مهر روي تو جلوه كرد و دميد
در شب تيره روشنايي ها
گفته بودم كه دل به كس ندهم
تو ربودي به دلربايي ها
چون در آيينه روي خود نگري
مي شوي گرم خودستايي ها
شور عشقت شراب شيرين بود
اي خوشا شور آشنايي ها
شب بخیر - بای
Printable View
مهر روي تو جلوه كرد و دميد
در شب تيره روشنايي ها
گفته بودم كه دل به كس ندهم
تو ربودي به دلربايي ها
چون در آيينه روي خود نگري
مي شوي گرم خودستايي ها
شور عشقت شراب شيرين بود
اي خوشا شور آشنايي ها
شب بخیر - بای
ابر اگر آب زندگی بارد...........هرگز از شاخ بید برنخوری
با فرومایه روزگار مبر............کز نی بوریا شکر نخوری
يك بوسه يك نگاه از آن چشم و آن دهان
اينك شراب ناب تو و شعر ناب تو
گر بين ديگران و تو پيش آيدم قياس
درياي ديگري نه و آري سراب تو
جز عشق نيست خواندم و ديدم هزار بار
واژه به واژه سطر به سطر كتاب تو
اينجاست منزلم كه بسي جستم و نبود
آبادي اي از آنسوي چشم خراب تو
وصل خورشيد به شب پره ي اعمي نرسد
:ه در آن آينه صاحب نظران حيرانند
لاف عشق و گله از يار؟ زهي لاف دروغ
عشق بازان چنين مستحق هجرانند...
در کلبه را باز کن.
و به سراغ بغض خیس پنجره برو!
حریر غمش را کنار بزن!
مرا خواهی دید با بغضی کویری٬
که غرق عصارهء انتظار
پشت دیوار دردهایم نشسته ام....
مشت میکوبم بر در
پنجه میسایم بر پنجره ها
من دچار خفقانم خفقان
من به تنگ آمده ام از همه چیز
بگذار هواری بزنم
من به دنبال فضایی میگردم
لب بامی، سر کوهی، دل صحرایی
که در آنجا نفسی تازه کنم
من هوارم را سر خواهم داد
از شما خفته چند؛
چه کسی میآید با من فریاد کند
در تکلم رنگ
متکلم پريده رنگ!
بر تو آرامش لانه ها
سنگ مي کند
گنجشک زهر را
با خوابي به ساعت زرين
که نشسته بر شب
از فراخي بال هاي شفاف
برمي گرداند کلاهش را
عقل صبح عاقبت خروس را مي خواند
چون قفس ها که مي خزند
به سلامت آتش
و زندگي که خويش را
به نيش نور
مي زند رگي سياه
از پلک ها
جز لکه ها
لته اي نمي ماند
دوشینه بادهای تر از سوی بوستان
بر روی ما زدند سحرگه گلاب
وقت سحر ز بانگ نوازدنده بلبلان
بر هر کرانه ساخته بینی ربابها
اي گل زيبا، بهاي هستي من بود
گر گل خشكيده اي ز كوي تو بردم
گوشه ي تنها، چه اشك ها كه فشاندم
وان گل خشكيده را به سينه فشردم
آن گل خشكيده، شرح حال دلم بود
از دل پر درد خويش با تو چه گويم؟
جز به تو، از سوز عشق با كه بنالم
جز ز تو، درمان درد، از كه بجويم؟
سلام
باز از ما جلو زد!!!!!!!1
مگر تو روي بپوشي و فتنه بازنشاني
که من قرار ندارم که ديده از تو بپوشم
من چه ميگويم ، آه ..
با تو اكنون چه فراموشيها ،
با من اكنون چه نشستنها ، خاموشيهاست
تو مپندار
كه خاموشي من
هست برهان فراموشي من
من اگر برخيزم
تو اگر برخيزي
همه برميخيزند...
سلام اقا محمد گل
دلم رميده شد و غافلم من درويش
كه آن شكاري سرگشته را چه آمد پيش
چو بيد بر سر ايمان خويش مي لرزم
كه دل به دست كمان ابرويست كافر كيش
سلام ابجی خانومی
دیر اومدم شرمنده-داشتم موزه لوور رو تکمیل میکردم!!1
شمع داني به دم مرگ به پروانه چه گفت؟
گفت: اي عاشق بيچاره فراموش شوي!
