دلم آنگاه خوش گردد که تو دلدار من باشی
مرا جان آن زمان باشد که تو جانان من باشی
به غم زان شاد میگردم که تو غم خوار من گردی
از آن با درد میسازم که تو درمان من باشی
بسا خون جگر، جانا، که بر خوان غمت خوردم
به بوی آنکه یک باری تو هم مهمان من باشی
Printable View
دلم آنگاه خوش گردد که تو دلدار من باشی
مرا جان آن زمان باشد که تو جانان من باشی
به غم زان شاد میگردم که تو غم خوار من گردی
از آن با درد میسازم که تو درمان من باشی
بسا خون جگر، جانا، که بر خوان غمت خوردم
به بوی آنکه یک باری تو هم مهمان من باشی
یکی را که معزول کردی ز جاه...................چو چندی برآید ببخشش گناه
برآوردن کام امیدوار.....................به از قید بندی شکستن هزار
رغبتی شیرین و طاقت سوز و تند
در دل آشفته اش بیدار شد
گرمی خون ، گونه اش را رنگ زد
روشنی ها پیش چشمش تار شد
آرزویی ، همچو نقشی نیمه رنگ
سر کشید و جان گرفت و زنده شد
شد زنی زیبا و شوخ و ناشناس
چهره اش در تیرگی تابنده شد
در حريم عشق نتوان زد دم از گفت و شنيد
زانكه آنجا جمله اعضا چشم بايد و گوش
شبان گاهان لب درياچه مي رفتم
و مي گفتم به خود او يك شب آنجا ديده خواهد شد
من او را پيش از اين هرگز نديده
و نام او را نيز نشنيده
ولي انگار با هم روزگاري اشنا بوديم
من از روئیدن خار سر دیوار دانستم
که ناکس کس نمی گردد بدین بالا نشستن ها
ای که مهجوری عشاق روا میداری
بندگان را زبر خویش جدا میداری
تشنه بادیه را هم به زلالی دریاب
به امیدی که دراین ره به خدا میداری
يا ما مجنونيمو، خونه خرابي عالمي داره
يا عشقت مونده و دست از سر ما بر نمي داره
خداييش فرقي هم انگار نداره
يا اگه داره دل رسواي ما بند كرده و بازم گرفتاره
هر که شد محرم دل در حرم یار بماند
وانکه اینکار ندانست در انکار بماند
اگر از پرده برون شد دل من عیب مکن
شکر ایزد که نه در پرده پندار بماند.
دلم شده دیوونه
خدا خودش میدونه
کوچه دلش میگیره
سکوتشو میشکونه
پنجره ها با فریاد
میگن کی باز میخونه...
هاي و هاي
هاي و هاي
مرده ها، روزه ها، يك اتم، يك فضا
سايه ها، سايه ها
پس ز پيش، پيش جدا
من ز تو، تو جدا
من اسير، تو رها
واژه ها بي صفا
واژه ها بي دوا
دل غريب
دل نحيف
نبض ها بي صدا
قلب ها بي صدا
زندگي بي صدا...
احساس می کنم که به دریا نمی رسم
ای رودهای تشنه مرا هم صدا کنید
ای زخمهای کهنه که سرباز کرده اید
با شانه های خستهء من خوب تا کنید
دارم به ابتدای خودم می رسم - به عشق -
راه مرا از این همه آتش جدا کنید
حالا که خویش را به تماشا نشسته ام
با آخرین غریبه مرا آشنا کنید
چه پخش و پلا پست میدیم!
دل از خيال تو روشن شود به ظلمت شب
چو نور ماه كه از راه دور ميبارد
لبت ز تابش دندان ستاره بارانست
ز خنده هاي تو باران نور مي بارد
چه دلنواز نگاهي كه وقت ديدن تو
ز چشم آينه شرم حضور مي بارد
اره جداً
سلام دوستان گل
در پيش بيدردان چرا فرياد بي حاصل كنم
گرشكوه اي دارم زدل با يار صاحبدل كنم
سلام محمد اقای گل
من از دلبستگیهای تو با آیینه دانستم
که بر دیدار طاقت سوز خود عاشق تر از مایی
من ترک عشق و شاهد وساغر میکنم
صد بار توبه کردم و دیگر نمیکنم.
سلام محمد جان. کجایی؟ تو تالار موسیقی هم که نیستی.
