دوباره ترانه ، دوباره صدا
باز هم قصه ي شاهزاده و گدا
باز هم جوهر و كاغذ
عبور از حلقه آتش
سرود عشق و آزادي
دوباره قصه ي آرش
Printable View
دوباره ترانه ، دوباره صدا
باز هم قصه ي شاهزاده و گدا
باز هم جوهر و كاغذ
عبور از حلقه آتش
سرود عشق و آزادي
دوباره قصه ي آرش
رفتي و دل تا سحر خواهان توست _رفتي و يك آسمان گريان توست
رفتي و يك خاطره مانده هنوز _خاطرم در حسرت ايمان توست
رفتي و آيينه ها يارم شدند _در نگاهت آينه سوزان توست
رفتي و دل چون پرستويي بي نگار _يادگارت نور آن چشمان توست
رفتي و من مرده ام اي نازنين _چشمهايم تا ابد گريان توست
تا بوده همين بوده -- در اين عالم تنهايي
بهره تو اي آدم نيست -- هيچگونه اميدي و رهايي
همين الان سرودم.
براي خنده لگد زد به زير قوطي، بعد ـ
صداي خنده ي مرد و زني که ها...ها...واکس ـ
چقدر روي زمين خنده دار مي چرخد
(چه داستان عجيبي) بله، در اين جا واکس ـ
پريد توي خيابان، پسر به دنبالش
صداي شيهه ي ماشين رسيد امّا واکس ـ
يواش قل زد و رد شد، کنار جدول ماند
و خون سرخ و سياهي کشيده شد تا واکس
نه سفید نه سیاه
برای چهارفصل است
یک لیوان از باران دارم
ناتمام است
شکسته است
یک جفت جوراب آبی دارم
دریا را دوست دارم
کار نمی کند
سه دقیقه مانده به چهار را
نشان می دهد
اگر اینه را بشکند
اگر گل نیلوفر دهد
اگر میوه دهد
اگر حرمت مادرم را
با چادر سیاه بداند
اگر شمعدانی در اینه
کوچک تر شود
من کوچک می شدم
...
مرا نديده بگيريد و بگذريد از من
كه جز ملال نصيبي نميبريد از من
زمين سوخته ام نااميد و بي بركت
كه جز مراتع نفرت نمي چريد از من
عجب كه راه نفس بسته ايد بر من و باز
در انتظار نفس هاي ديگريد از من
خزان به قيمت جان جار مي زنيد اما
بهار را به پشيزي نمي خريد از من
شما هر آينه، آيينه ايد و من همه آه
عجيب نيست كز اين سان مكدريد از من
نه در تبري من نيز بيم رسوايي است
به لب مباد كه نامي بياوريد از من
اگر فرو بنشيند ز خون من عطشي
چه جاي واهمه تيغ از شما و ريد از من
چه پيك لايق پيغمبري به سوي شماست؟
شما كه قاصد صد شانه بر سريد از من
برايتان چه بگويم زياده بانوي من
شما كه با غم من آشناتريد از من
با چه کس خلوت کنم تا گم شود دلتنگی ام
یا قراری گل کند یا گم شود دلتنگی ام
نی به جنگل نی به صحرا، نی به تنهایی نه جمع
نی به خاموشی و غوغا گم شود دلتنگی ام
از خودم سر میکنم؛ چون موج ها در ساحلی
میروم تا پیش دریا گم شود دلتنتگی ام
یار این جا بی وفا پروردگار آن جا که هست
نی ز پایین نی ز بالا گم شود دلتنگی ام
من خزيدم در دل بستر
خسته از تشويش و خاموشي
گفتم اي خواب،اي سر انگشتت كليد باغهاي سبز
چشمههايت بركهي تاريك ماهيهاي آرامش
كوله بارت را به روي كودك گريان من بگشا
و ببر مرا به سرزمين صورتي رنگ پريهاي فراموشي
یه نفر خوابش میاد وواسه خواب جانداره
برای فردانداره یه نفر یه لقمه نون
یه نفرمیشینه واسکناساشو می شمره
که تاداره یانداره می خواد امتحان کنه
یه نفرازبس بزرگه خونشون گم میشه توش
اتاقشون واسه همه جانداره اون یکی
بابا می خواد واسه دخترش عروسک بخره
انتخابم می کنه پولشوامانداره
یکی دفترش پراز نقاشی وخط خطیه
اون یکی مداد برای اب وبابا نداره
یکی ویلای کناردریاشون قصرولی
اون یکی حتی تو فکرش اب دریانداره
یکی بعد مدرسه توپ چهل تیکه می خواد
مامانش میگه گرونه اینجانداره
یه نفرتولدش مهمونیه همه میان
یکی تقویم واسه خط زدن روروزانداره
یکی هرهفته یه روز پزشکشون میاد خونش
یکی داره میمیره خرج مداوانداره
یکی انشاشو میده توخونه صحیح کنه
یکی ازبرشده دردو دیگه انشانداره
یه نفرامضاش می ارزه به هزارعالمی
یه نفر بعد هزار عمروزحمت هنوزامضانداره
توکلاس صحبت چیزی میشه که همه دارند
یکی می پرسه اخه چرامال مانداره
یکی دوس داره که کارتون ببینه اما کجا
یکی اونقددیه که میل تماشا نداره
یکی ازواحدای بالای برجشون میگه
یکی اماخونشون اتاق بالا نداره
یکی جای خاله بازی کلاس انشامیره
یکی چیزی واسه نقاشی ابرا نداره
یکی پول نداره تادوروزبه شهرشون بره
یکی طاقت واسه صدور ویزانداره
یکی ازبس شومینه گرمه میفته ازنفس
یکی هم برای گرمی دستاش نانداره
دخترک میگه خداچراما....مامانش میگه
اون خونه لیلا نداره عوضش دخترکم
یه نفرتمام روزاش پر رنج و سختیه
هیچ روزیش فرقی باروزای مبادا نداره
یکی ازمایش نوشتن واسش امانمی ره
میگه نزدیکای ماازمایشگاه نداره
بچه ای که توچراغ قرمزا میفروشه گل و
شوروشوق ورویانداره مگه درس ومشق و
یه نفرتمام روزاوشباش طولانیه
پس دیگه نیازی به شبای یلدا نداره
یاداون حقیقت کلاس اول افتادم
داراخیلی چیز اداره ولی سارانداره
راستی اسمو واسه لمس بهتره قصه میگم
ملیکاچه چیزایی داره که رعنانداره
بعضی قلبا واسه خودش دنیایی داره
یه چیزایی داره توش که تو دنیانداره
هر كس به طريقي دل ما مي شكند
بيگانه جدا ، دوست جدا مي شكند