دلکش آن چهره، که چون لاله برافروخته از شرم
بار دیگر به سراغ من خونین جگر آید
سرو من گل بنوازد دل پروانه و بلبل
گر تو هم یادت ازین قمری بی مال و پر آید
Printable View
دلکش آن چهره، که چون لاله برافروخته از شرم
بار دیگر به سراغ من خونین جگر آید
سرو من گل بنوازد دل پروانه و بلبل
گر تو هم یادت ازین قمری بی مال و پر آید
دیگر نه تیغ تو ، نه من و زخم کاریام
من از تمام خاطره های بد عاری ام
آماده ام که باز تو را عاشقت کنم،
لطفا نخواه باز مرا باز داری ام!
آخر به جز حضور تو هرگز کسی مرا
آرام تر نمی کندم وقت زاری ام
هیچ از تو انتظار تسلی نمیرود،
تنها « بمان» کنار من و شرمساری ام
با این که هیچ وقت نگفتی که عاشقی
هر لحظه، مثل عشق، می آیی به یاری ام
این بار آخر است که اخطارمی کنم:
« بی دست و پا نباش، بگو دوست داری ام!»
ماتم سرای عشق به آتش چه میکشی
فردا به خاک سوختگان میکشانمت
تو ترک آبخورد محبت نمیکنی
اینقدر بیحقوق هم ای دل ندانمت
تورا به خدا یه مدیر یا دو تا
بده به ما هی ها هی ها
اين جا نشسته ام ، ننشسته ، رسوب ، گچ
چشم انتظار چرخش تقدير نا گزير
شايد دوباره آمدی اين بار جای گل
کالسکه ای به دست ولی دير دير دير ...
روی سنگ سرد
در پیچ و تاب خط ها
که از فراق می گویند
دوست دارم
پر نکشند عشق ها به سوی شب
قطره خون تازهای از تو رسیده بر دلم
به که به دیده جا دهم تازه رسیدهی تو را
با دل چون کبوترم انس گرفته چشم تو
رام به خود نمودهام باز رمیدهی تو را
امید بر کمر زرکشت چگونه نبندم
دقیقه ای است نگارا در آن میان که تو می دانی
قربانت بی بی ( با شعور در حد خرمگس )
یارب ! ذکرم دری برویم بگشا
راهی که درو نجات باشد بنما
مستغنیم از هردوجهان کن به کرم
جز یادتو هرچه هست ، بر از دل ما
از طعنه رقیب نگردد عیار من / همچون زری که برندم دهان گاز