. در کوچه هايی که بی تو بودند
. پرسه می زد دلم
. نه بوی عطر ياسی
. نه انگوری به تاکی
. برگ بود و برگ
. که بر خاک می نشست
. بر خاک می نشست
م.جعفري(م.رهايي)
Printable View
. در کوچه هايی که بی تو بودند
. پرسه می زد دلم
. نه بوی عطر ياسی
. نه انگوری به تاکی
. برگ بود و برگ
. که بر خاک می نشست
. بر خاک می نشست
م.جعفري(م.رهايي)
تا نیمه شد عیان و در آن دخمه ایستاد
پیراهنش سپید چو مهتاب نیمه شب
در تیرگی به موج زدن در مسیر باد
در نور ماه ، سایه ی او ، پیش پای او
طرح ز هم گسیخته ای بر زمین نهاد
در استخوان دست چپش ، دسته ی تبر
در استخوان دست دگر ، از نی اش مداد
گفتی سرود مرگ در آن نی گرفته جای
يارم چو قدح به دست گيرد
بازار بتان شكست گيرد
هر كس كه بديد چشم او گفت
كو محتسبي كه مست گيرد
در بحر فتاده ام چو ماهي
تا يار مرا بشست گيرد
چه كنيم!!خدا پدرحافظ رو بيامرزه!!نقل قول:
اما تو جدی متنوع بودی هر چی می گفتی امشب از نوع کمیابش بود ر ل .....
دلم گرفت از اين همه سياهي
محكوم اشك به جرم بي گناهي
دلم گرفت تو جاده هاي تبعيد
تشنه سايه ،توي قلب خورشيد ...
دلي كه با سر زلفين او قراري دارد
گمان مبر كه بدان دل قرار بازآيد
چه جورها كشيدند بلبلان از دی
ببوي آنكه دگر نوبهار باز آي
در محفل خود راه مده٬همچو منی را
افسرده دل ،افسرده کند انجمنی را
اي معبرمژده فرماكه دوشم آفتاب
درشكرخواب صبوحي هم وثاق افتاده بود
نقش مي بستم كه گيرم گوشه زان چشم مست
طاقت و صبر ازخم ابروش طاق افتاده بود
چه عجب دال نگفتي!!!
در آينه برف میبارد
سفيد میکند
هرچه پرکلاغیست
و بوی نارنجی تو
راز خواهد ماند.
فقط به خاطر تو !
دوشم نويد داد عنايت كه حافظا
بازآكه من بعفو گناهت ضمان شدم
!!!!!!!!
مدتی بود که دست و دلم به تدارک ِ ترانه نمی رفت!
کم کم این حکایت ِ دیده و دل،
که ورد ِ زبان ِ کوچه نشینان است،
باورم شده بود!
باورم شده بود،
که دیگر صدای تو را در سکوت ِ تنهایی نخواهم شنید!
راستی در این هفته های بی ترانه کجا بودی؟
کجا بودی که صدای من و این دفتر ِ سفید،
به گوشت نمی رسید؟
یک عالمه گشتم تا برات دال پیدا کردم
در ازل دادست مارا ساقي لعل لبت
جرعه جامي كه من مدهوش آن جامم هنوز
اي كه گفتي جان بده تا باشدت آرام دل
جان به غمهايش سپردم نيست آرامم هنوز
هنوز پا بر جام!!!
زيرِ كوه،بارِ غصّه هر نشستن كه نشستم
عشق تو از خاطرم برد كه نحيفم و پياده
تورو فرياد زدم و باز خون شدم تو رگِ جاده
نيزه نمبادِ شرجي وسط دشت تابستون
تازيانه هاي رگبار توي چلّه زمستون
نتونستن،نتونستن جلوي منو بگيرن
از منِ خستة خسته شوق رفتنو بگيرن
نام من رفته است روزي بر لب جانان بسهو
اهل دل را بوي جان مي آيد از نامم هنوز
پرتوي روي تو تا در خلوتم ديد آفتاب
مي دود چون سايه هر دم بر دروبامم هنوز
زلف مشكينشان برافشانده
گرد بر چهرههاي گلناري
سر و برشان ز گردش ايام
از حلي عاطل از حلل عاري
همه خندان به طنز گفتندم
خوي شرم از جبينشان جاري
یاران ناشناخته ام
چون اختران سوخته
چندان به خاک تیره فرو ریختند سرد
که گفتی
دیگر، زمین، همیشه، شبی بی ستاره ماند.
