ای خدا دلگیرم ازت
آی زندگی سیرم ازت
آی زندگی می میرم و عمرم رو می گیرم ازت
چه لحظه های تلخیه انگار رسیدم ته خط
وقت رهایی از قفس آی دنیا بی زارم ازت
خدایا کمک کن مشکلاتم برطرف شه
بذار باور کنم دستاتو دارم
نگیری دستامو کارم تمومه
Printable View
ای خدا دلگیرم ازت
آی زندگی سیرم ازت
آی زندگی می میرم و عمرم رو می گیرم ازت
چه لحظه های تلخیه انگار رسیدم ته خط
وقت رهایی از قفس آی دنیا بی زارم ازت
خدایا کمک کن مشکلاتم برطرف شه
بذار باور کنم دستاتو دارم
نگیری دستامو کارم تمومه
پروردگارم
من آن بنده روسیاهی هستم که بهترین شبهایت را نیز به غفلت گذراندم ...
تنها تو صدایم را می شنوی آن زمان که می خوانمت که خدای خوبم مرا به عقوبت غفلتم دچار مکن
سرنوشتم را به لطف و برکت خویش آن گونه نما که با آن به تو نزدیکتر شوم . تو هر زمان صدایم را می شنوی
قبول آنچه خیر و صلاح من در آن است را برایم آسان فرما
در نماز تو خدایا بدنم می لرزد
چون به لب نام تو آرم سخنم می لرزد
یادم از بار گناه آید و سرمنزل مرگ
وز غم این ره بی توشه تنم می لرزد
خدایا ! از خودم گله دارم
دعاهایم , نیازهایم , همه چیز خیلی زود از خاطرم می روند .
نمی دانم چرا یادم نمی ماند آنچه امروز در دستم است , دعای دیروزم بود .
چرا از خاطرم می رود زندگی ام دائم در حال تغییر است
و اگر داشته هایم را شکر نکنم , ممکن است فردا در دستم نباشند .
پروردگارم ! تو یاری ام کن اینقدر فراموش کار نباشم و به چشم بر هم زدنی , زبان به گلایه نداشتن ها نگشایم
و کمی شاکر تر باشم .
من خدا را دارم
کوله بارم بر دوش
سفری میباید
سفری بی همراه
گم شدن تا ته تنهایی محض
سازکم با من گفت:
هر کجا ترسیدی
از سفر لرزیدی
تو بگو از ته دل
من خدا را دارم
من خدا را دارم
پروردگارا !
کتاب سینه ام را بر تو می گشایم
بر تو که گشاینده ی ذهن ها و دل هایی
بر تو که پناهگاه خلوت شبانه ام هستی
خدایا !
اگر تو پاسخم نگویی ، با که سخن گویم
و اگر تو دعوتم نکنی ، از که یاری جویم
ای امید و معتمد من
بر من ببخش کوتاهیهایم را که چشم به رحمت تو دارم
نا امیدی و حسد و بخل را از سینه ام بزدای
که تویی گنجینه بی انتهای امیدم ، راهم بنمای
که تویی بهترین راهنما و مرادم .
