دور شو ای زاهد و افسانه مگوی ......... من نه آنم که دگر گوش به تذویر کنم .
Printable View
دور شو ای زاهد و افسانه مگوی ......... من نه آنم که دگر گوش به تذویر کنم .
بسم رب شهدا!
من از آن حسن روز افزون که یوسف داشت، دانستم . . . . . . . که عشق از پرده عصمت، برون آرد زلیخا را
(ا بیا)
آخر الامر گل کوزه گران خواهی شد
حالیا فکر سبو کن که پر از باده کنی
بسم رب شهدا!
یکی روز پیش آید اندر قضا . . . . . . که خندیدیم ما هم به کار شما
(ا بیا . همه اش شد ا؟)
اگر دشنام فرمایی و گر نفرین دعا گویم
جواب تلخ میزیبد لب لعل شکرخا را
اي خواجه گنه مكن كه بدنام شوي * گر خاص تويي گنه كني عام شوي
..........................
بر رهگذرت دام نهاده است ابليس * بدكار مباش زانكه در دام شوي
..........................
بیچاره ..... که بدنام شد بدون اینکه کار بدی کرده باشه ( شاید هم کرده بود ولی خودش خبر نداشت )
بسم رب شهدا!
از آن خشم باید بترسید زار . . . . . که یزدان نماید به روز شمار
-=-=-=-=-=-=-=-=-=-
مثل اینکه با همدیگر تایپ نمده بودیم و شاید من به صفحه بعد نرفته بودم!
روح من نیز به دنبال تو گیرد پرواز
دگر از صحبت این دلشده سیر آمده است
سر برآور ز دل خاک و ببین نسل جوان
که مریدانه به پابوسی پیر آمده است
سکوت را می پذيرم
اگر بدانم،
روزی با تو سخن خواهم گفت. . .
تيره بختی را می پذيرم
اگر بدانم ،
روزی چشمان تو را خواهم سرود. . .
مرگ را می پذيرم
اگر بدانم ،
روزی تو خواهی فهميد . . .
که دوستت دارم
ماهِ عبادتست و من با لبِ روزه دار ازین
قول و غزل نوشتنم بیم گناه کردنست
لیک چراغ ذوق هم این همه کشته داشتن
چشمه به گل گرفتن و ماه به چاه کردنست