تو گویی حرف ناگفته ای مانده
در گیر و دار بودن و نبودن
تو گویی گل نشکفته ای مانده
در هزاران شب تردید
تا ابد غم من در سینه به تکاپو مانده
...
Printable View
تو گویی حرف ناگفته ای مانده
در گیر و دار بودن و نبودن
تو گویی گل نشکفته ای مانده
در هزاران شب تردید
تا ابد غم من در سینه به تکاپو مانده
...
امشب قلم شام غریبان است بنویس
زینب در این وادی پریشان است بنویس
هفتاد و چندین زخم بر دل دارد این زن
کوه است، کوه صبر و ایمان است بنویس
آن سر که کوثر می سراید بر سر نی
یک برگ سبز از کل قرآن است بنویس
گرما نمی سوزد تنش را در بیابان
دیگر خلیلی در گلستان است بنویس
زنگ شتر آهنگ محزون می نوازد
چشمان سرخ ناقه گریان است بنویس
سیاهی بر آرامش آبی
و سبزه بر گچه
بر آرغوان
ای عشق ،ای عشق
رنگ آشناییت
پیدا نیست
ته این راه روشن نیست منم مثل تو می دونم
نگو باید برید از عشق نه می تونی نه می تونم
نه می تونیم برگردیم نه رد شیم از تو این بن بست
منم می دونم این احساس نباید باشه اما هست !!!
ببخشید واسه تکراری بودنش!!!!
...
تیری که زدی بر دلم از غمزه خطا رفت
تا باز چه اندیشه کند روای ثوابت
هر ناله و فریاد که کردم نشنیدی
پیداست نگارا که بلند است جنابت
دور است سر آب ازین بادیه هشدار
تا غول بیابان نفریبد به سرابت
...
تو میگی که جون فدا کننقل قول:
من میگم چشات قشنگه
تو میگی دنیا دو رنگه
من میگم چه قدر تو ماهی
تو میگی اول راهی
من میگم بمون همیشه
تو میگی ببین نمیشه
من می گم خیلی غریبم
تو میگی نده فریبم
من میگم خوابت رو دیدم
تو میگی دیگه بریدم
من می گم هدف وصاله
تو ولی میگی محاله
همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی
چه زیان ترا که من هم برسم به آرزویی
این شعر از کیه؟
یادم ارد روز شیرین
گردش یک روز دیرین
توی جنگلهای گیلان
کودکی ده ساله بودم
نرم و نازک چست و جابک
کبکی به هزاری گفت: پیوسته بهاری نیست
این خنده و افغان چیست؟ گل از تو گیاه از من
با خویش در افتادیم، تا ملک زکف دادیم
از جنگ کسان شادیم، داد از تو و آه از من
نه تاج کیانی ماند، نه افسر ساسانی
"افسر" ز چه نالانی، تاج از تو کلاه از من
نه!
هرگز شب را باور نکردم
چرا که
در فراسوهای دهلیزش
به امید دریچه ئی
دل بسته بودم ...
...........
جلال جان من اون روز شوخی کردم ، فکر کنم ازم ناراحتی آره ؟