به نابودی كشوندیم تا بدونم همه بود و نبودم تو بودی
بدونم هر چی باشم بی تو هیچم بدونم فرصت بودن تو بودی
همه دنیا بخواد و تو بگی نه نخواد و تو بگی اره تمومه
همین كه اول و آخر تو هستی به محتاج تو محتاجی حرومه
پریشونه چه چیزا كه نبودم دیگه می خوام پریشون تو باشم
تویی كه زندگیمو آبرومو باید هر لحظه مدیون تو باشم
فقط تو می تونی كاری كنی كه دلم از این همه حسرت جدا شه
به تنهاییت قسم تنهای تنهام اگه دستم تو دست تو نباشه
سلام دوستان
من شعر بلد نیستم بگم فقط میخوام یه چیزی بگم
من تو این ماه خدا رو از ته دلم درک کردم .از ته دلم
امیدوارم تکراری نباشه
من و خدایه قول و قراری با هم گذاشتیم، اون به من قول داد همیشه مراقبم باشه و کمتر از عالی ترین بهم نده، و من بهش قول دادم، حتی اگه دل بی قرارم در حسرت آرزویی بال بال می زد و شوق استجابت دعایی آتیشم می زد، با تموم وجودم بدون ذره ای تردید، اول بگم اجازه خدایا ؟اعتراف می کنم قول سنگینیه.واسه همین بهش گفتم: من فقط یه بنده ام چیزهایی هست که تو میدونی و من هیچ وقت نمی دونستم و شاید هیچ وقت هم نفهمم .اتفاقاتی می افته که ذهن محدود من قادر به تعبیرش نیست.دلایلی مخفی هست که شاید واسه همیشه مسکوت و مکتوم باقی بمونه .اسراری هست که شاید دونستنش ،فهمیدنش، تو ظرف ادراک و گمان من نگنجه .اینو تو می دونی ،پس واسه لحظه های دشوار، به من قدرت تحملش رو ببخش .من و به اون نقطه برسون که همیشه یادم بمونه ،همه چیز از سوی تو خیر مطلقه ،حتی اگه ظاهراً همه چیز عذاب آور و دشوار باشه .گاهی اوقات، آرزوهایی داشتم و تو زیر نامه آرزوهام نوشتی موافقت نمی شه .راستش اولش دلم می گرفت ؛شاید به خاطر جنسم که شیشه حس و عاطفه بود.منو ببخش که یه وقتایی از سر بی صبری و نا شکیبایی ،تو خلوت تنهاییم ازت می پرسیدم آخه چرا؟وقتایی که هر چی فکر می کردم ،به نتیجه ای نمی رسیدم .دنبال دلیل می گشتم و دلیلی پیدا نمی کردم ، پیش می اومد که با یه بغض تو گلوم تکرار کنم، آخه واسه چی؟چی می شد اگه ......چقدر از بزرگواریت شرمنده ام ،که منو در تموم لحظه های ناشکریم ،توی تموم لحظه های بی صبریم ،با محبت تحملم کردی،نه تنبیهم کردی ، نه حتی ذره ای محبتت رو از من دریغ کردی.گاهی وقتا توی تنها ترین لحظات تنهائیم ،درست تو لحظه هایی که فکر می کردم هیچ کس نیست ،اون موقع که به این حسمی رسیدم که چقدر تنهام ،واسم نشونه می فرستادی که من خودم تا آخرین لحظه باهاتم ،واسه تمومی لحظه هات همراهتم .من، تنها بنده تو، نبودم ،اما یه لحظه هم تنها رهام نکردی.تو تنها و محکم ترین قوت قلب تو طوفان های زندگیم ،تو ابتدا و اصل آرامشم ،تو از من به من نزدیکتر بودی ،موندم که چطور گاهی اوقات چشم های غافلم ندیدنت ، اما تو هیچ وقت حتی لحظه ای منو ترک نکردی .روزایی رسید که فکر کردم با من قهری ،تو حتی در همون لحظه ها ،با همون فکر اشتباه که حتی از به خاطر آوردنش شرمنده می شم ،از من قهر نکردی منو به خاطر این فکر کودکانه نادرست ،طرد نکردی.من دوستت دارم منو ببخش اگه قولم کوچیکه ،اما دلم به بزرگی بی حد تو خوشه؛ و پشتم به کمکهای تو گرم .توی یادت چیزی هست ، که منو زیرو رو می کنه ،غصه هام و می شوره و دل شکستگی هامو ترمیم می کنه ؛ چیزی که در هیچ چیز غیر از یاد تو نیست .هر وقت خواستم ببینمت ، بی درنگ ، با مهربونی در رو به روم باز کردی ؛ نگاه نکردی گناهکارم ،حذفم نکردی .هر وقت صدات کردم ،طوری بهم جواب دادی انگار مدتهاست منتظرم بودی ،هر وقت ندونسته از بیراهه سر در آوردم خودت منو صدا کردی. گاهی با تلنگر اتفاقات ساده روزمره ،منو از ادامه یه راه غلط منع کردی ؛ اما حتی اون وقتی که ازم مکدر بودی با بزرگواری آبروم و حفظ کردی .تو همیشه خدا بودی و من همیشه حتی کمتر از یه بنده .به من از صفات و ذاتت چیزهایی ببخش تا جسم خاکی من به روح آسمونی تو حتی شده یه سر سوزن نزدیک تر شه .به حافظه ام قدرتی ببخش تا اجازه گرفتن از تو رو هیچ وقت از خاطرم نبره ،به اراده ام همتی ببخش ،تا استوار بر این عهد پابرجا بمونه .
