محرم غمگينم، اي شيطان شعر، اي نازنين همزاد
باز در اين تيرگي ها از تو خوشنودم
با شگفتي هاي هستي _ اين كهن بازيچه بيهودگي_ امشب
از تو خوشنودم كه
بازم پاره اي بر آفرينش زهر خنداندي
از تو نيز اي باده خرسندم
سرد نوشاندي مرا و گرم پوشاندي
وسپاست ميگزارم، اي فراخاي خيال امشب
كاندرين باران بي پايان
همچنان بي انقطاع آيان
با سكوت سرد من دمساز
همعنانم تا ديار ناكجا راندي
ور سيلم بودي و ترجيع شيواي خموشي را
در حزين ساز من،
سوي چشمانداز روحم، باغ تنهايي
راندي و آنگه مرا خواندي
به تماشاي تماشايي
ور نه امشب، باز هم باران
زندگي را زهر من ميكرد
ور نه كس جز بيكسي آيا
با سكوت من سخن مي كرد؟