بعضی چیزها همانند که هستند و آدم چاره ای جز پذیرفتنشان ندارد .
دیوانگی در بروکلین
Printable View
بعضی چیزها همانند که هستند و آدم چاره ای جز پذیرفتنشان ندارد .
دیوانگی در بروکلین
با او نجنگیدم و وقتی به این ترتیب هر چه او می خواست پذیرفتم ، زندگی مشترگمان را رفته رفته به نابودی کشاندم .
دیوانگی در بروکلین
وقتی هم که ماهی به قلاب افتاد – اسمش هر چه میخواهد باشد؛ زن، پول، مقام، شهرت- تازه اوّل کار است. عجله نمیکنی، عصبانی نمیشوی، باهاش نمیجنگی، برعکس میگذاری که او بجنگد و خودش را خسته کند. فقط هر کار لازم است برای نبریدنِ اتصالَت انجام میدهی. آن وقت خودش، سماجت و ارادهی تو را که دید، کمکم میآید پیشت. – به هر جهت، پیروز یا شکستخورده، نباید گِلهمند بود. آنقدرها هم که اوّل فکر میکنیم با هم فرق ندارند.
نیمه غایب
بيا دستت را بده به من ، آره خودش است ، خوب چفت اند . خوب چفت شده اند . حالا مي توانيم دست بدهيم . آره ، دست خداحافظي ، براي اينكه تا آخرش با هم باشيم .
مون پالاس
رسيدن به قطعيت مي تواند خطرناك باشد . بعضي وقت ها اتفاق مي افتد كه چيزها آنطور كه به نظر مي رسند نباشند و اگر بخواهي به نتيجه برسي ، فقط خودت را به دردسر انداخته اي .
مون پالاس
همه لياقت محبت كردن را دارند . مهم نيست كي باشند .
مون پالاس
نامه چيز بيشتري به آن چه او از قبل مي دانست اضافه نمي كند . ويكتور فقط يك حقيقت را فاش كرده بود و اين چيزي بود كه باربر از مدت ها پيش خودش ان را مي دانست : كه او هيچ وقت ديگر اميلي را نخواهد ديد . مرگ اين موضوع را تغيير نداده بود .
مون پالاس
ما هميشه يا جاي درست بوديم در زمان غلط يا جاي غلط بوديم در زمان درست و هميشه هم همديگر را از دست داده بوديم .
مون پالاس
ها کردن - پیمان هوشمندزاده
وقتی می گوییم چیزی منهای چیزی، یعنی چه؟ به فرض یک چیزهایی این جاست، یک چیزهای دیگری هم آنجا. ما که نمی توانیم چیزهایی را که آنجا هستند از چیزهایی که اینجا هستند کم کنیم! مگر اینکه اول همه را یک جایی جمع کنیم، که خودش می شود یک چیز دیگری. بعد آنهایی را که می خواهیم کم شود، کم می کنیم. که تازه می شود همان چیزهای قبلی. خب این چه کاریه؟
پس اگه چیزهایی یک جا نباشند، ممکن نیست بشود آن ها را از هم کم کرد. پس فقط یک راه می ماند، مجبوریم جمع شان کنیم.
تلقین پذیری به فردی اطلاق میشود که اولا توانایی مقاومت آگاهانه یا نا آگاهانه در برابر تلقین ها یی را نداشته و ثانیا قادر به تعدیل یا خنثی کردن اثر تلقین های محیط نباشد.
هیپنوتیزم و مانیه تیزم
جولیت: مقدسین اگر چه دعایی را اجابت میکنند ، ازجای خود تکان نمی خورند
رومیو: پس حرکت مکن تا از نتیجه دعا ی خود بهره ببرم
(او را میبوسد)
اکنون با لبان تو از من گناه من پاک شده است
جولیت: پس لبان من با گرفتن آن گناه گنهکار شده اند
رومیو:گناه از لبان من؟ اه ! چه بی حرمتی که باید جبران شود!
گناه مرا به من پس بده!
جولیت: تو در بوسیدن خبره شده ای.
از کتاب دفتر خاطرات فرشته ها
کامبیز درم بخش
در هشت سالگی آبله مرغان گرفتم،مادرم برای من سوپ مرغ درست کرد.
من اصلا با این روش انتقام گرفتن از مرغ ها موافق نبودم.
من دریافته ام
که دوست داشته شدن هیچ واما دوست داشت همه چیزاست وبیش از ا براین باورم که انچه هستی ماراپرمعنی وشادمانه میسازد چیزی جزاحساسات وعاطفه مانیست.....
پس ان کس نیکبخت است که بتواندعشق بورزد...