امیدوارم تکراری نباشه
من و خدایه قول و قراری با هم گذاشتیم، اون به من قول داد همیشه مراقبم باشه و کمتر از عالی ترین بهم نده، و من بهش قول دادم، حتی اگه دل بی قرارم در حسرت آرزویی بال بال می زد و شوق استجابت دعایی آتیشم می زد، با تموم وجودم بدون ذره ای تردید، اول بگم اجازه خدایا ؟اعتراف می کنم قول سنگینیه.واسه همین بهش گفتم: من فقط یه بنده ام چیزهایی هست که تو میدونی و من هیچ وقت نمی دونستم و شاید هیچ وقت هم نفهمم .اتفاقاتی می افته که ذهن محدود من قادر به تعبیرش نیست.دلایلی مخفی هست که شاید واسه همیشه مسکوت و مکتوم باقی بمونه .اسراری هست که شاید دونستنش ،فهمیدنش، تو ظرف ادراک و گمان من نگنجه .اینو تو می دونی ،پس واسه لحظه های دشوار، به من قدرت تحملش رو ببخش .من و به اون نقطه برسون که همیشه یادم بمونه ،همه چیز از سوی تو خیر مطلقه ،حتی اگه ظاهراً همه چیز عذاب آور و دشوار باشه .گاهی اوقات، آرزوهایی داشتم و تو زیر نامه آرزوهام نوشتی موافقت نمی شه .راستش اولش دلم می گرفت ؛شاید به خاطر جنسم که شیشه حس و عاطفه بود.منو ببخش که یه وقتایی از سر بی صبری و نا شکیبایی ،تو خلوت تنهاییم ازت می پرسیدم آخه چرا؟وقتایی که هر چی فکر می کردم ،به نتیجه ای نمی رسیدم .دنبال دلیل می گشتم و دلیلی پیدا نمی کردم ، پیش می اومد که با یه بغض تو گلوم تکرار کنم، آخه واسه چی؟چی می شد اگه ......چقدر از بزرگواریت شرمنده ام ،که منو در تموم لحظه های ناشکریم ،توی تموم لحظه های بی صبریم ،با محبت تحملم کردی،نه تنبیهم کردی ، نه حتی ذره ای محبتت رو از من دریغ کردی.گاهی وقتا توی تنها ترین لحظات تنهائیم ،درست تو لحظه هایی که فکر می کردم هیچ کس نیست ،اون موقع که به این حسمی رسیدم که چقدر تنهام ،واسم نشونه می فرستادی که من خودم تا آخرین لحظه باهاتم ،واسه تمومی لحظه هات همراهتم .من، تنها بنده تو، نبودم ،اما یه لحظه هم تنها رهام نکردی.تو تنها و محکم ترین قوت قلب تو طوفان های زندگیم ،تو ابتدا و اصل آرامشم ،تو از من به من نزدیکتر بودی ،موندم که چطور گاهی اوقات چشم های غافلم ندیدنت ، اما تو هیچ وقت حتی لحظه ای منو ترک نکردی .روزایی رسید که فکر کردم با من قهری ،تو حتی در همون لحظه ها ،با همون فکر اشتباه که حتی از به خاطر آوردنش شرمنده می شم ،از من قهر نکردی منو به خاطر این فکر کودکانه نادرست ،طرد نکردی.من دوستت دارم منو ببخش اگه قولم کوچیکه ،اما دلم به بزرگی بی حد تو خوشه؛ و پشتم به کمکهای تو گرم .توی یادت چیزی هست ، که منو زیرو رو می کنه ،غصه هام و می شوره و دل شکستگی هامو ترمیم می کنه ؛ چیزی که در هیچ چیز غیر از یاد تو نیست .هر وقت خواستم ببینمت ، بی درنگ ، با مهربونی در رو به روم باز کردی ؛ نگاه نکردی گناهکارم ،حذفم نکردی .هر وقت صدات کردم ،طوری بهم جواب دادی انگار مدتهاست منتظرم بودی ،هر وقت ندونسته از بیراهه سر در آوردم خودت منو صدا کردی. گاهی با تلنگر اتفاقات ساده روزمره ،منو از ادامه یه راه غلط منع کردی ؛ اما حتی اون وقتی که ازم مکدر بودی با بزرگواری آبروم و حفظ کردی .تو همیشه خدا بودی و من همیشه حتی کمتر از یه بنده .به من از صفات و ذاتت چیزهایی ببخش تا جسم خاکی من به روح آسمونی تو حتی شده یه سر سوزن نزدیک تر شه .به حافظه ام قدرتی ببخش تا اجازه گرفتن از تو رو هیچ وقت از خاطرم نبره ،به اراده ام همتی ببخش ،تا استوار بر این عهد پابرجا بمونه .
