-
می گفت یک جــایی دلم دنبال آهویی است
فــال مــرا فــهمی نفــهمی مبهــمی فـهـمید
این کـولی زیبــا دو مــاه از ســـال می آمد
وقـتی کــه می آمد تمــام کــوچه می فهمید
اوداشـت هفـــده سـال- یا کمــتر- نمی دانم
مـی شد از آن رخسـار زرد گنــدمی فهمید
امسـال هــم وقتـی که آمد شهــر غـوغا شد
امسـال هــم وقتـی کــه آمـد عالــمی فهمید
شعر خیلی قشنگیه کاملش را می تونید توی این ادرس بخونید
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
-
دانی که چرا پرده اسرار با تو نگفتم
طوطی صفتی طاقت اسرار نداری
-
یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا
یار تویی غار تویی خواجه نگهدار مرا
نوح تویی روح تویی فاتح و مفتوح تویی
سینه مشروح تویی بر در اسرار مرا
نور تویی سور تویی دولت منصور تویی
مرغ که طور تویی خسته به منقار مرا
قطره تویی بحر تویی لطف تویی قهر تویی
قند تویی زهر تویی بیش میازار مرا
حجره خورشید تویی خانه ناهید تویی
روضه اومید تویی راه ده ای یار مرا
روز تویی روزه تویی حاصل دریوزه تویی
آب تویی کوزه تویی آب ده این بار مرا
دانه تویی دام تویی باده تویی جام تویی
پخته تویی خام تویی خام بمگذار مرا
این تن اگر کم تندی راه دلم کم زندی
راه شدی تا نبدی این همه گفتار مرا
-
آتش سوزان نکند با سپند.............آنچه کند دود دل دردمند
-
دل دیوانه از آن شد که نصیحت شنود
مگرش هم ز سر زلف تو زنجیر کنم
آنچه در مدت هجر تو کشیدم هیهات
در یکی نامه محال است که تحریر کنم
با سر زلف تو مجموع پریشانی خود
کو مجا لی که سراسر همه تقریر کنم
-
مرده را که ديگر از مرگ هراسي نيست
اگر خواستي
هزار بار ديگر هم
مرا بکش
مرده که از تو چرا نمي پرسد
که حتي پاسخ زندگانش نيز
نمي دانمي به
آزردگي است
مرده شايد
گور و تابوت و کفن بخواهد
نه اطاق و تخت و رخت
اين مرده اما
ديگر هيچ نمي خواهد
هيچ
هيچ
هيچ
-
چو از قومی یکی بیدانشی کرد.................نه که را منزلت ماند نه مه را
شنیدستی که گاوی در علفخوار.................بیالاید همه گاوان ده را؟
-
از بیم و امید و عشق رنجورم
آرامش جاودانه می خواهم
بر حسرت دل دگر نیفزایم
آسایش بیکرانه می خواهم
-
ما را نه غم دوزخ و نه حرص بهشت است
بردار ز رخ پرده که مشتاق لقائیم
-
من نباشم کی واسه خوابت لالایی می خونه؟
تو تو هر هوایی باشی بازتو دنیات می مونه؟
من نباشم کی بهت میگه بازم عاشقتم؟
اگه حتی دلمو بشکنه و برنجونه
-
هزار خویش که بیگانه از خدا باشد............فدای تکین بیگانه که آشنا باشد
-
دیدار یار غائب دانی چه ذوق دارد......................ابری که در بیابان بر تشنه ای ببارد
-
دست من گیرد و سویی کشدم دل , که : چه مانی ؟
عقل بر دامنم اویزد و غرد که (( چه پویی ))
گویدم دل که : چو بینش بگویی غم ما را
تا که بینم بر آشوبد آن یک که (( نگویی ))!
-
یاد باد آن صحبت شبها که با نوشین لبان
بحث سر عشق و ذکر حلقه عشاق بود
-
در آن خلوتگه تاريک و خاموش
پريشان در کنار او نشستم
لبش بر روی لبهايم هوس ريخت
ز اندوه دل ديوانه رستم
فروخواندم به گوشش قصه عشق :
ترا می خواهم ای جانانه ی من
ترا می خواهم ای آغوش جان بخش
ترا ، ای عاشق ديوانه ی من.
-
نشنو از نی نی نوای بی نواست
بشنو از دل دل حریم کبریاست
-
تو همینو دلت می خواس ، حالا دیدی شکستنو ؟
چرا می خواستی بشکنی رؤیاهای ترد منو ؟
درسته دنیا بی وفاس ، اما بدون خدا داره
کلی مجازات واسه ی آدم بی وفا داره
اگر که راست گفته باشن آدمای دور و برم
دلم می خواد برم یه جا ، لحظه ی مرگو بخرم
-
ماهم اين هفته برون رفت و به چشمم سالي است
حال هجران تو چه داني كه چه مشكل حالي است...
