ما بری از پاکی و ناپاکی همه
از گران جانی و چالاکی همه
Printable View
ما بری از پاکی و ناپاکی همه
از گران جانی و چالاکی همه
هنوز یاد تورا، ای چراغ روشن عشق
چون شمع مرده به خلوت سرای جان دارم
نصیب دشمنم از گردش زمانه مباد
غمی که من به دل از جور دوستان دارم
متاع صدق و صفا را، به هیچ نستانند
از آن د کان که به بازار عاشقان دارم
من... من دخترک زندانی ِقصرعاجم
که آسمان پشت پنجره ام را
باد برده است...
و هنوز نمی دانم کدام فرشته ء بال شکسته
گیسوی شبم را با گریه بافته است...
من خدای سایه های تکرار کاهی رنگم...
من نقش برهنه ء ماه ام بر سطح برکه،
آنجا که نور با زمین هم آغوش می شود...
من صدای شکوفه ام وقتی که می زاید ...
******
دهید شیشه صهبای سالخورده به دستم
کنون که شیشه ی تقوای چند ساله شکستم
کتاب و خرقه و سجاده، رهن باده نمودم
به تار چنگ زدم چنگ و، تار سبحه گسستم
فتاده لرزه بر اندام من، زجلوه ی ساقی
خدا نکرده مبادا فتد پیاله زدستم
مرا به گل چه سر و کار؟ کز توبشکفدم گل
مرا به باده چه حاصل؟ که از نگاه تو مستم
به خود چو خویش بگویم، توئی زخویش مرادم
اگر چه خویش پرستم، ولی ز خویش برستم
محتاج باتو بودنم
ای که تو خورشیدی و ماه
بر جسم بی جانم کنون
تنها تویی یک تکیه گاه
چشم تو خورشید پگاه
افسون کنی با هر نگاه
خنجر زنی این خسته را
زخمی کنی دلبسته را
از شوق تو راهی شدم
در آب چون ماهی شدم
من از آسمان سخت نوميدم
اي دوست
نوميد نوميد
ميداني؟
اينجا
نباريده ،ديريست ، باران
نتابيده خورشيد
نروييده ديگر نهالي
زمين پوك و خاليست
تمثال دو زلف و رخ آن یار کشیدم
یک روز و دو شب زحمت این کار کشیدم
اول شدم آشفته ی زلفش، سر زلفش
آخر به پریشانی بسیار کشیدم
آغوش و کنارم همه شد غیرت تاتار
تا، تاری از ان طره ی طرار کشیدم
در تیرگی زلف کشیدم رخش از زمهر
گفتی که مهی را به شب تار کشیدم
من خسته ام من خسته ام
با عشق پیمان بسته ام
هفت خان ها دیده ام
من از خطر ها جسته ام
با من تو از دوری مگو
شاید نمی خواهی مرا
در دام تو افتاده ام
از من نمی پرسی چرا
من گویمت من گویمت
گوش کن بهر خدا
آن روز که اندوه زمان
در چهره ی من شد نهان
با گرمی دستان خود
دادی به من تاج شهان
مهر تو در قلبم نشست
اندوه شب ها را شکست
شادی وجودم را گرفت
ساقی به مهمانی نشست
می جامی از عشق تو بود
می عقل و هوشم را ربود
آنگه که گشتم مست تو
ناجی نبود جز دست تو
کنون بیا جامم بده
از آن می نابم بده
من غرق دریای تو ام
یک جرعه معنایم بده
هر از گاهی تکرار می شود لحظه ها وثانیه ها
و امروز
دست او مانده لای در حیاط
نه، تکه کاغذی ست
برمی دارمش،
با هزار آرزو که شاید ساده ترین عشق حک
»شده
دوست دارم یا...
می بینم
سیزده هزار و سیصد تومان،
وزارت نیرو،
استان فارس.
سیل سرشک و خون دل، از دل و دیده شد روان
قطره به قطره شط به شط، بحر به بحر جو به جو
مهر ترا دل حزین بافته بر قماش جان
رشته به رشته نخ به نخ، تار به تار پو به پو
داده دهان و چهره و عارض و عنبرین خطت
غنچه به غنچه گل به گل، لاله به لاله بو به بو
از رخ و چشم و زلف و قد، ای مه من فزایدم
مهر به مهر، دل به دل، طبع به طبع، خو به خو
سلام. شعر جالبی بود بالایی