يه شب مهتاب
ماه میآد تو خواب
منو میبره
از توی زندون
مث شبپره
با خودش بيرون،
میبره اونجا
که شب سيا
تا دم سحر
شهيدای شهر
با فانوس خون
جار میکشن
تو خيابونا
سر ميدونا:
عمو يادگار!
مرد کينهدار!
مستی يا هشيار
خوابی يا بيدار؟
شاعر: احمد شاملو
Printable View
يه شب مهتاب
ماه میآد تو خواب
منو میبره
از توی زندون
مث شبپره
با خودش بيرون،
میبره اونجا
که شب سيا
تا دم سحر
شهيدای شهر
با فانوس خون
جار میکشن
تو خيابونا
سر ميدونا:
عمو يادگار!
مرد کينهدار!
مستی يا هشيار
خوابی يا بيدار؟
شاعر: احمد شاملو
راز چشمان سیاهت باید
برود از بر من ، دور شود
یا که افسانه عاشق شدنم
خفته در دامن این گور شود
می روم سوی دیاری دیگر
یاد تو در دل من می ماند
تا سحرگاه فراموشی عشق
هر دو چشمم ز غمت می نالد
در دلم اين عطش کيستخدا می داند
عاشقم دست خودم نيست خدا می داند
عاشق چشم تو هستيم و ز ما بیخبری
خوش به حالت که هنوز از همه جا بی خبری
يک چای ديگر بريزم برايت
يا اين قوری چايی را
بياورم قطعه ۲۰۷
من که هرروز ترک برمی دارم
و پنج شنبه ها
می شکنم
حالا تو فکر می کنی
اين قوری چينی
تاب بياورد تا آنجا
تو فکر نمی کنی بشکند ؟
دریغا گردن طاعت نهادن............گرش همراه بودی دست دادن
بدیناری چو خر در گل بمانند...........ور الحمدی بخواهی صد بخوانند
دیگری جز تو مرا این همه آزار نکرد
جز تو کس در نظر خلق مرا خار نکرد
آنچه کردی تو زمن هیچ ستمکار نکرد
هیچ سنگین دل بیدادگر این کار نکرد
این ستم ها دگری با من بیمار نکرد
هیچ کس آنهمه آزار من زار نکرد
در نظربازي ما بي خبران حيرانند
من چنينم كه نمودم دگر ايشان دانند
عاقلان نقطه ي پرگار وجودند ولي
عشق داند كه در اين دايره سرگردانند
در مجالی که برایم باقی است
باز همراه شما مدرسه ای می سازیم
که در آن همواره اول صبح
به زبانی ساده
مهر تدریس کنند
و بگویند خدا
خالق زیبایی ...
و سراینده ی عشق ...
آفریننده ی ماست
تا دری بگشایم...
بر عبث می پایم...
که به در کس آید...
در و دیوار به هم ریخته شان
بر سرم می شکند.
ديد كه از اشك رخش تر شده
لاله ي رويش ورق زرد شده
حوله فرستاده به دست صبا
گفت رخش پاك كن اي مرحبا
اي دريغ از تو اگر چون گل نرقصي با نسيم
اي دريغ از من اگر مستم مسازد آفتاب
اي دريغ از ما دريغ از ما اگر کامي نگيريم از بهار
گر نکوبي شيشه ي غم را به سنگ
هفت رنگش ميشود هفتاد رنگ
هفت رنگش ميشود هفتاد رنگ
***
سلام ابجی چطوری
خدایی شدم عین لوک سرمست
میریم و میام
3-4 شب یه بار نیام
خمار میشم!!!!
گل من ، پرنده اي باش و به باغ باد بگذر.
مه من ، شكوفه اي باش و به دشت آب بنشين.
گل باغ آشنايي ، گل من ، كجا شكفتي
كه نه سرو مي شناسد
نه چمن سراغ دارد؟
نه كبوتري كه پيغام تو آورد به بامي
نه به دست مست بادي خط آبي پيامي.
نه بنفشه يي،
نه جويي
نه نسيم گفت و گويي
نه كبوتران پيغام
نه باغ هاي روشن!
گل من ، ميان گلهاي كدام دشت خفتي؟
به كدام راه خواندي
به كدام راه رفتي؟
سلام
خوش اومدی :46:
یکی هم جنس فرشته...که تنش پناه من بود
لحظه های بودن اون...فرصت گناه من بود
منو دزدید از خود من ...منو عاشق خودش کرد
واسه ی عبور از پل ...منو قایق خودش کرد
من که آسمونی بودم...حالا جام نقش زمین شد
کاش تموم قصه این بود ...زندگیم بدتر از این شد...