خالق زیبای من
سلام
می بینی پنجرههای دلمان چه غباری گرفته?
میبینی فراموش کردن تو چه بر سرمان آورده?
خدایا!
دلهامان باران رحمت تو را میطلبد. باران شوق و مغفرت!
معبودا!
از شرم خود و شوق تو در خوف و رجاییم!
کریما!
چه زیباست با تو چون علی سخن گفتن، آنجا که با «کمیل» سراپا شوق و بیطاقت، فارغ از هر آداب و ترتیب
«اللهم انی اسئلک» میگوید.
عادلا!
گناهانی کردهایم لایق تغییر نعمت!
گناهانی کردهایم که پردههای عصمت را دریده!
گناهانی کردهایم که دعاهایمان در زندانشان اسیر شده!
اما چگونه تو را نخوانیم؟
چگونه؟
هیهات! ما ذلک الظن بک و لاالمعروف من فضلک!
ما را ببخشا...
سلطانا!
به درگاهت آمدهایم...
معتذراً، نادماً، منکسراً، مستقیلاً، مستغفراً، منیباً، مقراً،مذعناً، معترفا
برای عذر خواهی، پشیمان از کرده، شکست خورده از راه رفته، به دنبال عفو، خواهان بخشیده شدن، پوزش خواه، توبه کننده، مقر بر بزرگی تو، دل نهاده به مهربانیت و معترف به گناهان خويش
کریما!
ببخشمان که اینگونه از تو، اینگونه از تو دوریم و دور از توایم!
عزیزا!
شکر...
شکرت خدای مهربان من!
چه زیبا کردهای شهرهامان و روستاهامان و ... دلهامان!
چه بارانی شده آسمان تو...
چشمان ما!
چه بوی خوب خاکی میآید این روزها!
چه زیبا دلهامان خاکی شده!
چه زیباست دل خاکی که ما را به یاد پاکی میاندازد!
و «سبحانک» که تو پاکی!
گر از دوست چشمت بر احسان اوست
تو در بند خویشی نه در بند دوست
قادرا!
ما در بندان خویش را برهان!
کمکمان کن!
در این زلال زیبای آب، در این آبی بیکران آسمان، در این صافی هوای آب کشیده، خالق آب، خالق پاکی، خالق نور، خالق حیات را ببینیم!
کمکمان کن!
این پاکی را از طبیعت تو به دل خود راه دهیم و از کرده، نادم و پشیمان، دل به معشوق ازلی و معبود ابدی
ببندیم.
یاریمان ده!
به فکر پسرک کفش پاره هم باشیم!
یاریمان ده!
به خانههای مسقف خیس هم سری بزنیم!
بیاموزمان!
تا دست کودک سرماخورده یتیم را گرم کنیم!
بیاموزمان!
تا قدردان نعمت باشیم!
خدايا فراموش نكن ما فراموشدگان رو ...
خدایا دست دروغگویان را از این مملکت دور گردان !
خدایا به همه مردم ما ، عقلی فراوان بده !
خدایا دل های تنها را تنها تر نگردان !
خدايا
از تو مي خواهم که طبع ما را آنقدر بلند کني که در برابر هيچ چيز جز خداتسليم نشويم. دنيا ما را نفريبد، خودخواهي ما را کور نکند. سياهي گناه و فساد وتهمت و دروغ وغيبت ، قلب هاي ما را تيره و تار ننمايد. خدايا! به ما آنقدر ظرفيت دهکه در برابر پيروزي ها سرمست و مغرور نشويم. خدايا به من آنقدر توان ده که کوچکي وبيچارگي خويش را فراموش نکنم و در برابرعظمت تو خود را نبينم
سلام
چه موضوع جالبي. اين رو هم من كه تازه وارد جمعتون شدم اضافه مي كنم:
”نگذار سقوط كنم”
خدایا امشب نیز شریک تنهایی هایم هیچ کس و هیچ چیز نیست مگر طنین نام پر عظمتت.