هرمان هسه وشادمانیهای کوچک
جوان ازپیرمرد پرسید:
بزرگترین نیرنگ دنیا چیست؟
پیرمرد گفت:
ان است که اختیار زندگیمان ازذستمان خارج شده وازان پس سرنوشت حاکم برزندگی شود
هرمان هسه
معمولاً تمام فكرهايي را كه به سرش راه پيدا مي كرد با "بسيان" در ميان مي گذاشت ، به همين جهت اگر گاهي كلمه ي رنجاننده اي از دهانش مي پريد "بسيان" ناراحت نمي شد ، زيرا كه آخرالامر اين غرامت صداقتش بود .
آوريل شكسته
امیدوار بودنِ زیاد، مثل بُردن یک بار سنگین از انبار چوب است که آدم نمیداند نصف آنها به زمین خواهد ریخت یا نه. آدم میترسد اگر نصف آنها را ول کند همه به زمین بریزد. آنقدر باید فکر کرد تا مغز خسته شود و بازوها آمادهی ریختن بار باشد. من دربارهی امیدوار بودن چنین احساسی داشتم.
میگل
موضوع ساده است آدمها زیاد باهوش نیستند، چون تنبلاند.گوسفندها زیاد باهوش نیستند، چون گوسفندند...
میگل
ادم فقط ازچیزی که میتوانداهلی کند میتواند سردراورد.ادم ها دیگر برای سردراوردن ازچیزها وقت ندارند...
شازده کوچولو
این نوع برخوردها که طوفانی در پی ندارند در واقع زیان بار تر از دعواهای آشکارند که معمولاً اشتی به دنبال دارند . به عکس این گونه برخوردها روزها و روزها طول می کشند و به دنبال دلایل مناسبی می گردند تا آشکار شوند و چون بهانه آنها معمولاً بی مورد و غیرقابل توجیه است ، بغض و کینه و در نتیجه عدم تفاهم ناشی از آنها خیلی تلخ تر از دنباله های دعوایی عادی است .
چه کسی دورونتین را باز آورد؟
برخی امور که فی النفسه ساده هستند ، گویی برای ممانعت از کشف شدن سادگی شان ، دارای این قدرت هستند که در اذهان ایجاد ابهام کنند .
چه کسی دورونتین را باز آورد؟
انکه برای نخستین بار گل کوچکی را میچیندتا درهنگام کارکردن ان را درکنار خود داشته باشد، درافریدن شادمانی درزندگی گامی مثبت برداشته است.
هرمان هسه
دلقکی که به مشروب و الکل پناه ببرد ، سریع تر از یک شیروانی ساز مست سقوط خواهد کرد
عقاید یک دلقک
هاینریش بل
از نمایشنامه ی فوق العاده زیبای تماشاچی محکوم به اعدام به قلم ماتئی ویسنی یک
قاضی: چی توی آینده دیدین؟
دادستان: قربانی رو دیدم.
قاضی: کدوم قربانی؟
دادستان: همونی که قراره بمیره.
قاضی: اونی که قراره بمیره؟
دادستان: همون قربانی که متهم با خونسردی قراره بکشه.
قاضی: یعنی تا حالا کشته؟
دادستان: هنوز نکشته ولی جسد شناسایی شده.
قاضی: جسد کجاست؟
دادستان: همین جا.
قاضی: جسد رو بیارین تو.
دادستان: آقا، جسد خود منم.
قاضی: شما رو قراره بکشه؟
دادستان: بله، قربانی منم. قراره به طور مهیبی ترتیب منو بده. منو تکه تکه کنه بعدشم بندازه تو آب.
قاضی: مدرک هم دارین؟
دادستان: بله، قربان. ما یه گوشه ی ساحل رو برای این جنایت انتخاب کردیم.
قاضی: عجب! ای بابا حالا ما هنوز کاری می تونیم براتون بکنیم؟
دادستان: برای من، نه. ولی باید بهتون هشدار بدم که قاتل فقط به این قتل اکتفا نمی کنه.
امروز مادرم مرد ، شايد هم ديروز ، نمي دانم ...
