شانه
مثل حس رویش بال من است
تشنه ام در جستجوی عطر تو
می دوم از انتهای خود به سطر سطر تو
لطفا ای زیبا، پناهم باش و بس
تا عاشق شوم در سایه سار چتر تــو
چـتـرتــــ را بگــــیر . . .
چشــــــــــم های من . . .
بزرگ شده ی بارانند . .
باز لبهای عطش کرده من عشق سوزان تو را می جوید
می تپد قلبم و با هر طپشی قصه عشق تو را می گوید
این چه عشقیست که دردل دارم من ازاین عشق چه حاصل دارم
می گریزی ز من و در طلبت با زهم بازهم کوشش باطل دارم
بخت اگر از تو جدایم کرده می گشایم گره از بخت چه باک
سرزمین عشق سر ا نجام مرا بکشد تا به سرا پرده خاک
چــه زیبــاست وقتـی میفهمـی
کسـی زیــر ایـن گنبد کبــود
انتظــا [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] ت را میـکشد ؛
چــه شیــرین است
طعــم چنـد کلمــه کــه میگــوید :
کجــایــی …؟
در میان همه ی تلخی ها
چه گواراست همین یک نفسِ خسته ی دوست
که ازین فاصله پیداست
کاش میشد
تو کمی ،نزدیک تر از ،این باشی
به من فرصت بده یک بار دیگر
فقط یک بار برای عشق آخر
به من فرصت بده تا که نمیرم
منِ مجنون در عشق تو اسیرم
به من فرصت بده، من بی پناهم
یه عمره که اسیر یک نگاهم
بگیر دستامو تا تنها نمونم
ز مرگ عاطفه شعری نخونم
به من فرصت بده جونی ندارم
بدون تو رگ و خونی ندارم
بیا دریاب منو ای ماه نایاب
بذار تا گم بشم تو موج گیسوت
بشم غرقِ دو چشم ناز آهوت
بذار تا شهر عشق و من بسازم
به گرمای نگاهت دل ببازم
منو بشناس منم تنها دیوونه
همون شبگردی که آواز میخونه
همون که بی قراره و بی نگاره
همونکه زندگیش با تو بهاره
همونکه عمریه نامه نویسه
هوای گونه هاش بارون و خیسه
منو باور کن ای تک ستاره
بخون از عشق من دوباره
که می ترسم من از درد جدایی
به من فرصت بده دنیا دو روزه
اگه فرصت ندی این دل میسوزه
اگه فرصت ندی خونه خرابم
دیگه تا آخر دنیا می خوابم
دوباره این دلک بی تو می گیره
قناری تو قفس بی تو میمیره
به من فرصت بده عاشق ترینم
به من فرصت بده زیبای مه رو
بذار تا با نگاه تو کنم خو
بذار تا با تو دل آروم بگیره
به من فرصت بده تا عشق نمیره
دلـم مـی خـواهـد . . .یـک مـیـس کـال بـاشـم بـرایـت . . .
شـمـاره ای کـه . . .
سـیـو اش نـکـرده بـاشـی !
... ... ... زیـر لـب . . . تـکـرارم کـنـی . . .
... ... بـه یـادم نـیـاوری .. .
دلـم مـی خـواهـد . . .
بـی اجـازه ی تـ ـو . . .
پـادشـاهـی کـنـم در نـاخود آگـاهـت..