پاهای خسته و ناتوانم را تکیه گاهی نیست مگر اراده ی تو.
زنده ام امیدوارم به یاد تو.
من فراموش نکردم آنگاه که در ظلمت شبهای این دنیا چراغی پر نور بودی در جاده ی زندگانیم.
فراموش نکردم که تکرار نام تو معجزه آفرید.
فراموش نکردم دستم را گرفتی تا به دره های گناه سقوط نکنم.
امشب که در خلوت خود با تو به نیایش نشسته ام می دانم که صبورانه تمامی حرفهایم را گوش خواهی داد.
هرگز تنهایم نگذاشتی و اکنون می خواهم چون همیشه تنهایم نگذاری.
اکنون که میان دنیایی از شک و نگرانی مانده ام و لبه ی پرتگاه ایستاده ام هیچ کس جز تو راهنمای من نخواهد بود.
اینجا پر از چهره های پلیدیست که خود را پشت نقاب انسانیت و خیرخواهی پنهان کرده اند. چگونه می توانم اعتماد کنم اگر تو روشنگر راهم نباشی؟
خدایا امیدی ندارم مگر به رحمت و بخشش تو. گرچه گناهکارم اما چون همیش از گناهم بگذر و نگذار سقوط کنم.
خدايا از عشق امروزمان
براي فرداهايي كه فراموش مي كنيم عاشق بوده ايم
قدري كنار بگذار
به قدر يك مشت
به قدر يك لبخند
تا فراموش نكنيم
عاشق بوده ايم
عاشق بمانيم
عاشق بميريم
دكتر علي شريعتي
الهی
به داده ات
نداده ات وگرفته ات شکر
که داده ات نعمت
نداده ات حکمت و
گرفته ات علت است
خدایا وقتی ازم گرفتی و بهم بخشیدی ، فهمیدم که
معادله زندگی ، نه غصه خوردن برای نداشته هاست
و نه شاد بودن برای داشته ها . . .
همیشه آرام هستی و صبور روزها در این خانه دلتنگ چشم انتظار تو هستم و وقتی از همه نامهربانی هاخسته می شوم ، زانوانت را مي جويم ... كه سر بر آنها بگذارم و آغوش گرمت را كه در آن آرام بگيرم...
.•*..*•.•*..*•.•*..*•.•*..*•..•* ..*•.
در كلبه كوچك قلبم ،برايت، مركبي از غرور و محبت مهيا مي كنم تا تكسوار درياي بي انتهاي عشقم گردي .اگر رفتي و مقصد گمشده را نيافتي تو را به خدا سوگند مي دهم به كلبه كوچك قلبم بازگردي ! چشم به راه توام ...
.•*..*•.•*..*•.•*..*•.•*..*•..•* ..*•.
ياد تو مثل خورشيدي در شبهاي تنهايي ام مي درخشد و همه ي ستارگان را مجاب مي كند وقتي تو باشي ، شب قابل تحمل است . تو يك روياي نديده اي . سر به ديوار مهرت مي گذارم و پشت نرده هاي خيال يك آرزو آنقدر مي نشينم و آنقدر مي نويسم تا ...
.•*..*•.•*..*•.•*..*•.•*..*•..•* ..*•.
مي خواستم بروم تا انتهاي عدم ، مي خواستم نيست شوم ، گم شوم.قلب شيشه اي غرورم افتاد و شكست . حتي آهي نكشيدم چون زندگي را با حضور ت دوست دارم . تو را قسم مي دهم به شبنم هاي شفاف ، به صداقت ياس ، تو را قسم مي دهم به پاكي و محبت كه بماني
تو را قسم مي دهم به آب و آيينه كه بماني ... همه رفتند ، تو بمان ...
.•*..*•.•*..*•.•*..*•.•*..*•..•* ..*•.
اي آبي ترين صبح ، تو از تبار بهاري و من از قبله پاييز .زير اين حجم سنگين تنهايي ، در ميان كوچه هاي گمنام زندگي به تو مي انديشم. سالهاست كه اشك ديدگانم ارمغان كوير گونه هايم شده است . تو نميداني كوچه باغ خاطره پر از پاييز شده است ، پر از سكوت تنهايي ...
