درونها تیره شد باشد که از غیب
چراغی برکند خلوت نشینی
Printable View
درونها تیره شد باشد که از غیب
چراغی برکند خلوت نشینی
یا رب ان اهوی مشکین به ختن بازرسان
وان سهی سرو خرامان به چمن باز رسان///
ناوک چشم تو در هر گوشه ای
همچو من افتاده دارد صد قتیل
لب سر چشمهای و طرف جویی
نم اشکی و با خود گفت و گویی
من زودتر گفته بودم:31:
یار دلدار من ار قلب بدین سان شکند
ببرد زود به جانداری خود پادشهش
جان به شکرانه کنم صرف گر آن دانه
درصدف سینه حافظ بود آرامگهش ...
شاه شمشادقدان خسرو شیرین دهنان
که به مژگان شکند قلب همه صف شکنان
مست بگذشت و نظر بر من درویش انداخت
گفت ای چشم و چراغ همه شیرین سخنان///
«نه عمر نوح بماند نه ملک اسکندر// نزاع بر سر دنیای دون مکن درویش»
شور غم عشقش چنین حیفست پنهان داشتن
در گوش نی رمزی بگو تا برکشد آواز را
از چشم شوخش اي دل ايمان خود نگهدار
كان جادوي كمانكش بر عزم غارت آمد
دی پیر می فروش که ذکرش به خیر باد
گفتا شراب نوش و غم دل ببر ز یاد
دمی با غم به سر بردن جهان یک سر نمیارزد
به می بفروش دلق ما کز این بهتر نمیارزد
دور شو از برم ای واعظ و بیهوده مگوی
من نه آنم که دگر گوش بتزویر کنم
مرو به خواب که حافظ به بارگاه قبول
ز ورد نیم شب و درس صبحگاه رسید
در نمازم خم ابروی تو یاد آمد
حالتی رفت که محراب به فریاد آمد...
در شاهراه جاه و بزرگی خطر بسی ست
از شاه نذر خیر و ز توفیق یاوری
یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم
دولت صحبت آن مونس جان ما را بس///
سود و زیان و مایه چو خواهد شدن رد سنت
از بهر این معامله غمگین مباش و شاد
دل من در هوس روی تو ای مونس جان
خاک راهیست که در دست نسیم افتادست///
تا دامن کفن نکشم زیر پای خاک
باور مکن که دست ز دامن بدارمت
تنها نه ز راز دل من پرده برافتاد
تا بود فلک شيوه او پرده دري بود
.
دیشب بهسیل اشک ره خواب میزدم
نقشی بهیاد خطّ تو بر آب میزدم
من از ان حسن روز افزون که یوسف داشت فهمیدم
که عشق از پرده عصمت برون ارد زلیخا را///
آن کیست کز روی کرم با ما وفاداری کند
بر جای بدکاری چو من یک دم نکوکاری کند
دامن کشان همی شد در شرب زر کشیده
صد ماه روز رشکش حبیب قصب دریده
.
هر که را خوابگه اخر مشتی خاک است
گو چه حاجت که به افلاک کشی ایوان را///
اهل نظر دو عالم در یک نظر ببازن
عشق است و داو اول بر نقد جان توان زد
در کوی نیک نامی ما را گذر ندادند
گر تو نمیپسندی تغییر کن قضا را///
اگر دشنام فرمایی و گر نفرین دعا گویم
جواب تلخ میزیبد لب لعل شکرخا را
الا ای یوسف مصری که کردت سلطنت مغرور
پدر را بازپرس اخر کجا شد مهر فرزندی
.
یوسف عزیزم رفت ای برادران رحمی
کز غمش عجب دیدم حال پیر کنعانی
یاقوت جان فزایش از آب لطف زاده
شمشاد خوش خرامش در ناز پروریده
«هرآنکسی که در این حلقه نیست زنده به عشق// بر او نمرده، بهفتوای من نماز کنید»
دو نصیحت کنمت بشنود صد گنج ببر
از در عیش درآ و به ره عیب مپوی
یاری اندر کس نمیبینیم یاران را چه شد
دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد
درویش را نباشد برگ سرای سلطان
ماییم و کهنه دلقی، کاتش در آن توان زد
.
دوش در حلقه ی ما قصه ی گیسوی تو بود
تا دل شب سخن از سلسله ی موی تو بود... واقعا به به به به
در کوی نیک نامی ما را گذر ندادند
گر تو نمیپسندی تغییر کن قضا را
این بیت رو یکبار دیگر نوشته بودند ولی دوباره با اجازه دارم ویرایشش می کنم:20:نقل قول:
در کوی نیک نامان ما را گذر ندادند
گر تو نمی پسندی تغییر ده قضا را
اگر روم ز پی اش فــتنه ها برانگیزد (به همین جهت دیگه صدام درنمیاد:13:)
ور از طلب بنشینم به کینه برخیزم
من و انکار شراب این چه حکابت باشد
غالباً این قدرم عقل و کفایت باشد
شب خوش :11:
.