منم که شهره شهرم به عشق ورزیـــدن * * * منم که دیده نیالودم به بد دیــــدن
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم * * * که در طریقت ما کافریست رنجیدن
حافظ
Printable View
منم که شهره شهرم به عشق ورزیـــدن * * * منم که دیده نیالودم به بد دیــــدن
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم * * * که در طریقت ما کافریست رنجیدن
حافظ
نيست بر لوح دلم جز الف قامت دوست * چه کنم حرف دگر ياد نداد استادم
..........................
کوکب بخت مرا هيچ منجم نشناخت * يا رب از مادر گيتي به چه طالع زادم
..........................
تا شدم حلقه به گوش در ميخانه عشق * هر دم آيد غمي از نو به مبارک بادم
حافظ
مرا به دور لب دوست هست پیمانی * * * که بر زبان نبرم جز حدیث پیمانه
حدیث مدرسه و خانقه مگوی کـه باز * * * فتاد در سر حافظ هوای میخانه
حافظ
همچون كمان كژيم كه زه در گلوي ماست
چون راست آمديم چو تير از كمان رويم
..........................
در خانه مانده ايم چو موشان ز گربگان
گر شيرزاده ايم بدان ارسلان رويم
مولانا
مهمان توام ای جان زنهار مخسب امشب * * * ای جان و دل مهمان زنهار مخسب امشـــب
روی تو چو بدر آمد امشب شب قدر آمـــد * * * ای شاه همه خوبان زنهار مخسب امشـــب
ای سرو دو صد بستان آرام دل مستــــان * * * بردی دل و جان بستان زنهار مخسب امشب
ای باغ خوش خندان بیتو دو جهان زنــدان * * * آنی تو و صد چندان زنهار مخسب امشــــب
برخيز و مخور غم جهان گذران
بنشين و دمي به شادماني گذران
در طبع جهان اگر وفايي بودي
نوبت بتو خود نيامدي از دگران
خیام
نباید سخن گفت نا ساخته ******* نـشایــد بریـدن نـینداختـه
تامل کنان در خطا و صـواب ******* به از ژاژ خایان حاضر جواب
سعدی
هر جور که از تو بر من آیـــــــد * * * از گـــــــردش روزگار دارم
در دل غم تو کنم خزیــــــــــنه * * * گر یک دل و گر هزار دارم
این خسته دلم چو موی باریک * * * از زلـــــــف تو یادگار دارم
سعدی
ما را غم خزان و نشاط بهار نيست
آسوده همچو خار به صحرا نشسته ايم
گر دست ما ز دامن مقصد کوته است
از پا فتاده ايم نه از پا نشسته ايم
فریدون مشیری
مست نیاز من شـــــدی ، پرده ی نـــــاز پس زدی
از دل خود بـــــر آمـــــدی ، آمـدن تو شد جهـــــان
آه که می زند بـــــرون ، از سـر و سینه موج خون
من چه کنم که از درون دست تو می کشد کمان
هوشنگ ابتهاج