دل را و جان را مهر زدم و کردم به نام تو
دل بردی و خانه خرابم کردی
عقل و دین بهر تو وانهادم و دیوانه کویت گشتم
عقل از کفم ربودی و بیچاره کوی یارم کردی
آی نام تو سرنوشت
بیچاره تر از من چه کسی؟
آی روی تو سرخ از کشتار زمان
آواره تر از من چه کسی؟
آی نام تو هر کس به طریقی گفته
دلدار ریاکار تر از تو چه کسی؟
یاد ان روز که در صفحه ی شطرنج دلت
شاه عشق بودم و با کیش رخت مات شدم
اوا...........مگه مشاعره با 1 یا 2 بیت شعر نیست ؟؟؟؟؟؟؟؟
می دونم گاهی بلور قلبتو می شکنه حرفام
صبر تو به سر رسيده از من و سرگشتگی هام
با گذشت به من نگاه کن تو که می بينی چه تنهام
رو نگردون از من ای خوب اگه بدترين دنيام
نه دوست خوبم اینجا بچه ها حتی یک شعر کامل را هم می ذارن
شما هم شعرتا تا جایی بذار که دوست داری
دلم تاب دل تنگی نداره***********شب وروزم هماهنگی ندارهنقل قول:
یکی هم جنس فرشته...که تنش پناه من بود
لحظه های بودن اون...فرصت گناه من بود
منو دزدید از خود من ...منو عاشق خودش کرد
واسه ی عبور از پل ...منو قایق خودش کرد
من که آسمونی بودم...حالا جام نقش زمین شد
کاش تموم قصه این بود ...زندگیم بدتر از این شد.
نکن امیدوارم ای زمونه **********خیانت پیش من رنگی نداره
بچه ها برام دعا کنید........
هر چه زيبا بود بی رحمانه بخشيديشنقل قول:
شعر شد، فرياد شد، عشق و جوانی شد
عطر گل ها شد به روی دشت ها پاشيد
رنگ دنيا شد فريب زندگانی شد
موج شد بر دامن مواج رقاصان
آتش می شد درون خم به جوش آمد
آن چنان در جان می خواران خروش افکند
تا ز هر ويرانه بانگ نوش نوش آمد
=======
خدا بد نده دوست عزیز...
دیگه اسم تو رو هی زمزمه کردن
واسه من نه تو می شه نه فرقی داره
بارونه از سر شب همش میباره
تو گوشم داد میزنه همش میناله
دیگه هیچکی مثل من
غربت اینجارو نداره
زندگی ارزش این همه اشکا رو نداره...
هوا آفتابي ست
مرا زير چتر خود ببر
فقط زير چتر تو
باران مي بارد !
سلام
باز این ابجی از ما جلو زد
دلم را لرزاندي و رفتي
چو مرغ شب خواندي و رفتي
تو اشک سرد زمستان را
چو باران افشاندي و رفتي
یکی روبهی دید بی دست و پای
فرو ماند در لطف و صنع خدای
که چون زندگانی به سر میبرد؟
بدین دست و پای از کجا میخورد؟
درین بود درویش شوریده رنگ
که شیری بر آمد شغالی به چنگ
شغال نگونبخت را شیر خورد
بماند آنچه روباه از آن سیر خورد
سلام
به من حسودیت نشه ها این قدر دلم گرفته بذار بجاش تو مشاعره جلو بزنم
اینم برا دله گرفتت
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
در ديده به جاي خواب آب است مرا
يامولا دلم تنگ اومده شيشهء دلم آي خدا زير سنگ اومده
زيرا که به ديدنت شتاب است مرا
يامولا دلم تنگ اومده شيشهء دلم آي خدا زير سنگ اومده
گويند و بخواب تا به خوابش بيني
يامولا دلم تنگ اومده شيشهء دلم آي خدا زير سنگ اومده
اي بي خبران چه وقت خوابست مرا
يامولا دلم تنگ اومده شيشهء دلم آي خدا زير سنگ اومده
يامولا دلم تنگ اومده شيشهء دلم آي خدا زير سنگ اومده
اي لاله تو چون رنگ رخ يار مني
يامولا دلم تنگ اومده شيشهء دلم آي خدا زير سنگ اومده
اي غنچه تو چون دهان دلدار مني
يامولا دلم تنگ اومده شيشهء دلم آي خدا زير سنگ اومده
اي ماه و اگر فکر شکرخنده کني
يامولا دلم تنگ اومده شيشهء دلم آي خدا زير سنگ اومده
گويند که نگار شهر گلزار مني
يامولا دلم تنگ اومده شيشهء دلم آي خدا زير سنگ اومده
يامولا دلم تنگ اومده شيشهء دلم آي خدا زير سنگ اومده