سلام
خدایا من به مشکل بزرگی برخوردم
بچه هایی که به پروفایلم سر میزنن منو از ته دلشون دعا کنن
خدايم . . . . . . . . . نفسم را بگير اما صدايم را نه
جانم را بگير اما كلامم را نه
بودنم را بگير اما شدنم را نه
كه من بيصدا ، هزاران بار فناتر از نيستنم است . . . اگر نتوانم بگويم ، از گرماي شعله هاي عصيانگر رنجهايم خاكستر مي شوم
و اگر كلامم نباشد قلمم را با خامه ء كدامين جوهره عالم سيراب كنم ، و الفاظم را در كدامين بند مستحكم كلمه اسير كنم تا ديگران
از ديدن معاني وحشي و رام نشدني حقيقتهاي درونم يادي از يار و ديارشان كنند و هواي پريدن همچون هوسي آتشين تمامي وجودشان را پر كند
و وقتي جوهره من شدن است چگونه در بودنم بياسايم ، موج را ايستادن ، نبودن است .
خدایا ... دستانم را در چشمه نور سجود شستم و از صداقت ستاره قنوت آموختم و از ستایش خورشید طلوع ماه را... و صدایم را اوج دادند تمام تکامل ها و من از کودکی ام بزرگتر شدم و سپاس ای بی همتای مهربان و سکوت برای اجابت دعاهایم و تنه
زندگي » زيباست، كو چشمي كه « زيبائي » به بيند ؟
كو « دل آگاهي » كه در « هستي » دلارائي به بيند ؟
صبحا « تاج طلا » را بر ستيغ كوه، يابد
شب « گل الماس » را بر سقف مينائي به بيند
ريخت ساقي باه هاي گونه گون در جام هستي
غافل آنكو « سكر » را در باده پيمائي به بيند
شكوه ها از بخت دارد « بي خدا » در « بيكسي ها »
شادمان آنكو « خدا » را وقت « تنهائي » به بيند
« زشت بينان » را بگو در « ديده » خود عيب جويند
« زندگي » زيباست كو چشمي كه « زيبائي » به بيند ؟
من از خدا خواستم...
من از خدا خواستم که پليدي هاي مرا بزدايد
خدا گفت : نه
آنها براي اين در تو نيستند که من آنها را بزدايم .بلکه آنها براي اين در تو هستند که تو در برابرشان پايداري کني
من از خدا خواستم که بدنم را کامل سازد
خدا گفت : نه
روح تو کامل است. بدن تو موقتي است
من از خدا خواستم به من شکيبائي دهد
خدا گفت : نه
شکيبائي بر اثر سختي ها به دست مي آيد. شکيبائي دادني نيست بلکه به دست آوردني است
من از خدا خواستم تا به من خوشبختي دهد
خدا گفت : نه
من به تو برکت مي دهم
خوشبختي به خودت بستگي دارد
من از خدا خواستم تا از درد ها آزادم سازد
خدا گفت : نه
درد و رنج تو را از اين جهان دور کرده و به من نزديک تر مي سازد
من از خدا خواستم تا روحم را رشد دهد
خدا گفت : نه
تو خودت بايد رشد کني ولي من تو را مي پيرايم تا ميوه دهي
من از خدا خواستم به من چيزهائي دهد تا از زندگي خوشم بيايد
خدا گفت : نه
من به تو زندگي مي بخشم تا تو از همۀ آن چيزها لذت ببري
من از خدا خواستم تا به من کمک کند تا ديگران را همان طور که او دوست دارد ، دوست داشته باشم
خدا گفت : ... سرانجام مطلب را گرفتي
دیگر به خدا نمی گویم مشکل بزرگی دارم، به مشکلم می گویم خدای بزرگی دارم
خداوندا پس کجاست آن ناجی که ما را قول امید داده بودی
امید در انتظارش یاٌس را می نوشد
و خداوندا از تو می پرسم
کی می شود دیگر از تو نپرسم!