-
تو را آتش عشق اگر پر بسوخت
مرا بين که از پای تا سر بسوخت
-
تو را طاقت نباشد از شنیدن
شنیدن کی بود مانند دیدن
-
نامه رو میسپرم به شط
به شط داغ مهربون
اگه هنوز دوسم داری
بگیرش از آب و بخون
هزار هزار تا منظره
هزار هزار تا خاطره
حال منو اگه بخوای
مثل نفس ، بی پنجره
-
-
يك چشم من اندر غم دلدار گريست
چشم دگرم حسود بود و نگريست
چـون روز وصـال امـد او را بستـم
گفتـم نگريستـي نبايد نگريـست
-
تو را مشكل به پاي خان خود بينم كه مي دانم
تو شاهي كلبه ي درويش و مسكين مشكل آرايي
-
یارب این نو دولتان را با خر خودشان نشان
کاین همه ناز از غلام ترک و استر می کنند .
-
دلم را زیر پایت فرش کردم
بلند بالا نگاهی زیر پا کن
-
نهال شوقم و ذوق بهار می خواهم
شمیم عطر و گل این دیار می خواهم
دل دهاتیم از بغض ابرها گریه
و لاله لاله همه کوهسار می خواهم
-
مرا صد بار هم از خود برانی دوستت دارم
به زندان خیانت هم کشانی دوستت دارم
-
مرا کشتی و مجرم نام کردی
گناه ناکرده ام اعدام کردی
تو بودی مست و مغرورجوانی
نسنجيدی و کار خام کردی
فرستادی بسوی غير مکتوب
نميدانم چها ارقام کردی
-
ميازار موري ................................
.................................خوش است
-
تا دم از شام سر زلف سياهت نزنند
با صبا گفت و شنيدم سحري نيست که نيست
خدافظ
-
تو کجايی و من ساده ی درويش کجا؟
تو کجايی و من بی خبر از خويش کجا؟
دل خزانسوز بهاری است بهاری است که نيست
روز و شب منتظر اسب و سواری است که نيست
در دلم اين عطش کيست خدا می داند
عاشقم دست خودم نيست خدا می داند
عاشق چشم تو هستيم و ز ما بی خبری
خوش به حالت که هنوز از همه جا بی خبری
-
یارب این شهر چه شهریست که صدیوسف دل******* به کلافی بفروشم وخریداری نیست
-
تا ز وصف رخ زیبای تو ما دم زده ایم
ورق گل خجل است از ورق دفتر ما
زود باشد که بیاید به سلامت یارم
ای خوش آن روز که آید به سلامت بـر ما
هر که گوید که کجا رفت خدا را حافظ
گو بزاری سفری کرد و برفت از بـر ما
-
آید آن روز که من هجرت از این خانه کنم
پر زده بر شاخ عدم لانه کنم
-
مستان سلامت ميکنند جان را غلامت ميکنند
مستی ز جامت ميکنند مستان سلامت ميکنند
غوغای روحانی نگر سيلاب طوفانی نگر
خورشيد ربانی نگر ، مستان سلامت ميکنند
آن مير غوغا را بگو آن شور و سودا را بگو
آن سرو خضرا را بگو ، مستان سلامت ميکنند
-
درشتی و نرمی بهم در به است...........چو رگزن که جراح و مرهم نه است
درشتی نگیرد خردمند پیش............نه سستی که نازل کند قدر خویش
نه مر خویشتن را فزونی دهد...........نه یکباره تن بر مذلت دهد
شبانی با پدر گفت ای خردمند...........مرا تعلیم ده پیرانه یک پند
بگفتا نیکمردی کن نه چندان............که گردد خیره گرگ تیز دندان
-
ناگه ز کمینگاه یکی سخت کمانی
تیری زقضا و قدر انداخت بر او راست
بر بال عقاب آمد ان تیر جگرسوز
از عالم علویش به سفیلش فرو کاست
بیچاره در افتاد و تپان گشت چو ماهی
وانگه نظر خویش گشود از چپ و از راست
اینش عجب آمد که زچوبی و ز آهن
این تندی و تیزی و پریدن ز کجا خاست
چون نیک نظر کرد پر خویش در آن دید
گفتا: ز که نالیم که از ماست که بر ماست
-
تو را من چشم در راهم
شباهنگام
که می گیرند در شاخ تلاجن شاخه ها رنگ سیاهی
تو را من چشم در راهم......
-
میان کوچه باغ سبز یادت
ترنم های سرخ آرزو بود
و در ایوان چشمت یک پرستو
همیشه با دلم در گفتگو بود
قسم به آه نرم و خیس ساحل
قسم به آرزوی پاک دریا
قسم به ابتدای شعر پرواز
قسم به انتهای باغ دنیا
تو چون واژه نیلوفری رنگ
میان دفتر دل ماندگاری
اگر شهر نگاهت فرصتی داشت
به یادم باش در هر روزگاری