-
دو نيمه، زماني به راستي ، يكي مي شوند
و از دو « تنها » يك « جمع كامل » مي سازند كه
بتوانند كمبود هاي هم را جبران كنند،
نه آنكه عين مطلق هم شوند، چيزي بر هم مضاف نكنند و
مسائل خاص و تازه يي را پيش نكشند...
پس بانو!
بيا تصميم بگيريم كه هر گز عين هم نشويم.
بيا تصميم بگيريم كه حركات مان، رفتارمان،
حرف زدن مان، و سليقه مان، كاملا يكي نشود...
و فرصت بدهيم كه خرده اختلاف ها،
و حتي اختلاف هاي اساسي مان، باقي بماند.
و هرگز اختلاف نظر را وسيله ي تهاجم قرار ندهيم ...
عزيز من! بيا متفاوت باشيم!
-
مردن امر ساده ای است و از زندگی کردن بسیار ساده تر
تمام خفتگان مرگ
در مقابل یک شک
در مقابل یک حرص در مقابل یک ترس
در مقابل یک کینه
در مقابل یک عشق
هیچ است
مردن امر ساده ای است
و در مقابل خستگی زندگی
چو سفری است که در یک روز تعطیل می کنیم
و دیگر هرگز باز نمی گردیم
-
مرا ببخش اگر لحظه هایم آبی نیست
ببخش اگر نفسم ، سرد و زرد و زنگاری است
بهشت من ! به نسیم تبسمی دریاب
جهان- جهنم ما را- ، که غرق بیزاری است
-
تا خون قلبت را کفِ دستم بياشامم
اصرار دارم با بيانی تيز بنويسم
تاريک گفتن پيشازاينها مستحبّی بود
اينبار واجب شد که يأسانگيز بنويسم
-
میجویم بی آنکه بیابم، به تنهایی مینویسم
کسی اینجا نیست، روز فرو میافتد، سال فرو میافتد،
من با لحظه سقوط میکنم، به اعماق میافتم،
کوره راه ناپیدایی روی آینهها
که تصویر شکستهی مرا تکرار میکند،
پا بر روزها میگذارم،
به جستجوی یک لحظه پا بر سایهام میگذارم،
من آن لحظه را میجویم که به دلکشی پرندهای است
من آفتاب را در ساعت پنج عصر میجویم
که آرام بر دیوارهای شنگرفی فرو میافت
-
تمام شب را ، در كوچه باغ ها گشتم
صداي پاي درختان بود
كه با چكيدن باران به گوش مي آمد
صداي پاي درختان عاشقي كه هنوز
ز باغ هاي خزان ديده كوچ مي كردند
كلاف ابر ، پريشان بود
و من ، كلاف سر اندر گم جهان بودم
چو باد ، سر به درختان كوچه كوبيدم
و خسته ، در پس ديوار خانه اي ماندم
سلام
-
مرا ببر، ای تنها
مرا ببر میان رویاها
مرا ببر، ای مادر
یکسر بیدارم کن
وادارم کن تا رویاهای تو را ببینم.
سلام. خوبید؟ کم پیدا مثل من؟!
-
مرا مي خوانند و من مي روم.
جاده اي يخ بسته است
شب از نيمه گذشته، غباري
از برف
در رد صلب چرخ ها گرفتار شده.
در باز مي شود.
لبخند مي زنم، داخل مي شوم و
سرما را از خود مي تکانم.
اينجا زن محشري هست
به پهلو بر روي تخت.
مريض است،
شايد استفراغ مي کند،
شايد رنج مي برد
که دهمين فرزند را
به دنيا بياورد. لذت! لذت!
ممنون شما خوبی
هستیم اما خوب ما هم کم پیدا
-
تلفنم را جواب می دهد:
"...خوبم "
ضربه ای محکم برای سمفونی ای بزرگ
می خندد
گیتاریست می پرد روی میز ناهارخوری
غول غم ها دهان باز می کند
ترانه می خواند
"...خوبم سارا "
آرشه ها دیوانه وار از آشپزخانه بیرون می ریزند
پیانیست از لب پنجره دست هایش را بلند می کند
بوسه می فرستد
" امروز خوبم
خوب خوب "
گوشی را می گذارم
همه کف می زنند
اتاقم پر از گل سرخ شده
-
هزار کاکلی شاد در چشمان توست
هزار قناری خاموش در گلوی من
عشق را ای کاش زبان سخن بود
آنکه می گوید دوستت دارم
دل اندوهگین شبی است که مهتابش را میجوید
هزار آفتاب خندان در توست
هزار ستاره گریان در تمنای من
عشق را ای کاش زبان سخن بود