***
آنگاه، من، که بودم
جغد سکوت لانه تاریک درد خویش،
چنگ زهم گسیخته زه را
یک سو نهادم
فانوس بر گرفته به معبر در آمدم
گشتم میان کوچه مردم
این بانگ بالبم شررافشان:
(( - آهای !
از پشت شیشه ها به خیابان نظر کنید!
خون را به سنگفرش ببینید! ...
این خون صبحگاه است گوئی به سنگفرش
کاینگونه می تپد دل خورشید
در قطره های آن ...))
شاملو
نه تك درختي مي توانم بود
در خشكي كوير
و نه
پرنده ي تنهايي
در تنگي قفسي
و نه ترانه ي كوچكي
در خالي فضايي .
من درختي هستم
كه به عشق جنگلي روييده ام
پرنده اي هستم
كه به شوق پرواز آمده ام
ما نوشتیم و گریستیم
ما خنده کنان به رقص بر خاستیم
ما نعره زنان از سر جان گذشتیم ...
کسی را پروای ما نبود.
در دور دست مردی را به دار آویختند :
کسی به تماشا سر برنداشت
ما نشستیم و گریستیم
ما با فریادی
از قالب خود بر آمدیم
از شاملو
من سکوت کردم!
گفتی : یک پلک نزده،
پرنده ی پندارم
از بام ِ خیال تو خواهد پرید!
من سکوت کردم!
گفتی : هیچ ستاره ای،
دستاویز ِ تو در این سقوط ِ بی سرانجامم
نخواهد شد!
من سکوت کردم!
مگر كه لاله بدانست بي وفائي دهر
كه تا بزاد و بشد جام مي زكف ننهاد
بيا بيا كه زماني از مي خراب شويم
مگر رسيم به گنجي درين خراب آباد
در آسمون دل من پرنده پر نمیزنه
به کلبه ی غم زده ام محبت سر نمیزنه
هر چی غمه ماله من
بدتر ز غم حاله منه
هر جا میرم این غصه ها چون سایه دنباله منه
هيج مي بيني؟
کودکان خانه همسايه ديگر همه غمگين و محزونند
چهره ها زرد است و پژمرده
چشمها بي حالت و مرده
کورسويي از اميد و زندگاني نيست
ردپايي از صفا و مهرباني نيست
اسکلتها بيرق فقرند
گوشتي بر استخواني نيست
از فرا دستان خود بگذر
بر فرو دستان و بر بيچارگان بنگر
جز صداي شوم جغد نکبت و ادبار
جز خرابي و تل آوار
زآنطرف آيا نصيبي هست؟
تورو با خودم غريبه از خودم جدا مي بينم
خودمو پر از ترانه تورو بيصدا مي بينم
من سرگردون ساده تو رو صادق ميدونستم
اين برام شکسته اما تو رو عاشق ميدونستم
اون هميشه با محبت براي من ديگه نيستي
نگو صادقي به عشقت آخه چشمات ميگه نيستي
من سرگردون ساده تو رو صادق ميدونستم
اين برام شکسته اما و رو عاشق ميدونستم...
مست نیاز من شدی ، پرده ی ناز پس زدی
از دل خود بر آمدی ، آمدن تو شد جهان
آه که می زند برون ، از سر و سینه موج خون
من چه کنم که از درون دست تو می کشد کمان
پیش وجودت از عدم زنده و مرده را چه غم ؟
کز نفس تو دم به دم می شنویم بوی جان
پیش تو ، جامه در برم نعره زند که بر درم
آمدمت که بنگرم گریه نمی دهد امان
نيست رنگي كه بگويد با من
اندكي صبر سحر نزديك است
هر دم اين بانگ بر ارم از دل
واي اين شب چقدر تاريك است...
تو از خورشيدها آمدهاي از سپيدهدمها آمدهاي
تو از آينهها و ابريشمها آمدهاي.
در خلئي که نه خدا بود و نه آتش، نگاه و اعتماد ِ تو را به دعائي
نوميدوار طلب کرده بودم.
