دل، چون شکسته سازم ز گذشتههای شیرین
چه ترانههای محزون که به یادگار دارد
غم روزگار گو رو، پی کار ِ خود که ما را
غم ِ یار بیخیال غم روزگار دارد
Printable View
دل، چون شکسته سازم ز گذشتههای شیرین
چه ترانههای محزون که به یادگار دارد
غم روزگار گو رو، پی کار ِ خود که ما را
غم ِ یار بیخیال غم روزگار دارد
در دوردست خودم تنها نشسته ام
نوسان خاکها شد
و خاکها میان انگشتانم لغزید و فرو ریخت
شبیه هیچ شده ای
یار سود از شرفم سر به ثریا و دریغا
که به پایش سر تعظیم به شکرانه نسودم
ای نسیم سحر آن شمع شبستان طرب را
گو به سر میرود از آتش هجران تودودم
مژده ای دل که مسیحا نفسی میاید
که ز انفاس خوشش بوی کسی میاید
از غم هجر مکن ناله و فریاد که دوش
زده ام فالی و فریاد رسی میاید
یار را گر سر پرسیدن بیمار غم است
گو بران خوش که هنوزش نفسی میاید
خبر بلبل این باغ مپرسید که من
ناله ای میشنوم کز قفسی میاید
هیچ کس نیست که در کوی تواش کاری نیست
هر کس اینجا به امید و هوسی میاید
دلم فرياد مي خواهد ولي در انزواي خويش
چه بي آزار با ديوار نجوا مي كنم هر شب
كجا دنبال مفهومي براي عشق مي گردي؟
كه من اين واژه را تا صبح معنا مي كنم هر شب
بسم رب شهدا!
به او گشت نزدیک در آن مکان . . . . . به اندازه وسعت دو کمان
مگر اندکی نیز نزدیکتر . . . . . کنارش بیامد نشسته به بر
(سوره النجم - آیه 9)
رندم و شهره به شوریدگی وشیدایی
شیوهام چشم چرانی و قدح پیمائی
عاشقم خواهد و رسوای جهانی چکنم
عاشقانند به هم عاشقی و رسوائی
یاد دوران دبستان افتادم یادش بخیر:
یکی روبهی دید بی دست وپای
فروماند در لطف و صنع خدای
بسم رب شهدا!
((بگویند در دل چو بار دگر . . . . . بکردیم سوی مدینه گذر))
یهودان که دارند پروت فزون . . . . . شده صاحب ارج و عزت کنون
ببایست بیرون کنند از دیار . . . . . همه مسلمان فقیر و ندار
ندانند گویا که هر اقتدار . . . . . بود در کف قدرت کردگار
بود خاص پیغمبر و مومنین . . . . . که گشتند مومن به اسلام و دین
ولیکن دورویان کوتاه بین . . . . . نبردند بویی ز ایمان و دید
(سوره منافقون - آیه 8)
در کوهسار عشق و وفا آبشار غم
خواند به اشک شوقم و گلبانک شادیم
شب بود و عشق و وادی هجران و شهریار
ماهی نتافت تا شود از مهر هادیم