در ديگران مي جويي ام٬ اما بدان٬ اي دوست
اين سان٬ نمي يابي ز من حتي نشان٬ اي دوست
من در تو گشتم گم٬ مرا در خود صدا مي زن
تا پاسخم را بشنوي پژواك سان٬ اي دوست
در آتش تو زاده شد ققنوس شعر من
سردي مكن با اين چنين آتش به جان٬ اي دوست...
Printable View
در ديگران مي جويي ام٬ اما بدان٬ اي دوست
اين سان٬ نمي يابي ز من حتي نشان٬ اي دوست
من در تو گشتم گم٬ مرا در خود صدا مي زن
تا پاسخم را بشنوي پژواك سان٬ اي دوست
در آتش تو زاده شد ققنوس شعر من
سردي مكن با اين چنين آتش به جان٬ اي دوست...
تو هر غروب ، نظر مي كني به خانه ي من
دريغ ! پنجره ، خاموش و خانه تاريك است
خيال كيست در آن سوي شيشه هاي كبود
كه از تو دور ، ولي با دل تو نزديك است
من از دريچه ، ترا در خيال مي بينم
كه خيره مي نگري ماه شامگاهي را
سپس به اشك جگر سوز خويش ، مي شويي
ز چشم كودكم اندوه بي پناهي را
اشكي رميده
**********
سردي وزيده نسيم نيست
از كجا بر امده چشم دريده
مي سوزد مي رود تا به كجا !
ته اين شب كجاست ؟
مرا نوشته
م. طهماسبي
عجب مشاعره با حالي يك روز و نيم كسي نيست مشاعره با هوا هم حال مي ده نه
هنوز چشم مرادم رخ تو سیر ندیده
هوا گرفتی و رفتی ز کف چو مرغ پریده
تو را به روی زمین دیدم و شکفتم و گفتم
که این فرشته برای من از بهشت رسیده
بیا که چشم و چراغم تو بودی از همه عالم
خدای را به کجا رفتی ای فروغ دو دیده
خوش آن روزي كه بر پا سنگت آيد جهان با اين فراخي تنگت آيدنقل قول:
چنان از شرح "شرحه شرحه"ي دل بخوان تا ننگ از اين آهنگت آيد
در عشق توام نصیحت و پند چه سود
زهراب چشیده ام مرا قند چه سود
گویند مرا که بند در پاش کنید
دیوانه دل است پام در بند چه سود
در این سودای بی نامی
که نامی نیست ما را
کجایی ای بهارانم
که باز از بی بهاری
تشنه ای ناکام و رنجورم
من ز عشق تو چاره ای جز خواب شبان
مهربانی گل یاس بی بهاری اگه تو باشی
با تو بودن می مانی نام زمونه خوانی
از روی کوی دل که دارد زمهر تو
ولي اکنون متانت بي روحِ
ورود- ساکن و ساکت، دگرگوني بزرگ
بر آن ها وارد شده است: ريشه دارشان کرده
محکم به پايين کشانده و آغاز به بيدار کردن نموده
هيچ داني چه كسي شد استاد ؟
آنكه شاگرد شد و عار نداشت