سوخت پروانه ولي خوب جوابش را داد گفت:
طولي نكشد تو نيز خاموش شوي
خواهش می کنم
دستت درد نکنه
هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم
نبود بر سر آتش ميسرم که نجوشم
به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم
شمايل تو بديدم نه صبر ماند و نه هوشم
خیلی شعرش قشنگه.نه؟؟؟؟؟
باید با "ی" می دادی اقا محمد شعرتون اشتباست
ياري اندر كس نمي بينيم ياران را چه شد
دوستي كي آخر آمد دوستداران را چه شد
یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیمنقل قول:
دولت صحبت آن مونس جان ما را بس
از در خویش خدا را به بهشتم مفرست
که سر کوی تو از کون و مکان ما را بس
البته شعری که آقا محمد از سعدی گفتند هم بسیار قشنگه.
بهبه جلال جون برگشتی
دلمون برات تنگ شده بودا!!!!
سيمرغ طلايي پر و بالي است که چون من
از لانه برون آمده دارد سر پرواز
زهی خجسته زمانی که یار باز آید
بکام عمزدگان غمگسار باز آید
مقیم بر سر راهش نشسته ام چون گرد
بدان هوس که بدین رهگذار باز آید
تشکر دوست عزیز.
"دستانم را کاشتم "
ده ها بار
نرویدند
باور کنید، باور کنید
من اهل اینجا نیستم.
ببخشید دیر اومدم
مکن به چشم حقارت نگاه در من مست
که ابروی شریعت بدین روش نرود
تو کز مکارم اخلاق عالمی دگری
وفای عهد من از خاطرت به در نرود
تاپیک خودتونه، هر وقت دوست داشتین بیاین!
دل به هر کي دادي از سادگي دادي
زندگيت رو پاي دلداگي دادي
هر جا که ديدي چراغي پر فروغه
تا بهش رسيدي ديدي دروغه
عاشق و خسته و غمگين و پريشون
دل بي کس دلک بي سر و سامون
:31: مرسی
نیم نانی گر خورد مرد خدا...........بذل درویشان کند نیمی دگر
ملک اقلیمی بگیرد پادشاه............همچنان در بند اقلیمی دگر
روزی ز سر سنگ عقابی به هوا خواست
بهر طلب طعمه پر و بال بیاراست
تو هرگز رسیدی به فریاد کس................که می خواهی امروز فریادرس
همه تخم نامردمی کاشتی.............ببین لاجرم بر که برداشتی
که بر جان ریشت نهد مرهمی..............که دلها ز ریشت بنالد همی
تو ما را همی چاه کندی براه..............بسر لاجرم درفتادی بچاه
هر کس به طريقی دل من می شکند
بيگانه جدا ، دوست جدا می شکند
بيگانه اگر می شکند گله ای نيست
از دوست بپرس که چرا می شکند ؟
اواتار جدید مبارک
دلا خو کن به تنهایی که از تن ها بلا خیزد
سعادت ان کسی دارد که از تن ها بپرهیزد
دوس دارم قایق سواری رو ، ولی
جز تو از هیچ کسی دریا نمی خوام
من تو رو می خوام اونا رو نمی خوام
نفسم تویی هوارو نمی خوام
موهای خیلی پریشون نمی خوام
آدم زیادی مجنون نمی خوام
می دونی چشم منو گرفتی و
جز تو هیچی از خدامون نمی خوام
آخرین روز وداع گریه کردم بی صدا
حیفم اومد که تو رو بسپرم دست خدا
اگه با رفتن تو عشق ما تموم میشه
تو نباشی میدونم عمر من حروم میشه
برو با ستاره ها روشنی چراغ توست
دیگه تاریکی شب نمیاد سراغ تو
برو فکر من نباش راه من راهی جداست
کاشکی می شد بدونم خونه ی عشق کجاست
نگو یه روز میری و پیشم نمیای دیگه
اگه اگه مث قدیما منو نخوای دیگه
اما باز به یاد تو گریونه دلم دیگه
دیگه بعد تو عاشق نمیشم
اااااااااااااا
دوست خوبم شعر شما باید با اخرین حرف شعر قبلی شروع بشه
