تاب نرم رقص ماهي در بلور آب؛
بوي عطر خاك باران خورده در كهسار؛
خواب گندم زارها در چشمه ي مهتاب؛
آمدن، رفتن، دويدن؛
عشق ورزيدن؛
در غم انسان نشستن؛
پا به پاي شادماني هاي مردم پاي كوبيدن؛
Printable View
تاب نرم رقص ماهي در بلور آب؛
بوي عطر خاك باران خورده در كهسار؛
خواب گندم زارها در چشمه ي مهتاب؛
آمدن، رفتن، دويدن؛
عشق ورزيدن؛
در غم انسان نشستن؛
پا به پاي شادماني هاي مردم پاي كوبيدن؛
نه در كوير خبالم اميد ديدن تو
نه در خزان تنم قدرت شكيبايي
تو اي ملالت محض!
چگونه پر بكشم؟
كه در ميان ما كوه و صحراهاست.
بيا ز دور ، بر احوال خويش گريه كنيم
چرا كه فاصله ي ما به قدر درياهاست.
بگو چه چاره كنم؟
من گره خواهم زد ، چشمان را با خورشيد ، دل ها را با عشق ، سايه ها را با آب ، شاخه ها را با باد
و بهم خواهم پيوست ، خواب كودك را با زمزمه زنجره ها
بادبادك ها ، به هوا خواهم برد
گلدان ها ، آب خواهم داد
خواهم آمد ، پيش اسبان ، گاوان ، علف سبز نوازش خواهم ريخت
مادياني تشنه ، سطل شبنم را خواهم آورد
خر فرتوتي در راه ، من مگس هايش را خواهم زد
دلم مي خواست: يك بار ديگر او را در كنار خويش مي ديدم،
به ياد اولين ديدار در چشم سياهش خيره مي ماندم،
دلم يك بار ديگر، همچو ديدار نخستين،
پيش پايش دست و پا مي زد.
در رگ ها ، نور خواهم ريخت
و صدا خواهم در داد: اي سبدهاتان پر خواب! سيب آوردم
سيب سرخ خورشيد
خواهم آمد ، گل ياسي به گدا خواهم داد
زن زيباي جذامي را ، گوشواري ديگر خواهم بخشيد
كور را خواهم گفت: چه تماشا دارد باغ
دوره گردي خواهم شد ، كوچه ها را خواهم گشت ، جار خواهم زد: آي شبنم ، شبنم ، شبنم
رهگذاري خواهد گفت: راستي را ، شب تاريكي است ، كهكشاني خواهم دادش
روي پل دختركي بي پاست ، دب اكبر را بر گردن او خواهم آويخت
تو بیا
تو بمان با من ، تنها تو بمان !
جای مهتاب به تاریکی شبها تو بتاب
من فدای تو ، به جای همه گلها تو بخند .
اینک این من که به پای تو در افتادم باز
ریسمانی کن از آن موی دراز ،
تو بگیر ،
رو به آن وسعت بي واژه كه همواره مرا ميخواند
يك نفر باز صدا زد: سهراب
كفشهايم كو؟
وه كه گر من باز بينم روي يار خويش را
تا قيامت شكر گويم كردگار خويش را
سعدي
از همان روزی که دست حضرت قابیل
گشت آلوده به خون حضرت هابیل ،
از همان روزی که فرزندانِ «آدم» ،
زهر تلخ دشمنی در خونشان جوشید ؛
آدمیت مرد !
گرچه آدم زنده بود .
درخت گل سرخ را باد برد
هياهوی مردانه کاهش گرفت
سراپرده ی عشق آتش گرفت
گر آوا درين شهر آرام بود
سرود شهيدان ناکام بود
سمند بسی گرد از راه ماند
بسی بيژن مهر در چاه ماند
بسی خون به طشت طلا رنگ خورد
بسی شيشه ی عمر بر سنگ خورد
سياووش ها کشت افراسياب