جرياني جدي
در فاصلهي ِ دو مرگ
در تهيي ِ ميان ِ دو تنهائي
نگاه و اعتماد ِ تو بدينگونه است!
ترا آن به كه روي خود زمشتاقان بپوشاني
كه شادي جهانگيري غم لشكر نمي ارزد
چو حافظ در قناعت كوش وز ديني و دون بگذر
كه يك جو منت دونان دوصدمن زر نمي ارزد
دل زخمي دل تنها و تکيده
دل گريون من و هي دل گريون
متاسفم برات
کوله بار آرزوهات رو کي دزديد
دل ديوونه به گريه هات کي خنديد
عاشق و خسته و غمگين و پريشون
دل بي کس دلک بي سر و سامان
نقش مي بستم كه گيرم گوشه زان چشم مست
طاقت و صبر ازخم ابروش طاق افتاده بود
گرنكردي نصرت دين شاه يحيي از كرم
كار ملك و دين زنظم و اتساق افتاده بود
آوتار عوض ميكنيم!!!!
در سبقت عقربه ها از همنقل قول:
و در ميعاد احساساتم
به وعده ای دروغ باورت کردم
و در انجماد باورم
به هزاران خيال سرگردان سلام کردم
سلامي با وعده و فريب
سلامي به رنگ ریاء
پس تو را
و يادت را
و احساست را
براي با تو بودن
و براي دل خويش
و همه نايافته ها ترک کردم
و در سرانجامي نامعلوم غرق شدم
مبارک باشد اقا یزدان
من پير سال و ماه نيم يار بيوفاست
بر من چو عمر ميگذرد پير از آن شدم
دوشم نويد داد عنايت كه حافظا
بازآكه من بعفو گناهت ضمان شدم
خواهش دارم!!!
من نشانی از تو ندارم٬
اما نشانی ام را برای تو می نویسم:
در عصرهای انتظار٬ به حوالی بی کسی ام قدم بگذار!
خیابان غربت را پیدا کن.
و وارد کوچه پس کوچه های تنهایی شو!
کلبهء غریبی ام را پیدا کن٬
کنار بید مجنون خزان زده
و کنار مرداب آرزوهای رنگی ام!
مقيم بر سر راهش نشسته ام چو گرد
بدان هوس كه بدين رهگذار بازآيد
دلي كه با سر زلفين او قراري دارد
گمان مبر كه بدان دل قرار بازآيد
باز گير داد به ميم!!
در اين نقطه از شهر
گويي تمام سال برف مي بارد
در اين نقطه از شهر که تو
شبي
تمام هستي ات را به فراموشي سپردي
خدا هم نمي داند چقدر
برف لاي مژه هايت را دوست داشتم
چقدر
صورت مهتابي ات را
چقدر موهاي پيچ در پيچت را
اینم الف
از سر مستي دگر با شاهد عهد شباب
رجعتي ميخواستم ليكن طلاق افتاده بود
در مقامات طريقت هر كجاكرديم سير
عافيت را با نظر بازي فراق افتاده بود
در ركاب تو كه مي رفتي
هم عنان با نور
در مجلل هودج سر و سرود و هوش و حيراني
سوي اقصامرزهاي دور
تو قصيل اسب بي آرام من ، تو چتر طاووس نر مستم
تو گراميتر تعلق ، زمردين زنجير زهر مهربان من
پا به پاي تو
تا تجرد تا رها رفتم
میشه بیهوده نپوسید
میشه خورشید شد و تابید
میشه آسمونو بوسید...
دیگه مزاحم نمی شم تو کاری با من نداری ؟
تکیه کلام خودته ، این جمله های معمولی
فقط یه چیزی دوس دارم به یه سوال جواب بدی
غیر از تموم پرسشا و ، سوالای معمولی
پشت چراغ چشم تو گل بفروشم تو می خری ؟
بهم نگاه کن به چش یه جور گدای معمولی
يا بريد الحمي حماك الله
مرحبا مرحبا تعال تعال
عرصه بزمگاه خالي ماند
از حريفان و جام مالامال
لبان عشق را نوشیده بودی
حریر عاطفه پوشیده بودی
کویر از من پریشانی نمی ساخت
اگر چون چشمه ای جوشیده بودی