ماییم وهـزار چشم جـویا / اندر پی ِحق روان و پویا
چشمان ِدل ارنکو گشاییم / هـر ذرّه شود زبان ِگویا
شکــر نعمـت
گرتو راهست کمی با َمن مسکین نظری
بـده بـی منّت مخـلوق بـه من مـاحضری
تا به هر دم که رَوَد یک نفس و باز آیـد
شکر نعمت کنـم و هیـچ نبـاشد حـذری
فاش گـویم که مـرا نیست بجـز تـو یـاری
نشناسم بجـز از رحمـتِ تــو هیـچ دَری
رهِ توصاف و بسی نرم و بسی هموارست
هـر که این ره نـرَوَد نیست بـرایش ثمـری
هر که با توست به غیر از تو ندارد سـودا
وآنکه بـی توست زده ریشـۀ خـود با تبـری
ای خـوشـا آنکه بیـایـد ز زمیـن تـا ملـکوت
هـم به لطفِ تـو نشیند بـه بـَر حُـور و پـری
حاجی انــدر رَهِ کعبـه بنهَـد پــای ولــی
کعبـه آنجـاست کـه گیــرد ز یتیمــان خبــری
نامه دکتر علی شریعتی به خدا........
-------------------------------------------
خدایا کفر نمی گویم
پریشانم !
خدایا کفر نمی گویم
پریشانم !
چه می خواهی تو ازجانم
مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی
خداواندا
اگر روزی ز عرش خود به زیر آیی
لباس فقر پوشی
غرورت رابرای تکه نانی
به زیر پای نامردان بیاندازی
و شب آهسته و خسته
تهی دست و زبان بسته
به سوی خانه باز آیی
زمین و آسمان را کفر می گویی
نمی گویی؟
خداوندا
اگر در روز گرما خیز تابستان
تنت بر سایه ی دیوار بگشایی
لبت بر کاسه ی مسی قیر اندود بگذاری
و قدری آن طرف تر
عمارتهای مرمرین بینی
و اعصابت برای سکه ای این سو آن سو در روان باشد
زمین و آسمان را کفر می گویی
نمی گویی؟
خداوندا
اگر روزی بشر گردی
ز حال بندگانت با خبر گردی
پشیمان می شوی از قصه خلقت ، از این بودن از این بدعت
خداوندا تو مسئولی
خداوندا تو می دانی که انسان بودن و ماندن
در این دنیا چه دشوار است
چه رنجی می کشد آنکس که انسان است و از احساس
سرشار است.
========================
پ.ن:نمیدونم.................واقعا... نمیدونم...
مگر من
رانده ی کدام نظر از نماز ِ تو بوده ام
که در قنوت ِ نور
به رکعت رویا نمی رسم؟
آخر ِ این پرده آیا
باید
به گهواره ی نخست ِ خود برگردم؟
چقدر تنگ است دقیقه ی این غروب
که سایه از آفتاب گرفته و ُ
نمی گذارد
گفت و گوی انگور و شهد ِ رسیده را بشنوم
تو نمی دانی بر من چه رفته
من چه ها کشیده ام به کوی ِ بی می فروش
خاک در دهان و ُ
خار در دو دیده،
از ظلمت ِ گور ها گذشته به موسمی
که مرگ
کمان از کف ِ کلماتم ربوده است.
گوشه ی چشمی کافی ست
تو هم بپرس
بر می زادگان ِ این خانه چه رفته است
آن تاکستان تا عسل ... پاییز،
آن گل سرخ ِ هزار قوزه ی غزل،
آن دختر ِ از دریا آمده به راه دور
خاموشی آیا
سرآغاز فراموشی است؟
عجیب است،
شرط ِ عبور از تخیل این شب ِ عجیب
تنها تحمل تاریکی ست
من به دیدار خدا رفتم و شد
با کراوات به دیدار خدا رفتم و شد
بر خلاف جهت اهل ریا رفتم و شد
ریش خود را ز ادب صاف نمودم با تیغ
همچنان آینه با صدق و صفا رفتم و شد
با بوی ادکلنی گشت معطر بدنم
عطر بر خود زدم و غالیه سا رفتم و شد
حمد را خواندم و آن مد "ولاالضالین" را
ننمودم ز ته حلق ادا رفتم و شد
یکدم از قاسم و جبار نگفتم سخنی
گفتم ای مایه هر مهر و وفا، رفتم و شد
همچو موسی نه عصا داشتم و نه نعلین
سرخوش و بی خبر و بی سرو پا رفتم و شد
"لن ترانی" نشنیدم ز خداوند چو او
"ارنی" گفتم و او گفت "رثا" رفتم و شد
مدعی گفت چرا رفتی و چون رفتی و کی؟
من دلباخته بی چون و چرا رفتم وشد
تو تنت پیش خدا روز و شبان خم شد و راست
من خدا گفتم و او گفت بیا رفتم و شد
مسجد و دیر و خرابات به دادم نرسید
فارغ از کشمکش این دو سه تا رفتم و شد
خانقاهم فلک آبی بی سقف و ستون
پیر من آنکه مرا داد ندا رفتم و شد
گفتم ای دل به خدا هست خدا هادی تو
تا بدینسان شدم از خلق رها رفتم و شد
خدایا ..
