نقل قول:
در زندگی زخم هایی است که مثل خوره روح را آهسته در انزوا می خورد و می تراشد.
شاید یک نویسنده تازه کار کلمهی "درد" را در جملهی بالا بر "زخم" ترجیح دهد. زیرا معمولن شنیدهایم که مردم می گویند "درد زندگی" و" زخم زندگی" مصطلح نیست. اما چون تمام موضوع این کتاب شرح و توصیف زخمی است که بر راوی داستان وارد شده است، پس زخم به طور قانع کننده تری گویای حال اوست. ولی مطلب بهمین جا خاتمه نمی یابد. چون این کلمه در ذهن خواننده تداعی کنندهی مخلوطی از چرک و فساد و خونابه است که بنحو تهوع انگیزی چشم را می آزارد، و دیگر آن که، کلمهی زخم با دارا بودن یک خ در وسط بهنگام تلفظ گلو را میخراشد و بگوش خوش آیند نیست و انتقاد نویسنده را از جهان اطراف خویش بنحو بارزتری مینمایاند، تا درد با آن آهنگ نرم و عاشقانه که بیشتر بدرد مجالس بزم می خورد تا نشان دادن مفاسد زندگی. بدنبال این کلمه به خوره می رسیم. که باز با دارا بودن همان حرف خ درابتدا بر شدت تاثیر زخم می افزاید و حالت نفوذی میکرب آن را که بر پوست و گوشت و استخوان اثر میکند و سالهای متمادی فرد مبتلا به مرض را در غفلت نگاه می دارد و ناگهان با وضع فجیع و هولناکی آشکار می شود، نشان می دهد. و درمقایسه این کلمه با کلماتی چون جذام یا مثلن سفلیس و کوفت متوجه می شویم که هیچ کدام مانند خوره، رساننده منظور نویسنده نیست و باز به دنبال این کلام، تراشیدن و خراشیدن با دارا بودن شین و خ نه تنها بر شدت تاثیر دو کلمه قبل می افزایند، بلکه پاشیده شدن حرف شین به هنگام تلفظ در پشت دندانها بیهودگی توهمات زندگی را از نظر نویسنده به بوضوح نشان می دهد. با یک نگاه سرتاسری به تمام جمله و در نظر گرفتن تجانس حروف تکراری در می یابیم که نویسنده با چه دقت و توجهی کلمات را دست چین کرده است.
از مساله انتخاب کلمات و تجانس حروف که بگذریم به موضع وجوه تشبیه می رسیم . بسرعت درک می کنیم که نویسنده در این قسمت نیز کاملن پیروز است. زیرا وی از تمام امراض مرضی را برای وصف حال خویش انتخاب می کند که انسان تا مدتی پس از دچار گشتن به آن از وجودش بی اطلاع می ماند و آن گاه که چرک و فساد سرباز کرد و کراهت منظر بوضع چندش آوری رخ نمود و درون و برون را متلاشی ساخت، دیگر امید و دستاویزی در میان نیست. سپس رسوایست و تلخی و حرمان بر آنچه که بیهوده از عمر سپری شده است و آنگاه منفورو انگشت نمای خلق شدنست و به انزوا گرویدن و از دیگران رخ در پوشیدن و دامن ازاجتماع برچیدن و با سایهی خود درد دل کردن یا به به عبارت دیگر غائبانه با دیگران سخن گفتن زیرا:
" این دردها را نمی شود بکس اظهار کرد......."