وقتی از قتل قناری گفتی
دل پر ریخته ام وحشت کرد
وقتی آواز درختان تبرخورده باغ
در فضا می پیچد
ازتو می پرسیدم: ((به کجا باید رفت؟
غمم از وحشت پوسیدن نیست
غم من غربت تنهایی هاست
برگ بیداست که بازمزمه ی جاری باد
تن به وارستن ازورطه ی هستی می داد
یک نفرداد فریادزنان می گوید: " درقفس طوطی مرد و زبان سرخش سر سبزش را بر باد سپرد"
سلام
اره به نظر خودم هم با حاله
رفتین تو کار شعر سنتی :دی