سلام
مگه نمیبینی تو امضام نوشتم خدافظ:27: :46: :31:
مهرت به جانم زد شرر ؛ شد شعله ور درونم
شد حلقه حلقه زلـفِ تو سلسله جنونم
یا بخت من طریق مروت فروگذاشتنقل قول:
یا او به شاهراه طریقت گذر نکرد
گفتم مگر به گریه دلش مهربان کنم
چون سخت بود در دل سنگش اثر نکرد
اینم از همزمانی مشاعره ای!
سلام خوبید؟
مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نونقل قول:
مهرت به جانم زد شرر ؛ شد شعله ور درونم
شد حلقه حلقه زلـفِ تو سلسله جنونم
یادم از کشته خویش امد و هنگام درو
چی شد یهو؟
ویرانه نه آن است که جمشید بنا کرد
ویرانه نه آن است که فرهاد فرو ریخت
ویرانه دل ماست که با هر نظر تو
صد بار بنا گشت و دگر بار فرو ریخت
سلام
خوبی شما ؟
مهم نیست ادامه می دهیم
تا به شب ای عارف شیرین نوا
آن مایی آن مایی آن ما
تا به شب امروز ما را عشرتست
الصلا ای پاکبازان الصلا
درخرام ای جان جان هر سماع
مه لقایی مه لقایی مه لقا
در میان شکران گل ریز کن
مرحبا ای کان شکر مرحبا
عمر را نبود وفا الا تو عمر
باوفایی باوفایی باوفا
بس غریبی بس غریبی بس غریب
از کجایی از کجایی از کجا
با که میباشی و همراز تو کیست
با خدایی با خدایی با خدا
ای گزیده نقش از نقاش خود
کی جدایی کی جدایی کی جدا
با همه بیگانهای و با غمش
آشنایی آشنایی آشنایی آشنا
جزو جزو تو فکنده در فلک
ربنا و ربنا و ربنا
دل شکسته هین چرایی برشکن
قلبها و قلبها و قلبها
آخر ای جان اول هر چیز را
منتهایی منتهایی منتها
ای چشم ز گريه سرخ، خواب از تو گريخت
ای جان به لب آمده، تاب از تو گريخت
با غم سر کن که شادی از کوی تو رفت
با شب بنشين که آفتاب از تو گريخت
تازگی ها
نقش دختری
در خوابهایم تکرار می شود ...
خوابهای بی حوصله
خوابهای دلشوره و اضطراب
خوابهای فرار ...
دختری که عجیب شکل توست
با همان چشمان وسوسه انگیز و صمیمی ...
و باز وسوسه ام می کند
وسوسه غرق شدن ...
***
دنیا را چه دیدی
شاید اگر این بار در خوابم آید
باز با همین چشمان مغرور
غرق چشمان صمیمیش شدم
شاید در وسوسه هایش غرق شدم ...
شاید ... دیگر بیدار نشدم !
دنیا را چه دیدی !؟ ...
یار با ما بی وفایی میکند
بی گناه از من جدایی میکند
شمع جانم را بکشت آن بی وفا
جای دیگر روشنایی می کند
می کند با خویش خود بیگا نگی
با غریبان آشنایی می کند
دلم به نيم نگاهي خوش است، اما تو
به اين ملامت سنگين، نگاه مي گويي؟
هنوز حوصلهء عشق در رگم جاري است
نمرده ام كه غمت را به چاه مي گويي
یجورایی خلوت شده اینجا؟
يک خرس قهوه اي مخملي خريدم براي دختري که ندارم....
و يک عينک براي پدر که چشمهايش ديگر نمي بيند....
و حالا ميروم براي او که نيست گل نسرين بچينم....
شاد يا غمگين زندگي ...
زندگي است.....
و اگر فردا براي شکار پلنگ به دريا رفتم تعجب نکنيد
اره بچه هایی که می یومدن نیستن دیگه
هی فلانی زندگی شاید همین باشد؟
یک فریب ساده و کوچک.
آن هم از دست عزیزی که تو دنیا را
جز برای او و جز با او نمی خواهی.
من گمانم زندگی باید همین باشد ...
زخم خوردن
آن هم از دست عزیزی که برایت هیچ کس چون او گرامی نیست
بی گمان باید همین باشد ...
هر از چند گاهی مثل روح سرگردان یکهو ظاهر میشن و دوباره میرن!
