بال و پرها ي شكسته ،
جغد پير و زشت و خسته ،
گويد از طوفان رهائي نيست .
دلم بر مرگ ماهي ها مي سوزد
دلم از فكر ديوار بلند شهر مي گيرد .
دلم در اين شب سنگين ،
هواي تازه مي خواهد ؛
هواي تازه ي دريا
طلوع ساده ي پرواز
صداي گرم يك باران
گياهي سبز در گلدان .
دلم فرياد مي خواهد ؛
رهائي ، زندگي ، پرواز مي خواهد
دلم در سينه مي ميرد
دلم در سينه مي گريد
دلم بر مرگ ماهي ها ،
به آرامي ، ميان سينه ،
مي گريد .
Boof6260