بلبل به سر چشمه چکار آمده اي؟
يامولا دلم تنگ اومده شيشهء دلم آي خدا زير سنگ اومده
يا تشنه شدي يا به شکار آمده اي
يامولا دلم تنگ اومده شيشهء دلم آي خدا زير سنگ اومده
ني تشنه شده ني به شکار آمده اي
يامولا دلم تنگ اومده شيشهء دلم آي خدا زير سنگ اومده
ديوانه شدي ديدن يار آمده اي
يامولا دلم تنگ اومده شيشهء دلم آي خدا زير سنگ اومده
هر شب از پشت نگاهی عاشق
دل به چشمان سیاهت بستم
ولی امشب که نگاهت پژمرد
زندگی گشت خزان در دستم
گفته بودم که پس از رفتن تو
دل به آواز قناری بندم
ولی افسوس قناری هم مرد
و من از زندگیم می خندم
مرسی محمد جان
خیلی مرسی
مجنون نبودم مجنونم کردي
از شهر خودم بيرون کردي يار
راه پنهانی میخانه نداند همه کس
جز من و زاهد و شیخ و دو سه رسوای دگر
دل "فرهنگ" ز غم های جهان خون شده بود
غم عشق آمد و افزود به غم های دگر
برم فعلا حوصله مشاعره هم ندارم
مرسی بازم محمد جان
رو سر بنه به بالين تنها مرا رها کن
ترک من خراب شب گرد مبتلا کن
شب خوش
تا جمعه هفته دیگه
نذر مرا با کاسه ای گندم ادا کن
تا پر بگیرم در حریم پاپری هات
امروز یادم کن که فردا دیگر از من
گردی نخواهد خاست با یادآوری هات
تقدیم به آنکه دارمش دوست
تقدیم به آنکه قلبم از اوست
اگر مهتاب از تن بر کند پوست
جدا هرگز نگردد یادم از دوست
تقدیم به آنکه دارمش دوست
تقدیم به آنکه قلبم از اوست
اگر مهتاب از تن بر کند پوست
جدا هرگز نگردد یادم از دوست
تنگ غروب بود
و آفتاب روز
با آخرين ذخيره ي خود
نور مي دميد
نوري كه رفته رفته
سرخي خود را
از دست مي داد
انگار پيه سوزي بدون پيه مي سوخت
و دود مي كرد
و لايه ي كبود از دوده هاي آن
بر شيشه مي چسبيد
مي خورد نور را
اين طور خورشيد
آهسته آهسته عقب مي رفت
ترسم کز اين چمن نبری آستين گل
کز گلشنش تحمل خاری نمیکنی
در آستين جان تو صد نافه مدرج است
وان را فدای طره ياری نمیکنی
اشتباه شد تکراری
دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت
دایما یکسان نباشد حال دوران غم مخور
گر بهار عمر باشد باز بر تخت چمن
چتر گل در کشی ای مرغ خوشخوان غم مخور
راستی یه ساله تو خونه زخم زبون زیاد شده
اسمتو دیگه نمی گم واژه ی اون زیاد شده
همش می گن اون که می گفت دیوونته ، عاشقته
بمیری ام سراغتو نمی گیره بگه چته
هر دم از درد به نالم که فلک هر ساعت
کندم قصد دل ریش به آزار دگر
باز گویم نه در این واقعه حافظه تنهاست
غرقه گشتند در این بادیه بسیار دگر
روز و شب فکر من این است و همه شب سخنم
که چرا فارق از احوال دل خویشتنم
زلف بر باد مده تا ندهي بر بادم
ناز بنياد مكن تا نكني بنيادم
مي مخور با همه كس تا نخورم خون جگر
سر مكش تا نكشد سر به فلك فريادم
زلف را حلقه مكن تا نكني در بندم
طره را تاب مده تا ندهي بر بادم
يار بيگانه مشو تا نبري از خويشم
غم اغيار مخور تا نكني ناشادم
رخ برافروز كه فارغ كني از برگ گلم
قد برافراز كه از سرو كني آزادم
شمع هر جمع مشو ور نه بسوزي مارا
ياد هر قوم مكن تا نروي از يادم
شهره شهر مشو تا ننهم سر در كوه
شور شيرين منما تا نكني فرهادم
رحم كن بر من مسكين و به فريادم رس
تا به خاك در آصف نرسد فريادم
حافظ از جور تو حاشا كه بگرداند روي
من از آن روز كه در بند توام آزادم
من دلم سخت گرفته است از این
میهمان خانۀ مهمان کش روزش تاریک
که به جان هم نشناخته . انداخته است
چند تن خواب آلود . چند تن ناهموار
چند تن نا هشیار
شاعر: نیما یوشیج