-
ز عشق ناتمام ما جمال یار مستغنی است به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را من از آن حسن روزافزون که یوسف داشت دانستم که عشق از پرده عصمت برون آرد زلیخا را اگر دشنام فرمایی و گر نفرین دعا گویم جواب تلخ میزیبد لب لعل شکرخا را نصیحت گوش کن جانا که از جان دوستتر دارند جوانان سعادتمند پند پیر دانا را حدیث از مطرب و می گو و راز دهر کمتر جو که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را غزل گفتی و در سفتی بیا و خوش بخوان حافظ که بر نظم تو افشاند فلک عقد ثریا را
-
ای فاصله دو مرز روح و تن
ای لحظه جاودانگی ، اسمت
ای قبله شب نشستگان ، چشمت
شب می شکند
سجاده زلف را چو افشاندی
تردید تعمدیست بر هر پای
من می شکفم چو می وزی بر من
ای فاصله دو مرز روح و تن
جادویی شعر من بمان با من
بنشین به کنارم ار غمی داری
بشکن ، بشکن پیاله را ، باری
.....هنگام گذشته است آه
آری
-
در راهند
رفته اند برای تاریکی هایت
یک اسمان خورشید بیاورند
یادت باشد
من اینجا
کنار همین رویاهای زودگذر
به انتظار امدن تو
خط های سفید جاده را می شمارم ...
-
شب، شبی بود غمانگیز که آزارم داد
خلوتی بود غمآمیز که آزارم داد
کاسهای دست تو و باقی این ظرف تهی
دلم از صبر تو لبریز که آزارم داد
فصلها یک غم مبهم شد ومن؛
خسته از حسرت پاییز که آزارم داد
« آخرین عابر این کوچه منم »
سایهی پشت سرم نیز که آزارم داد
دردهای دلِ تنهای من از شعر بپرس
ـ از غزل حس گلاویز که آزارم داد ـ
ماه هم دید که خاتون غزلهای شبم
نیمه شب بر در دهلیز که آزارم داد
لحظهی شرجی دیدار تو آمیخته بود ؛
با سکوت شب شالیز که آزارم داد
« بعد از آن آه خودت می دانی »
این همه غصهی یکریز که آزارم داد
?
خاطراتم به فراموشی مطلق پیوست
غیر یک حرف و یک چیز که آزارم داد ؛
چایی سرد شده یک غم مبهم و دگر
ـ آه از آن حرف سرِمیز که آزارم داد !
...
-
سلام به همگی
خسته نباشین
اجازه هست من هم شعر های خودم و شعرایی که دوست داشتم و جمع کردم رو اینجا بنویسم؟
-
در اينجا كويرست وتنهاييم _به همراهت از آنكه مي پاييم
سرابست و لب هايم از تشنگي _نمي خندد از آب رويايي ام
گريزانم از ديو شبهاي خاك _كه قه قه كنان گويد اينجاييم
تو را خواستم تا بميرانيم _ولي هر دم از خاك مي زايي ام
دل از عشق معشوق ماتم گرفت _نميخوابد امشب ز لالايي ام
بيا با خود اين خسته راهم ببر _كه هر جا تو هستي من آنجايي ام
-
من نه خود می روم، او مرا می کشد
کاو سرگشته را کهربا می کشد
چون گریبان ز چنگش رها می کنم
دامنم را به قهر از قفا می کشد
دست و پا می زنم می رباید سرم
سر رها می کنم دست و پا می کشد
گفتم این عشق اگر واگذارد مرا
گفت اگر واگذارم وفا می کشد
گفتم این گوش تو خفته زیر زبان
حرف ناگفته را از خفا می کشد
گفت از آن پیش تر این مشام نهان
بوی اندیشه را در هوا می کشد
لذت نان شدن زیر دندان او
گندمم را سوی آسیا می کشد
سایه ی او شدم چون گریزم ازو؟
در پی اش می روم تا کجا می کشد
-
در دور دست آمدن روز
شعر بلند و روشن بیداری
تضمینی از ترانه ی شیرین جویبار
ترجیع یک درخت صنوبر
با واژه های سیره و سارش
همواره در ترنم
با صخره های قافیه ای استوار
آفاق می سراید
شعری برای تو
شعری برای من
و یک هجای روشن خونرنگ
گاه گاه
در شعر او
به شادی
تکرار می شود
اینک تمام شعر
در ذهن آب و آبی مشرق
صبح آمده ست و
هستی بیدار می شود
-
درین سرای بی کسی، کسی به در نمی زند
به دشت ملال ما پرنده پر نمی زند
یکی ز شب گرفتگان چراغ بر نمی کند
کسی به کوچه سار شب در سحر نمی زند
نشسته ام در انتظار این غبار بی سوار
دریغ کز شبی چنین سپیده سر نمی زند
گذر گهی ست پر ستم که اندر او به غیر غم
یکی صلای آشنا به رهگذر نمی زند
دل خراب من دگر خراب تر نمی شود
که خنجر غمت ازین خراب تر نمی زند
چه چشم پاسخ است، ازین دریچه های بسته ات؟
برو که هیچ کس ندا به گوش کر نمی زند
نه سایه دارم و نه بر، بیفکنندم و سزاست
اگر نه بر درخت تر، کسی تبر نمی زند
-
دلم درد میکند
قدر تمام پنجره ها
و تو
سهم خودت را برداشته ای
آنقدر که سهشنبه هم محتاج است ...
هنوز گاوهای آبادی بالا
روزی نُه من شیر میدهند
مبادا کودکمان گرسنه بماند !
گریه نکن
دشت سرسبز است و نفت هنوز سیاه
خدا را شکر!
حالا میشود آسوده نیچه را پذیرفت.
سری که درد نمیکند چرا دستمال ببندیم ؟
...
«دستمال من زیر درخت آلبالو گم شده»
دختر شاه پریون کنیز مردم شده
«کی میچینه آلوچه؟»
آلوچه ها چه ترشه !
«برای کی؟»
کارتو بکن! به تو چه ...
...