چه لحظه هايی که در زندگی ترا گم کردم اما تو همیشه کنارم بودی ...
چه دقیقه ها که حضورت را فراموش کردم اما تو فراموشم نکردی...
چه ساعت هایی که غرق در شادی و غرور، تو رو که پشت همه
موفقیت هام قایم شده بودی از یاد بردم اما تو همیشه به یادم بودی ...
وقتی خسته از همه جا و همه کس ناامیدانه به تو پناه آوردم تو پناهم دادی...
وقتی از آدم های دور و برم دلم گرفت ...
و دنیا غم هاشو بهم ارزونی کرد تو به قلبم آرامش دادی...
تو با حضورت به خنده هام هدف دادی ،
به گریه هام دلیل دادی ،
به زندگیم ،
به نفس کشیدنم رنگ دادی...
خدایا مرا ببخش
مرا ببخش
اگر فراموش کرده ام نام تو را
خدایا مرا ببخش اگر اینگونه ام....
چشمها پرسش بيپاسخ حيرانيها
دستها تشنهی تقسيم فراوانيها
با گل زخم، سر راه تو آذين بستيم
داغهاي دل ما، جاي چراغانيها
حاليا! دست كريم تو براي دل ما
سرپناهي است در اين بيسر و سامانيها
وقت آن شد كه به گل، حكم شكفتن بدهي
اي سرانگشت تو آغاز گلافشانيها
فصل تقسيم گل و گندم و لبخند رسي
فصل تقسيم غزلها و غزلخوانيها
سايهی امن كساي تو مرا بر سر، بس
تا پناهم دهد از وحشت عريانيها
چشم تو لايحهی روشن آغاز بهار
طرح لبخند تو پايان پريشانيها
اگر تنهاترين تنها شوم باز خدا هست
او جانشين همه نداشتن هاست
برایت دعا می کنم که ای کاش خدا از تو بگیرد
هر آنچه را که خدا را از تو می گیرد
پروردگارم ،مهربان من
از دوزخ این بهشت، رهایی ام بخش!
در اینجا هر درختی مرا قامت دشنامی است
و هر زمزمه ای بانگ عزایی
و هر چشم اندازی ســـــــکوت گنگ و بی حاصلی ...
در هراس دم می زنم
در بی قراری زندگی می کنم
و بهشت تو برای من بیهودگی رنگینی است
من در این بهشت ،
همچون تو در انبوه آفریده های رنگارنگت تنـــــهایم.
"تو قلب بیگانه را می شناسی ، که خود در سرزمین وجود بیگانه بودی"
"کسی را برایم بیافرین تا در او بیارامم"
دردم ، درد "بی کسی" بود
یا رب غلطم فزون زمقدار بود
روزم سیه از خطای بسیار بود
با اینهمه نیست افتخارم به کسی
فخرم همه بر خـــدای غفار بود
چه زیباست هنگامی که در اوج نشاط و بی نیازی هستی دست به دعا برداری...
الهی!!!
راز دل با تو چه گویم که تو خود راز دلی
دانه و لانه و بال و پرواز دلی....
تمام محبتی را که یک خالق میتواند
به مخلوقش داشته باشد به من داری!
تو مرا به خاطر این که در گذشته
گناهانی کرده ام،سرزنش نمی کنی
بر عکس چون به تو
پناه آورده ام مرا می بخشی...
و من لبرییز میشوم از عشق تو
و آن وقت قلبم برایت به تپش می افتد
از بزرگی ات یاد میکنم
و حرف هایم را شمرده شمرده به تو
میگویم...
شکر که با تمام بدی هایم مرا به حق
خوبی هایت قبول میکنی
با تمام وجود دوستت دارم
تو هم مرا دوست بدار!