اسم دیونه اوم وسط بگم من یک داستان .. البته الان مینویسم شاید بد بشه ...
دیوانه
همه خواب بودند ...
صدای ناله ای به گوش میرسید ...
مرد خانه بیدار شد تا قضیه را جویا شود ...
همه جای خانه را گشت ولی چیزی نیافت ...
چراغ ها را خاموش کرد تا بخوابد ولی ناله شروع شد ...
در چهره ی مرد ترسی نشست ...
چراغ ها را روشن کرد و صدا را که هر لحظه بلند تر میشد دنبال کرد ...
به انباری رسید و به یاد اورد که به پسرک عقب مانده اش شام نداده است ...
چی نوشتم ... 
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]