دانی که چرا پرده اسرار با تو نگفتم
طوطی صفتی طاقت اسرار نداری
يا گم مي شوم لا به لاي سياهي
يا زير ِ آفتاب
روزي هزار بار
رنگ از رويِ «زن» بودن ام
مي پرد
اره امیدوارم دوباره فعال تر بشه تاپیک
دل ضعيفم از آن میکشد به طرف چمن
که جان ز مرگ به بيماری صبا ببرد
طبيب عشق منم باده ده که اين معجون
فراغت آرد و انديشه خطا ببرد
بسوخت حافظ و کس حال او به يار نگفت
مگر نسيم پيامی خدای را ببرد
داره میشه
غنچه از خواب پريد
و گلي تازه به دنيا آمد
خار خنديد و به گل گفت سلام
و جوابي نشنيد
خار رنجيد ولي هيچ نگفت
ساعتي چند گذشت
گل چه زيبا شده بود
دست بي رحمي آمد نزديك
گل سراسيمه ز وحشت افسرد
ليك آن خار در آن دست خليد
و گل از مرگ رهيد
صبح فردا كه رسيد
خار با شبنمي از خواب پريد
گل صميمانه به او گفت :سلام
فعلا شب بخیر
مرا دردی است دور از تو، که نزد توست درمانش
بگویی تو چنین دردی دوا کردن توان؟ نتوان
دریغا! رفت عمر من، ندیدم یک نفس رویت
کنون عمری که فایت شد قضا کردن توان؟ نتوان
رسید از غم به لب جانم، رخت بنما و جان بستان
که پیش آن رخت جان را فدا کردن توان؟ نتوان
چه گویم با تو حال خود؟ که لطفت با تو خود گوید
که: با کمتر سگ کویت جفا کردن توان؟ نتوان
عراقی گر به درگاهت طفیل عاشقان آید
در خود را به روی او فرا کردن توان؟ نتوان
از طرف من هم شب بخیر
(چرا با "غ" شروع کردید؟)
نامدگان و رفتگان ، از دو کرانه ی زمان
سوی تو می دوند ، هان ای تو همیشه در میان
در چمن تو می چرد آهوی دشت آسمان
گرد سر تو می پرد باز سپید کهکشان
نه منظورم قسمت پررنگ بود فقط که با دال شروع می شه
گفتم فقط اولشم بذارم چون قشنگ بود به نظرم
نخواهم بی تو یک دم زندگانی
که طیب عیش بی همدم نباشد
نظر گویند سعدی با که داری
که غم با یار گفتن غم نباشد
حدیث دوست با دشمن نگویم
که هرگز مدعی محرم نباشد
آها فهمیدم. روش جالبیه.
دريغا
هنگامی که قطره بارانی قاصدک را سرنگون کرد
کسی قطره اشک دخترک را که بر روی گلبرگ ارکيده افتاد نديد
و من
مبهوت ندای آشنائی که گفت:
غريبه
برای ديدن زيبائی باران چشمهايت را ببند
و برای ديدن رنگين کمان
زير باران برو.
اعتراف می کنم که برای اوج گرفتن قاصدک زخمی دعا کردم
مگو آن که گر برملا اوفتد..............وجودی از آن در بلا اوفتد
بدهقان نادان چه خوش گفت زن................بدانش سخن گوی یا دم مزن
مگوی آنچه طاقت نداری شنود...............که جو کشته گندم نخواهی درود
چه نیکو زدست این مثل برهمن..............بود حرمت هرکس از خویشتن
نگاهم میل طغیان دارد امشب
گلویم بغض باران دارد امشب
برای خلوت خود همزبانی
دل من چشم گریان دارد امشب
بر قلب تیرگیها
پیوسته ره نوردد
هر کس که زنگ می زندش
یا بر جراحت تن
نمک خنده پاشدش
از زیر بار درد
بنمایدش با عطوفت, لبخندی
[منو چهر شیبانی]
یأس را در ریه هایم نفس کشیده ام
و تاریکی سایه بر من افکند
آنگاه که آرزوهایم به من خندیدند
کُنج تنهایی را خزیده ام
و کوروار، چنگ به همه چیز زده ام
زندگی
عشق
مبارزه
وا سلام بچه های جدید بهمون اضافه شدن :31:
نشنو از نی نی نوای نینواست
بشنو از دل دل حریم کبریاست
نی چو سوزد تل خاکستر شود
دل چو سوزد خانه دلبر شود
این شعر منسوب به امام خمینی است .