مکن فراخ روی در عمل اگر خواهی.................که وقت رفع تو باشد مجال دشمن تنگنقل قول:
دوس دارم قایق سواری رو ، ولی
جز تو از هیچ کسی دریا نمی خوام
من تو رو می خوام اونا رو نمی خوام
نفسم تویی هوارو نمی خوام
موهای خیلی پریشون نمی خوام
آدم زیادی مجنون نمی خوام
می دونی چشم منو گرفتی و
جز تو هیچی از خدامون نمی خوام
تو پاک باش و مدار ای برادر از کس باک................زنند جامه ناپاک گازران بر سنگ
خیلی ممنوننقل قول:
اواتار جدید مبارک
گر گرفته تن من
باد موهای مرا تاب نداد
و صدایی که رسید
رادیو روشن شد
پلک هایم متورم شده بود
بوی انجیر و هوا
بوی انگور و درخت
بوی باران که مرا می بوسید
دوست دارم گرد باشم تا ز دامان تو خیزم
طوف کوی تو نمایم، مقدمت گردد مکینم
دوست دارم خاک باشم تا نهی پا بر سر من
یا به اشک دیدگانت نیمه شب سازی عجینم
دوست دارم آه باشم تا برآیم از نهادت
رخنه در افلاک بنماید شرار آتشینم
دوست دارم ژاله باشم تا ببارم ز ابر مویت
با سرانگشت محبت خود بگیری از جبینم
دوست دارم اشک باشم، دور چشمان تو گردم
بر رخ ماهت بریزم، روی دامانت نشینم
دوست دارم نقطه باشم، مردم چشم تو گردم
یا به بالای لبت در گوشه ای عزلت گزینم
دوست دارم خال باشم جا گزینم بر عذارت
همچو زنگی بچه از گلزار رویت گل بچینم
دوست دارم آینه باشم فتد عکس تو در من
تا تو خود در من ببینی، من رخ ماه تو بینم
من تصور می کنم
عطر تو پیچیده است
دستهای سبز تو
میوه ها را چیده است...
در حیاط خانه ام
یاد تو گل می کند!
پس خدای مهربان
عشق را پل می کند...
چه شعر قشنگی . کامله ؟
دل دوستان جمع بهتر که گنج.............خزینه تهی به که مردم به رنج
مینداز در پای کار کسی...............که افتد که در پایش افتی بسی
___________________
شعر قشنگیه. خواننده خوبی هم داره.
این شعر در مدح حضرت علی (ع) سروده شده و ادامه داره.
یک سینه پر از قصهی هجر است ولیکن
از تنگدلی طاقت گفتار ندارم
چون راز برون نفتدم از پرده که هر چند
گویند مرا گر به نگهدار ندارم
جانا چودل خسته به سودای تو دارم
او داند و سودای تو من کار ندارم
خونریز شگرفست لبت سهل نگیرم
مهمان عزیز است غمت خوار ندارم
مرگم زتو دور افگند اندیشهام اینست
اندیشهی این جان گرفتار ندارم
خون شد دل خسرو ز نگهداشتن راز
چون هیچ کسی محرم اسرار ندارم
می شینم و با رؤیاهام یه وقتا خلوت می کنم
دلم گرفت به عروسک ، گاهی محبت می کنم
اون حرفامو گوش می کنه تو هر زمون و فرصتی
بدون هیچ توقعی ، بدون هیچ خیانتی
خب دیگه حرفی ندارم هیچی به جز خداحافظی
اونم بذار پای یه جور ، رسم قدیم کاغذی
یارب این صید فکن کیست که نخجیرش را
خون دل میشد و دل با خبر از تیر نبود
نازم آن شست کمانکش که به جز پیکانش
خواهشی در دل خون گشتهی نخجیر نبود
با غمش گر نکنم صبر، فروغی چه کنم
که جز این قسمتم از عالم تقدیر نبود
دهان به خنده ي شيرين اگر كه بگشايي
به جان مردم غمگين سرور مي بارد
كجاست ديده ي موسي كه بنگرد شب ها
هنوز شعشعه از كوه طور مي بارد
به لطف طبع تو نازم كه با عنايت دوست
ز واژه ي شعرت شعور مي بارد
ظهور شعر تو بر ذهن نازك انديشان
هزارها سخن نو ظهور مي بارد