نمی موندم توی اين دربه دری
نمی موندم که بگن کبوتری
نمی موندم که پرا مو بشکنن
پشت هم زخم زبونم بزنن
Printable View
نمی موندم توی اين دربه دری
نمی موندم که بگن کبوتری
نمی موندم که پرا مو بشکنن
پشت هم زخم زبونم بزنن
ندانم كه بودم ندانم كه هستم
دريغا كه در بزم دنياي من
ز بخت بد خويش طرفي نبستم
به كجايي اي دوست ؟
به چه مي انديشي ؟
لحظه ها مي گذرد
خانه اي در دل مردم مي ساز
خشتش از مهر و وفا
در و ديوارش از عاطفه ها
گر كه ايمان تو محكم باشد
قبله اش بوي محبت آيد
كه در آن بوي خداست
كه در اعماق وجود من و توست
...
توی سرمای زمستون اثر پای تو مونده
يه روزم ميای می بينی جا پاتو برفا پوشونده
يه روز از کوچه غربت گذرت به کوی ما بود
و همون سکوت سردش آخرين حرفهای ما بود
دلم گرفت ای هم نفس
پرم شکست تو این قفس
تو این غبار تو این سکوت
چه بی صدا نفس نفس
از این نامهربونی ها
دارم از غصه می میرم
رفیق روز تنهایی
یه روز د ستات رومی گیرم
تو این شب گریه می تونی
پناه هق هق ام باشی
تو ای همزاد هم خونه
چی میشه عاشقم باشی
دوباره من دوباره تو دوباره عشق دوباره ما
دو هم نفس دو هم زبون دو هم سفر دو هم صدا
تو ای پایان تنهایی ام
پناه اخر من باش
تو این شب مرگی پاییز
بهار باور من باش
بزار با مشرق چشمات
شبم روشن ترین باشه
می خوام ایینه ی خونه
با چشمات هم نشین باشه
هميشه مقصد راهی شدم که نبود
اسير چشم سياهی شدم که نبود
هميشه از علی از عشق دم زدم اما
دخيل غربت چاهی شدم که نبود
((تو تکيه گاه منی تا هميشه بمان))
چه سرنوشت...پناهی شدم که نبود
کبوترانه پلنگ هميشه دردم که
اسير پنجه ی ماهی شدم که نبود
تمام آنچه ندارم سياه چشم قشنگ
دوباره مقصدراهی.................
پرواز سهم بالم نيبست بی تو
و خدايي كه در اين نزديكي است :
لاي اين شب بوها ، پاي آن كاج بلند.
روي آگاهي آب ، روي قانون گياه
هر كه چون من از ديار و يار خود ماند جدا
آن نشد عاقبت و من شدم از يارم جدا
پارساي تويسركاني
از ابتدا مي دانستم،
در ذهن قفس
چيزي جز پرنده نخواهد مرد.
مي گفتي:
« همه چيز تو را برايم نقاشي مي كند.»
« از در و ديوار تويي كه مي باري!»
پس كجا جا ماندم مني که
آن همه مي باريدم
ما زنده به آنيم كه آرام نگيريم
موجيم كه آسودگى ما عدم ماست
توان آنم نيست، برادر
ترانه اي سرودن
آه اگرم چنگي بود
آهنگي بود.