ميرود عشق
بی عطرِ پونه به دنبال
بی گَردِ زرينِ سايشِ دامان به خاكِ راه
ميرود عشق ميرود
آهی به گَردِ راهش
Printable View
ميرود عشق
بی عطرِ پونه به دنبال
بی گَردِ زرينِ سايشِ دامان به خاكِ راه
ميرود عشق ميرود
آهی به گَردِ راهش
شعر بی تاب مرا شعله ی آزرم زده!
و به حیلت به گُل گونه ی سردم
نفسِ گرم زده
خوب خود می دانی
که قرارِ دل از آن شکّن گیسو کردم
و به شکرانه نمازی به دو ابرو کردم
شامگاهان همه با شوق
سر زلف تو را بو کردم
آه! خود می دانی
که دگر من به لب و بوسه ی تو خو کردم.....
من آغاز شدم با یک نقطه
در اول خط
همین که پاهایم را شناختم
به راه افتادم
گستاخ شدم
به دهانهای گشاد بیمحلی کردم
بوی نفتالین لایِ کفنِ مادربزرگم را میدادند
به هر نوع قاف از نوع قانون، قاضی، قفل و قرارداد بدنم کهیر میزند
مونیکا بیکاریوو :blush: :blush:
ديرست ، گاليا
در گوش من فسانه دلدادگي مخوان
ديگر ز من ترانه شوريدگي مخواه
ديرست ، گاليا ! به ره افتاد كاروان
عشق من و تو ؟ ... آه
اين هم حكايتي است
اما ، درين زمانه كه درمانده هر كسي
از بهر نان شب
ديگر براي عشق و حكايت مجال نيست
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]نقل قول:
نوشته شده توسط jazire_eshgh21
-----------------
تنم از خاطره اش می لرزد!
بر سرم دست کشید،
در کنارم بنشست،
بوسه بخشید به من،
لیک می دانستم
که دلش با دل من سرد شدست!.....
تا بزم هست ، جمله حريفند و هم نفس
هنگام رزم ، كار به پرهيز ميرسد
تا ياد ميكنم ز اسيران در قفس
اشكي به عطر و نغمه درآميز ميرسد
تو رفته ای شنیده ام، به نا کجا، به ماورا
نه! باورم نمی شود! دریغ زین شنودنم
مثلا شاعره اي را ديدم
آنچنان محو تماشاي فضا بود كه در چشمانش
آسمان تخم گذاشت
و شبي از شبها
مردي از من پرسيد
تا طلوع انگور ، چند ساعت راه است؟
بايد امشب بروم
بايد امشب چمداني را
كه به اندازه پيراهن تنهايي من جا دارد ، بردارم
و به سمتي بروم
كه درختان حماسي پيداست
تكه تكه ژندهپارهها را
بر آسمانهها ميآويزد
و پای ميكشد
در كوچهها و خيابانها