(يک افتتاحيه ي بسيار زيبا و جذاب براي کتابي ارزشمند )
بيگانه / کامو
از نمایشنامه ی همه ی افتادگان ، ساموئل بکت
خانم رونی: چت شده دَن؟ حالت خوب نیست؟
آقای رونی: خوب! هیچ وقت شده من رو خوب ببینی؟ دفعه ی اول که من رو دیدی روزی بود که باید تو رختخواب می بودم. روزی که بهم پیشنهاد ازدواج دادی روزی بود که دکترا جوابم کرده بودن. این رو می دونستی نمی دونستی؟ شبی که باهام ازدواج کردی آمبولانس برام فرستادن. این رو که یادت نرفته؟ (مکث) نه، نمیشه گفت خوبم. ولی بدتر هم نیستم. در واقع بهتر از قبلم. کور شدنم تلنگر خیلی خوبی بود. اگه می تونستم کر و لال هم بشم یه راست تا صد سالگی می رفتم. یا شاید هم رفتم؟ (مکث) امروز صد سالم شد؟ (مکث) من صد سالمه، مدی؟
چنین پیش آمدی را نمی شود توضیح داد . این که چرا شیفته ی این یکی می شویم و نه آن یکی ، دلیلی عینی ندارد .
شب پیشگویی
البته بدن ها اهمیت دارند ولی ما عاشق بدن ها نمی شویم ، بلکه گرفتار عشق یکدیگر می شویم .
شب پیشگویی
ممکن است آدم ها دوران بدی را بگذرانند ، اما معنی اش این نیست که همه چیز عاقبت درست نمی شود .
شب پیشگویی
رنج بردن باعث فهمید میشود وذهن را به تلاش برای شناختن وامیداردتااینکه قواعدزندگی وتلخی وسختی را میشناسد وبه درک وشعور میرسد...
ولی وقتی به درک رسیدی از ان به بعد خودفهمیدن باعث رنجش میشود.
دیگرهم ازفهمیدن خودت رنج میبری هم رنج فهمیدن انچه دیگران درک نمیکنند...
دالان بهشت
ارواح خوشبخت دراینن عالم انهایی هستد که ستون هایی ازمهروعشق وتفاهم ودرک ووابستگی عاطفی وکشش روحی مبنای عاطفه شان است
درانتها وصل جسم به عنوان سقف است.
دالان بهشت
نه آرايش كرده بود و نه جواهري به خود آويخته بود ، با اين حال آنقدر زيبا بود كه با ديدنش نفس در سينه حبس مي شد .
گفتم : " به خاطر اينكه سبزه است ."و در حاليكه به دنبال توضيح مي گشتم ادامه دادم : " زن هاي سبزه نيازي به آرايش زياد ندارند . درشتي چشمهايش را مي بيني ؟ بلندي مژه هايش را ؟ استخوان بندي اش هم خوب است . اين را نبايد فراموش كرد كه استخوان بندي بسيار مهم است " .
هيولا
وقتي كسي بچه دار مي شود وظايفي هست كه نمي تواند از زير آنها شانه خالي كند ، وظايفي كه به هر قيمتي بايد انجام دهد .
هيولا
آنچه به نظر توضيح آشكار كننده اي مي آيد ، سرانجام مشكل ديگري بيش نيست . به محض اينكه آن را بپذيري ، معما از نو آغاز مي شود .
هيولا
آدم هيچ وقت نمي تواند ديگران را بشناسد .
هيولا
ميان انجام يك كار و فكر كردن به آن يك دنيا تفاوت وجود دارد . اگر اين تفاوت را قبول نداشته باشي ، زندگي غير ممكن مي شود .
هيولا
در هر ساعت از هر روز آدم ها در غير منتظره ترين لحظات مي ميرند ، در آتش سوزي ، بر اثر غرق شدن در درياچه ، تصادف اتوموبيل يا پرت شدن از پنجره . هر روز صبح در صفحه ي حوادث درباره اش مي خواني و بايد خيلي ابله باشي كه نفهمي زندگي تو هم ممكن است مثل آن بيچاره ها ، همان قدر ناگهاني و بيهوده به پايان برسد .
هيولا
نمي خواستم باور كنم بدون خداحافظي رفته ، اما مي دانستم هر چيزي ممكن است . پيش از اين با ديگران اين كار را كرده بود : اول با فني ، بعد با ماريا ترنر و بعداً ليليان ، دليلي نداشت كه با من طور ديگري رفتار كند . شايد من آخرين فرد در فهرست ترك شده هاي بي سر و صدايش بودم ، آدم ديگري كه اسمش را خط زده بود.
هيولا
كتاب شيئي اسرارآميز است و به محض اينكه به جهان راه مي يابد ، هرواقعه اي امكان پذير مي شود.
هيولا
کوری - ژوزه ساراماگو
فکر نمیکنم ما کور شدیم، فکر میکنم ما کور هستیم اما بینا، کورهایی که میتوانند ببینند اما نمیبینند
همه چی برعکسه تو این مملکت... قوطی بازکنش زرتی تا می شه ، کنسروش به هیچ قیمتی باز نمی شه.....
کافه پیانو