نه گر قبول کنندت سپاس داری و بس
که گر هلاک شوی منتی پذير از دوست
مرا که ديده به ديدار دوست برکردم
حلال نيست که بر هم نهم به تير از دوست
سعدی
Printable View
نه گر قبول کنندت سپاس داری و بس
که گر هلاک شوی منتی پذير از دوست
مرا که ديده به ديدار دوست برکردم
حلال نيست که بر هم نهم به تير از دوست
سعدی
تا خیال دلکشت گل ریخت در آغـــوش چشــــم
صد بهارم نقش زد بر پرده ی گل پوش چشـــــم
مردم بیگانـــــه را یـــــارای دیـــــدار تـــــو نیست
خفته ای چون روشنایی گرچه در آغوش چشم
ابتهاج
ما مینرویم ای جان زین خانه دگر جایــی * * * یا رب چه خوش است این جا هر لحظه تماشایی
هر گوشه یکی باغی هر کنج یکی لاغی * * * بیولوله زاغــــــــــی بیگــــــرگ جگر خایــــی
افکند خبر دشمن در شهر اراجــــــــیفی * * * کو عزم سفر دارد از بیــــــــــــم تـــقاضایــــــی
مولانا
یک شب چراغ روی تو روشن شود ، ولی
چشمـــــی کنـــار پنجـــــــره ی انتظار کو
خــــون هـــزار سرو دلاور بــه خاک ریخت
ای سایه ! های های لب جویبار کــــــــــو
ابتهاج
مو از قالوا بلی تشویش دیرم ***گنه از برگ و باران بیش دیرم
اگر لاتقنطوا دستم نگیرد*** مو از یاویلنا اندیش دیرم
باباطاهر
باید با « واو » می دادی.
مرا که گنج دو عالم بهای مویــــی نیست
به یک پشیز نیرزم اگـــــر بهـــــام کنــــی
زمانه کرد و نشد ، دست جور رنجه مکن
به صد جفا نتوانی که بی وفام کنـــــــی
ابتهاج
يک شب ستاره های ترا دانه چين کنم
با اشک شرم خويش بريزم به پای تو
بگذار تا ببوسمت ای نوشخند صبح
بگذار تا بنوشمت ای چشمه شراب
بيمار خنده های توام بيشتر بخند
خورشيد آرزوی منی گرم تر بتاب
فریدون مشیری
برفتم دی به پیشش سخت پرجوش * * * نپرسید او مرا بنشست خامــــــــــــــوش
نظر کردم بر او یعنی که واپـــــــرس * * * که بیروی چو ماهم چون بــــــــدی دوش
نظر اندر زمین میکرد یــــــــــــــارم * * * که یعنی چون زمین شو پست و بیهوش
ببوسیدم زمین را سجده کــــــــردم * * * که یعنی چون زمینم مســـــت و مدهوش
مولانا
بگردید ، بگردید ، درین خانه بگردیـــد
در این خانه غریبند ، غریبانه بگردیـد
یکی مرغ چمن بود که جفت دل من بود
جهان لانه ی او نیست پی لانه بگردیـــد
ابتهاج
شاهد سرمدی تویی وین دل سالخورد من
عشق هزار ساله را بر تو گواه می کنـــــد
ای مه و مهر روز و شب اینه دار حسن تــــو
حسن ، جمال خویش را در تو نگاه می کند